 |
جواد سه شنبه, 1387/09/12 17:07:03
در صورتی که شعر خاصی در ذهن دارید که تداعی کننده خاطره ای شیرین برای شماست در این قسمت وارد کنید. همه ما برخی مواقع اشعاری را می بینیم و به یاد می سپاریم که یادآور احساس و یا حال خاصی است. با ثبت این اشعار در این قسمت به دیگران نیز فرصت سهیم شدن در آن احساس زیبا را دهیم.
|
|
« نمایش همه نظرات »
« نمایش 10 نظر قبلی »
|
 |
جواد سه شنبه, 1387/09/12 17:10:28
پاییز و خاطره ======================
باز بوی دفتر پاک کن ها ی سفید ته مداد قرمز باز هم مهر رسید باز هم رج زدن حرف الف باز هم دخترکی سر به هوا.دختری گیج که نامش کبراست. و هزاران سال است قول ها داده به خود و گرفته تصمیم که دگر بار کتاب خود را باز جا نگذارد.شب به زیر باران آن کتاب کهنه.همچنان خیس وچروکیده و باران زده است باز هم سال دگر باز پاییز دگر باز تصمیم دگر باز کوکب خانم چند مهمان دارد باز هم سفره رنگین پهن است و کدام از ماها در پس این همه سال... حسرت خوردن از آن سفره کوکب خانم همچنان با اونیست؟ خوش به حال عباس خوش به حال کبری خوش به حال حسنک که همه دغدغه شان. سفره ودفتر خیس است وصدای یک بز خوش به حال همه شان که زما جاماندند همه کودک ماندند ورسیدیم ما به سرابی که هم اکنون هستیم وغم غربت ایام گذشته است که دایم با ماست!!!!!!
|
 |
جواد سه شنبه, 1387/09/12 17:13:55
این تک بیت شعر رو پشت شیشه اتوبوس خواندم وقتی تو جاده تهران - قزوین بودم ===================================================
دوستی با هرکه کردم عاقبت قلبم شکست تکیه بر دیوار کردم خاک بر پشتم نشست
|
 |
samareh سه شنبه, 1387/09/19 22:07:44
az sherayi minevisam ke kiana dust dasht ey dad dobare kare del moshkel shod natvan nafasi ze hale del ghafel shod eshghi ke be chand khune del hasel shod pamale saboksarane sangindel shod
|
 |
anvar سه شنبه, 1387/09/19 23:09:42
یه مدت بود دنبال قسمت اول این شعر بودم پیداش نمیکردم " دیو چو بیرون رود فرشته درآید "بعد از پرواز کیانا دیدم یه گوشه ای تو دفترش نوشته : خلوت دل نیست جای صحبت اضداد دیو چو بیرون رود فرشته درآید .
ممنون کیانا.
|
 |
Taraneh چهارشنبه, 1387/09/20 00:42:58
یادش بخیر دوم دبیرستان یکی از ابیات خاطره انگیزه مون: میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست تو خود حجاب خودی حافظ از میان بر خیز
|
 |
asman abri شنبه, 1387/09/23 18:58:16
وقتی تو نیستی نه هست های ما چونان که بایدند نه بایدها... مثل همیشه آخر حرفم را و حرف آخرم را با بغض می خورم
عمری است لبخندهای لاغر خود رادر دل ذخیره می کنم باشد برای روز مبادا! اما در صفحه های تقویم روزی به نام روز مبادا نیست آن روز هر چه باشد روزی شبیه دیروز روزی شبیه فردا روزی درست مثل همین روزها ست اما کسی چه می داند؟ شاید امروز نیز روز مبادا باشد! وقتی تو نیستی نه هست های ما چونان که بایدند نه بایدها ...
قیصر امین پور
|
 |
asman abri شنبه, 1387/09/23 19:04:05
سلام ، از همه کسانی که در این تالار شرکت می کنند خواهش می کنم نام شاعر شعرهایشان را ذکر کنند. "با تشکر ، آسمان ابری "
|
 |
بهروز جمعه, 1387/10/06 03:36:56
سلام
بی تومهتاب شبی باز ازان کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال توگشتم یادم امد ..... از فریدون مشیری زنده یاد
|
 |
nika جمعه, 1387/10/06 18:40:26
مرگ قو
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد فریبنده زاد و فریبا بمیرد شب مرگ ،تنها، نشیند به موجی رود گوشه ای دور و تنها بمیرد در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب که خود در میان غزل ها بمیرد گروهی برآنند کاین مرغ شیدا کجا عاشقی کرد، آنجا بمیرد شب مرگ، از بیم ، آنجا شتابد که از مرگ غافل شود تا بمیرد من این نکته گیرم ، که باور نکردم ندیدم که قویی به صحرا بمیرد چو روزی ز آغوش دریا بر آمد شبی هم در آغوش دریا بمیرد تو دریای من بودی! آغوش وا کن که می خواهد این قوی زیبا بمیرد مهدی حمیدی
|
 |
بهروز جمعه, 1387/10/06 22:11:01
بوی بوی سبز بوی خاک شاخه های شسته باران خورده پاک اسمان آبی ابر سپید برگهای سبز بید عطر نرگس رقص باد نغمه شوق پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک میرسد اینک بهار اینک بهار خوش بحال روزگار زنده یاد مشیری
|
 |
فرحناز چهارشنبه, 1387/10/11 19:47:56
بردی از یادم دادی بر بادم با یادت شادم. دل به تو دادم ، در دام افتادم ، از غم آزادم.
دل به تو دادم ، فتادم به بند ای گل بر اشک خونینم نخند سوزم از سوز نگاهت هنوز چشم من باشد به راهت هنوز
چه شد آنهمه پیمان که از آن لب خندان بشنیدم و هرگز خبری نشد از آن
کی آیی به برم ای شمع سحرم در بزمم نفسی بنشین تاج سرم تا از جان گذرم.
پا به سرم نه جان به تنم ده چون به سر آمد عمر بی ثمرم
نشسته بر دل غبار غم ز آنکه من در دیار غم گشته ام غمگسار غم امید اهل وفا تویی رفته راه خطا تویی آفت جان ما تویی
بردی از یادم دادی بر بادم با یادت شادم دل به تو دادم ، در دام افتادم ، از غم آزادم.
دل به تو دادم ، فتادم به بند ای گل بر اشک خونینم نخند سوزم از سوز نگاهت هنوز چشم من باشد به راهت هنوز.
شاعر : پرویز خطیبی خانم دلکش هم اونو خونده
|
 |
Taraneh پنج شنبه, 1387/10/12 00:22:14
وای آخه! این آهنگ یادش بخیر ما که راهنمایی بودیم گیر به آهنگهای دلکش داده بودیم! یادمه کیانا اینو برامون توی مدرسه میخوند.
|
 |
بهروز پنج شنبه, 1387/10/12 18:23:22
آب آب را گل نکنیم در فرودست انگار کفتری می خورد آب یا که در بیشه دور سیره ای پر می شوید. یا در آبادی کوزه ای پر می گردد آب را گل نکنیم شاید این آب روان می رود پای سپیداری تا فرو شوید اندوه دلی دست درویشی شاید نان خشکیده فرو برده در آب.
زن زیبائی آمد لب رود آب را گل نکنیم : روی زیبا دو برابر شده است .
چه گوارا این آب! چه زلال این رود! مردم بالا دست چه صفائی دارند چشمه هاشان جوشان گاو هاشان شیر افشان باد! من ندیدم دهشان ، بی گمان پای چپر هاشان جا پای خداست . ماهتاب آنجا ،میکند روشن پهنای کلام . بی گمان در ده بالا دست ،چینه ها کوتاه است . بی گمان آنجا آبی آبی است. غنچه ای می شکفد ، اهل ده با خبرند. چه دهی باید باشد! کوچه باغش پر موسیقی باد ! مردمان سر رود ، آب را می فهمند. گل نکردندش ، ما نیز آب را گل نکنیم از زنده یاد سهرا ب سپهری (هشت کتاب )
|
 |
anvar شنبه, 1387/10/14 07:24:54
امیدوارم روزی بازآیم خواهم آمد و آنروز دیر نیست . آتگاه شوق رهایی آنروز من چشمه خروشان دریای آرام عشق و احترام متقابل زندگی ما خواهد بود .
آنزمان زندگی ما چونان آذرخشی بر قلب تیره شب فرقت سبزی و طراوت جنگل در میان صحاری خشک و سوزان خواهد بود . و دردامان سرخ دشتهای شقایق آزادی جلوه عاشقان جام زرین آفتاب بر دست آسمان آبی را به همیاری خواهند خواند .
و عطر شکوفه های آن ، زخمهای تازیانه های بر تن را مرهمی خواهند بود.
|
 |
جواد شنبه, 1387/10/14 12:53:30
اگر عالم همه پر خار باشد دل عاشق همه گلزار باشد وگر بیکار گردد چرخ گردون جهان عاشقان بر کار باشد همه غمگین شوند و جان عاشق لطیف و خرم و عیار باشد به عاشق ده تو هر جا شمع مرده ست که او را صد هزار انوار باشد شراب عاشقان از سینه جوشد حریف عشق در اسرار باشد به صد وعده نباشد عشق خرسند که مکر دلبران بسیار باشد سوار عشق شو وز ره میندیش که اسب عشق بس رهوار باشد به یک حمله تو را منزل رساند اگرچه راه ناهموار باشد. حضرت مولانا
|
 |
بهروز دوشنبه, 1387/10/16 11:50:12
ملک را گر نظر بر قد آن سرو روان افتد سراسیمه چو مرغ تیر خورده زاسمان افتد مپوش از من رخ ای خوزشید مپسند این که چون شمعم همه شب تا سحر آتش به مغز استخوان افتد مگو ای دل به شمع محفل از سوز درون حرفی مکن کاری که این راز نهان در هر زمان افتد بلا را نیست قابل جز صفای دل عجب نبود اگر زان شمع چون آیینه ام آتش بجان افتد فکندی ز زلف بررخ اضطرابی کرد دل پیدا چو مرغی کش بنا گه آتش اندر آشیان افتد به مقصد راه کم جو از رکوع ای زاهد گم ره که بسیار آزمودم تیر کج کم بر نشان افتد فضولی صبح سان دم میزنی از مهر رخسارش نمی ترسی از اندم کز تو آتش بر جهان افتد. شعر از فضولی از شعرا وعرفاء قرن دهم هجری(دیوان فارسی)
|
 |
shirin دوشنبه, 1387/10/16 11:50:26
آنچه در من نهفته، دریایی است کی توان نهفتنم باشد با تو زین سهمگین طوفانی کاش یارای گفتنم باشد بس که لبریزم از تو، می خواهم بدوم در میان صحراها سر بکوبم به سنگ کوهستان تن بکوبم به موج دریاها بس که لبریزم از تو، می خواهم چون غباری ز خود فرو ریزم زیر پای تو سر نهم آرام به سبک سایه ی تو آویزم آری، آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست
بخشی از دوست داشتن فروغ فرخزاد
|
 |
بهروز پنج شنبه, 1387/10/19 19:16:01
شعر کوچه از زنده یاد فریدون مشیری
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه محو تماشای نگاهت آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ماه فرو ریخته در آب شاخه ها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ یادم آید، تو به من گفتی: از این عشق حذر کن! لحظه ای چند بر این آب نظر کن آب ، آئینه عشق گذران است تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است باش فردا، که دلت با دگران است! تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن! با تو گفتم : “حذر از عشق؟ ندانم! سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم! روز اول که دل من به تمنای تو پر زد چون کبوتر لب بام تو نشستم، تو به من سنگ زدی من نه رمیدم، نه گسستم” باز گفتم که: ” تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم…!” اشکی ازشاخه فرو ریخت مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت! اشک در چشم تو لرزید ماه بر عشق تو خندید، یادم آید که از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه کشیدم نگسستم ، نرمیدم رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم! بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
دفعه قبل ناقص نوشته بودم
|
 |
بهروز پنج شنبه, 1387/10/19 19:22:13
آسمان کبود بهارم دخترم از خواب برخیز شکر خندی بزن و شوری برانگیز گل اقبال من ای غنچه ی ناز بهار آمد تو هم با او بیامیز ** بهارم دخترم آغوش واکن که از هر گوشه، گل آغوش وا کرد زمستان ملال انگیز بگذشت بهاران خنده بر لب آشنا کرد بهارم، دخترم، صحرا هیاهوست چمن زیر پر و بال پرستوست کبود آسمان همرنگ دریاست کبود چشم تو زیبا تر از اوست *** بهارم، دخترم، نوروز آمد تبسم بر رخ مردم کند گل تماشا کن تبسم های او را تبسم کن که خود را گم کند گل ** بهارم، دخترم، دست طبیعت اگر از ابرها گوهر ببارد و گر از هر گلش جوشد بهاری بهاری از تو زیبا تر نیارد *** بهارم، دخترم، چون خنده ی صبح امیدی می دمد در خنده تو به چشم خویشتن می بینم از دور بهار دلکش آینده ی تو ! (شاعر = فریدون مشیری)از ترانه های معروف مرضیه
|
 |
بهروز پنج شنبه, 1387/10/19 19:29:37
مادر مرا ببخش از شادروان مهدی سهیلی
هر لحظه در برابر من اشک ریختی از چشم پر ملال تو خواندم شکایتی بیچاره من ، که با همه ی اشکهای تو هرگز نداشت راه گناهم نهایتی *** تو گهری که در کف طفلی فتاده ای من ، ساده لوح کودک گوهر ندیده ام گاهی به سنگ جهل ، گوهر را شکسته ام گاهی به دست خشم ، به خاکش کشیده ام *** بعد از خدا ، خدای دل و جان من تویی من ، بنده ای که بار گنه می کشم به دوش تو ، آن فرشته ای که ز مهرت سرشته اند چشم از گناهکاری فرزند خود بپوش *** شبهای بس دراز نخفتی که تا پسر خوابد به ناز بر اثر لای لای تو رفتی به استانه ی مرگ از برای من ای تن به مرگ داده ! بمیرم برای تو *** این قامت خمیده ی در هم شکسته ات گویای داستان ملال گذشته هاست رخسار رنگ باخته و چشم خسته ات ویرانه ای ز کاخ جمال گذشته هاست .
|
 |
بهروز پنج شنبه, 1387/10/19 19:42:14
سلام قبلا ناقص نوشته بودم واقعا زیباست ================== خوش به حال غنچه های نیمه باز بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک ، شاخه های شسته ، باران خورده ، پاک آسمان آبی و ابر سپید ، برگ های سبز بید ، عطر نرگس رقص باد ، نغمه شوق پرستو های شاد ، خلوت گرم کبوتر های مست... نرم نرمک می رسد اینک بهار ، خوش به حال روزگار !
خوش به حال چشمه ها و دشت ها ، خوش به حال دانه ها و سبزه ها ، خوش به حال غنچه های نیمه باز ، خوش به حال دختر میخک - که می خندد به ناز خوش به حال جام لبریز از شراب خوش به حال آفتاب. خوش به حال من ، گرچه - در این روزگار - جامه رنگین نمی پوشی به کام ، باده رنگین نمی نوشی ز جام ، نقل و سبزه در میان سفره نیست، جامت - از آن می که می باید - تهی یست ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم ! ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب ! ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار. گر نکوبی شیشه غم را به سنگ ؛ هفت رنگش می شود هفتاد رنگ!
|
 |
Mehdi سه شنبه, 1387/10/24 15:24:27
ّبه یاد روزهای پاک، بی دغدغه، شاد و رفته........
اولین روز دبستان بازگرد کودکی ها شاد و خندان باز گرد باز گرد ای خاطرات کودکی بر سوار اسب های چوبکی خاطرات کودکی زیباترند یادگاران کهن مانا ترند درسهای سال اول ساده بود آب را بابا به سارا داده بود درس پند آموز روباه و خروس روبه مکار و دزد و چاپلوس روز مهمانی کوکب خانم است سفره پر از بوی نان گندم است کاکلی گنجشککی باهوش بود فیل نادانی برایش موش بود با وجود سوز و سرمای شدید ریز علی پیراهن از تن می درید تا درون نیمکت جا می شدیم ما پر از تصمیم کبری می شدیم پاک کن هایی ز پاکی داشتیم یک تراش سرخ لاکی داشتیم کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت دوشمان از حلقه هایش درد داشت گرمی دستانمان از آه بود برگ دفتر ها به رنگ کاه بود مانده در گوشم صدایی چون تگرگ خش خش جاروی با پا روی برگ همکلاسیهای من یادم کنید باز هم در کوچه فریادم کنید همکلاسیهای درد و رنج و کار بچه های جامه های وصله دار بچه های دکه سیگار سرد کودکان کوچک اما مرد مرد کاش هرگز زنگ تفریحی نبود جمع بودن بود و تفریقی نبود کاش می شد باز کوچک می شدیم لا اقل یک روز کودک می شدیم یاد آن آموزگار ساده پوش یاد آن گچها که بودش روی دوش ای معلم نام و هم یادت به خیر یاد درس آب و بابایت به خیر ای دبستانی ترین احساس من بازگرد این مشقها را خط بزن
|
 |
کوشا پنج شنبه, 1387/10/26 11:29:04
بعد از اجرای ساز خاموش استاد شجریان، این شعر و اون نوای فوق العاده ی ساز استاد علیزاده همیشه تو ذهن من و کیانا به عنوان یه اثر جاودان هک شد. کیانا این شعر رو شنیده بود ولی من بار اولم بود که گوشش میدادم ولی یه مدت اینقدر پشت سر هم گوشش دادم که حفظم شد و این اولین بار بود که در خارج از مدرسه یه شعر رو حفظ کردم
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن ترک من خراب شبگرد مبتلا کن ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها خواهی بیا ببخشا ، خواهی برو جفا کن از من گریز تا تو ، هم در بلا نیفتی بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن ماییم و آب دیده ، در کنج غم خزیده بر آب دیده ما صد جای آسیا کن خیره کشی است مارا ، دارد دلی چو خارا بکشد ، کسش نگوید :" تدبیر خونبها کن" بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد ای زرد روی عاشق ، تو صبر کن، وفا کن دردی است غیر مردن ، آن را دوا نباشد پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟ در خواب ، دوش، پیری در کوی عشق دیدم با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن گر اژدهاست بر ره ، عشق است چون زمرد از برق این زمرد ، هین ، دفع اژدها کن
|
 |
کوشا پنج شنبه, 1387/10/26 11:32:26
البته سه چهار بیت آخرش رو من توی اون اجرا نشنیدم ولی تو یه منبعی خوندمشون و نوشتم اگه ایرادی هست خودتون ببخشید
|
 |
MoHSeN شنبه, 1387/10/28 14:19:17
زیباترین بیت که تا به حال درک کرده ام از حافظ: هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده ی عالم دوام و این پدیده ای که نه تنها شعر بلکه معجزه و رحمت الهی است که در بزرگان عرفان همچو خالق آن حضرت مولانا که از لقب زیبایشان بدیهی است که در راه عرفان و قرب الهی بعد از معصومین همیشه مولا و الگوی رهروان راه حق هستند معرفت و رحمت الهی را در من روشن کرد که اولین سروده ی خود را بدون آنکه با قوانین سرودن و حتی علم تفاوت وزنها و قالبها آگاه باشم چون در آن لحظه ی زیبا فقط به رحمت و عشق خدا می نگریستم و با آنها آمیخته شده بودم و مرا راهی با علم های فرا گرفته در دنیا نبود به یاری اش سرودم.. هیجده بیت آغازین مثنوی،نی نامه است که ما با همان (ب) اول آن که نشان از بسم ا... و به یاد حق بودن است انس گرفتیم پس فقط چهار بیتی از آن گویم تا بقیه را با خود زمزمه یا فرا گیرید و درک کنید... .بشنو از نی چون حکایت می کند از جدایی ها شکایت می کند کز نیستان تا مرا ببریده اند از نفیرم مرد و زن نالیده اند سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق هر کسی کو دور ماند از اصل خویش بازجوید روزگار وصل خویش... .
|
 |
fariba یکشنبه, 1387/10/29 23:17:30
کوشای عزیزبه خاطر غزل زیبایی که گذاشتی ازت ممنونم این غزل آخرین و از سوزناکترین غزلیات مولاناست که در بیان مرگ خود سروده است گویند: حضرت سلطان ولد ( پسر بزرگ وی ) از خدمت بی حد و رقت بسیار و بی خوابی به غایت ضعیف شده بود دائم نعره ها میزد و جامه ها پاره میکرد و نوحه ها می نمود و اصلاً نمی غنود .همان شب حضرت مولانا این غزل را فرمود و حسام الدین چلبی می نوشت و اشکهای خونین می ریخت.
|
 |
MoHSeN سه شنبه, 1387/11/01 15:43:58
سلامی به پهنای ژرف خاطره ها و عمق رابطه ها به ابدیت عشق فاصله ها به جاودانگی صفات و نام ها ... با عرض خسته نباشید و پوزش به دلیل اینکه شاید خانواده ی عزیزش به قسمت اشعار و سروده ها رجوع نکرده باشند مجبور به تکرار شعری از حقیر شدم که حیف دیدم نظر شما و دوستان شامل حال اینجانب نشود. با تمام نقصانها و عیبها و کاستی ها تقاضا دارم حداقل برای تسکین خاطر و تشویق شاعران جوانی چون «محسن» به ادامه راه طویل و پر مشغله شان و رفع عیب و ایراد ها و باز نگری یا تصحیح اشعار، نظرات و انتقادهای سازنده ی خود را مشمول حقیر کنید تا در این راه خطیر لغزشی مرتکب نشویم که بعد ها تاسف گذشته را خوریم که جبران گذشته کاری بس طاقت فرسا خواهد بود ... سومین سروده تقدیم به روح بلندش و خانواده ی بزرگوار و تا ابد جاودانش ،که بهترین خاطره سرودن برای عزیزان و به عشق پروردگار است: حرمت نام(در وصفش) .کو همانست داده تو ک از کریم کی تو را تنهایی آید از رحیم یا الهی تو مرا غم سر دهی نا کسی را با کسی دلبر دهی -حرمت نام اشرف مخلوق دید ظلمت شب،ورنه کی آن آرمید بی خودی محسن که حق شهرتش یافت رحمت وحده،کیانا وحدتی چید-.
رباعی در رباع ،با عشق، «محسن»
|
 |
nika چهارشنبه, 1387/11/02 10:37:00
...وای ، باران باران ؛ شیشه ی پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟ ... تو گل سرخ منی تو گل یاسمنی تو چنان شبنم پاک سحری ؟ نه از آن پاکتری تو بهاری ؟ نه بهاران از توست از تو می گیرد وام هر بهار اینهمه زیبایی را هوس باغ و بهارانم نیست ای بهین باغ و بهارانم تو! ... باز کن پنجره را من تو را خواهم برد به سر رود خروشان حیات آب این رود به سرچشمه نمی گردد باز بهتر آنست که غفلت نکنیم از آغاز باز کن پنجره را ... در دلم آرزوی آمدنت می میرد رفته ای اینک ، اما ایا باز برمی گردی ؟ چه تمنای محالی دارم خنده ام می گیرد ... در میان من و تو فاصله هاست گاه می اندیشم می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری ... حمید مصدق
|
 |
nika چهارشنبه, 1387/11/02 10:40:17
«قطار میرود تو میروی تمام ایستگاه میرود و من چقدر سادهام که سالهای سال در انتظار تو کنار این قطار رفته ایستادهام و همچنان به نردههای ایستگاه رفته تکیه دادهام!» قیصر امین پور
|
 |
وحدتی جمعه, 1387/11/04 19:47:10
سلام بر محسن عزیز گاهاَ که سری به سایت میزنم از نوشته های شما بهره مند می شوم فکر نمی کنم در حد اظهار نظر در اشعار باشم که بتوانم نظرات مفیدی برای سراینده ارائه دهم احساس شما فوق العاده است ولی متاسفانه بعضی از قسمتهای اشعارتان را به خوبی درک نمی کنمشاید به نوعی. مفاهیم قربانی واژه ها میگردند. با تشکر از لطف و مرحمت شما
|
 |
Taraneh جمعه, 1387/11/04 21:04:36
اشتیاق بگذار سر به سینه ی من، تا که بشنوی آهنگ اشتیاق دلی درد مند را شاید که بیش از این مپسندی به کار عشق آزار این رمیده ی سر در کمند را بگذار سر به سینه ی من،تا بگویمت اندوه چیست؟ عشق کدام است؟ غم کجاست؟ بگذار، تا بگویمت این مرغ خسته دل در هوای تو از آشیان جداست بیمار خنده های توام بیشتربخند....بیشتر بخند خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب...گرمتر بتاب فریدون مشیری
|
 |
MoHSeN شنبه, 1387/11/05 13:51:59
سلام بر استاد عشق و هنر و زندگی به خواهش عزیزان زین پس روان تر سخن می گویم گرچه باید کسانی عزیزان هنرمند حرفهای مرا با همین گفتمان نسبتا ادبی درک کنند ولی به دیده ی منت ... اول همه خدمت استاد گرامی خیر مقدم عرض می کنم که با وجود مشکلات بسیار و زندگی پر مشغله شان باز شاگردان و یاران قدیمی و همراهان حال را فراموش نمی کنند. استاد عزیز آری همانگونه که شما می فرمایید است ولی با وجود تضاد یا زیادی واژه ها هیچ گاه روح شعر از بین نمی رود یا حداقل من این سعی را می کنم که زیاده و گزاف نگویم تا خواننده گمراه نشود و اصل کلام را فراموش نکند ولی چه کنیم که بیت خانه است و آداب و نظام خود را دارد که آزادی در آن بیداد می کند ولی اگر این آزادی در خانه نباشد و نظام نبیند به مراتب زیاده گویی و گمراهی از اصل با حرص آدمی به زیاده خواهی آزادی و ... بیشتر و رواج می یابد و وقت توضیح بیشتری برای شاعر و خواننده می طلبد . در ضمن شما اختیار دارید شکسته نفسی می فرمایید چه کسی بهتر از شما در مورد شعرهایی که برای آن زنده یاد سروده شده می تواند اظهار نظر کند ولی دیداری باید چرا که با محدوده ی سخن و نوشتن حرف دل و روح شعر یا هیچ انتقال نمی یابد یا نا تمام. مشتاق دیدار شما همیشه شاگردتان «محسن»
|
 |
Mehdi شنبه, 1387/11/05 16:32:56
وا فریادا ز عشق، وا فریادا کارم به یکی طرفه نگار افتادا
گر داد من شکسته دادا، دادا ورنه من و عشق هر چه بادا، بادا
جسمم همه اشک گشت و چشمم بگریست در عشق تو بی جسم همی باید زیست
از من اثری نماند این عشق ز چیست؟ چون من همه معشوق شدم عاشق کیست؟
از واقعه ای تو را خبر خواهم کرد وان را به دو حرف مختصر خواهم کرد
با عشق تو در خاک نهان خواهم شد با مهر تو سر ز خاک بر خواهم کرد
"ابوسعید ابوالخیر"
|
 |
کوشا شنبه, 1387/11/05 23:46:23
دل شکسته به تار شکسته می ماند
که با نوازش دســـــــتی برآورد فــــریاد
اگه دوست عزیزی از شاعر یا دیگر ابیات این شعر خبر داره لطفا به من یه ندایی بده...
|
 |
مریم یکشنبه, 1387/11/06 11:00:26
سوگواران تو امروز خموشند همه
که دهان های وقاحت به خروشند همه
گر خموشانه به سوگ تو نشستند رواست
زان که وحشت زده ی حشر وحوشند همه
زان که وحشت زده ی حشر وحوشند همه
آه از این قوم ریایی که درین شهر دو روی
آه از این قوم ریایی که درین شهر دو روی
روزها شحنه و شب ، باده فروشند همه
باغ را این تب روحی به کجا برد که باز
قمریان از همه سو خانه به دوشند همه، خانه به دوشند همه
ای هران قطره ز آفاق هران ابر ببار
ای هران قطره ز آفاق هران ابر ببار
بیشه و باغ به آواز تو گوشند همه
گر چه شد میکده ها بسته و یاران امروز
مهر بر لب زده وز نعره خموشند همه
به وفای تو که رندان بلاکش فردا
جز به یاد تو و نام تو ننوشند همه
جز به یاد تو و نام تو ننوشند همه
جز به یاد تو و نام تو ننوشند همه
شفیعی کدکنی
|
 |
کوشا یکشنبه, 1387/11/06 23:44:17
در این سرای بی کسی ،کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
گذر گهیست پر ستم که اندر او به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات؟
برو که هیچکس ندا به گوش کر نمی زند
نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم ام سزاست
وگرنه بر درخت تر، کسی تبر نمی زند
هوشنگ ابتهاج
|
 |
MoHSeN سه شنبه, 1387/11/08 21:37:04
سلام بر عزیزان بخصوص کوشا جان دوست قدیمی و همراه حال خیلی ممنون که ما را به حال و هوای خوب دبیرستان بردی و خاطرات شیرین اون زمان یادش بخیر اولین شعری که خوندم این بود چراکه اینقدر زیبا بود که دلم طاقت نیُورد تا درسمون برسه با عشق خوندمشو با جان درکش کردم امید وارم از تمام شعرهای عرفانی و عشقی زندگی لذت ببری مخصوصا اونهایی که دم دست ترند و تو کتابهای گهربار ادبیات دبیرستان و پیش وجود داره از دور روی شما و دست مؤلفان این کتب را می بوسم. در مورد اون شعر که نوشتی در خاطرم چیزی نمیاد ولی این رباعی رو که تا همون حال و هواست و از کتاب زیبای ادبیات 3 هستش رو با عشق تقدیم تو و همه می کنم .امیدوارم بهره مند و سعادتمند بشی.یا علی
.هرچند که از آینه بی رنگ تر است از خاطر غنچه ها دلم تنگ تر است بشکن دل بی نوای ما را ای عشق این ساز شکسته اش خوش آهنگ تر است. « سید حسن حسینی»
|
 |
کوشا پنج شنبه, 1387/11/10 20:47:57
با سلام خدمت دوست گرام محسن عزیز محسن جان ار الطافت بسیار ممنونم موردی که سوال در ذهنم ایجاد می کند این است که من این شعر را از اجرای استاد لطفی و استاد ابتهاج نوشتم و هر چه در کتاب ادبیات سال اول دنبال آن میگردم چیزی نمی یابم ( البته ذکر این نکته هم لازم است که کتاب ها چند سالی است که عوض شده است).شاید این شعر در کتاب ادبیات شما موجود بوده باشد ولی در پی تغییرات آن را حذف کرده باشند. به هر حال خوشحالم که شما را به حال و هوای خوب دبیرستان بردم. با تشکراز همه ی دوستان کوشا
|
 |
MoHSeN شنبه, 1387/11/12 14:13:02
علیکم السلام تشکر از صرف وقت گرانبهاتون برای خواندن و نوشتن خواهش می کنم کوشا جان کمترین وظیفه ماست من که نگفتم سال اول گلم فقط گفتم دبیرستان اگر آدرس دقیق می خواین ادبیات 2 صفحه 144 ، سالهاست که ادبیات عوض نشده البته نوشتن تا 87/88 که من چشم آب نمی خوره چون اینقدر این کتب خوب اند که کسی دلش نمیاد تغییرشون بده و اگرم متحول شده باشه قسمت شماست ، ما که امیدواریم هر سال بهتر از قبل بشه اگرم دوست داشتین برو به کتب سال قبل سری بزن ضرر نمی کنین برای پیشرفتتون هم خوبه. در ادامه اضافه می کنم هوشنگ ابتهاج متخلص به (ه . الف، سایه)در سال 1306 به عالم خاک گام نهاد و در سال 1332 به شعر اجتماعی روی آورد . نخستین نغمه ها،سراب ،سیاه مشق و شبگیر از آثار ایشان است که غزل در کوچه سار شب را در تهران و در دیماه 1337 سرودند.
|
 |
MoHSeN شنبه, 1387/11/12 14:31:03
چه خوب و شیرین است سر زدن به کتب سالهای دور و نزدیک در ماه عزیز محرم بیتی به ذهن وارد آمد حال که به لطف یاران و کرم خداوند در کتاب ادبیات2 در همان درس متوجه بیتی از حضرت حافظ شدم لازم به ذکر دانستم که لطف خدا را شامل حال دوستان نیز فرمایم. .دستی به جان برد سر ِ سودای پاک را مستی به جان خرد بر ِعاشق چه باک را.
بی زلف سرکشش سر سودایی از ملال همچون بنفشه بر سر زانو نهاده ایم حضرت حافظ با تشکر از همراهیتان دوست قدیم و همراه حال «محسن»
|
 |
MoHSeN یکشنبه, 1387/11/13 21:23:04
به مناسبت ایام دهه فجر غزل زیر با نام رنج بی حساب از بهترین سروده های حضرت امام خمینی «ره» است که کسی را در این ایام لایق تر از ایشان ندیدم که از آن سخن باز گو کنم . .رنج بی حساب ما را رها کنید در این رنج بی حساب با قلب پاره پاره با سینه ای کباب عمری گذشت در غم هجران روی دوست مرغم درون آتش و ماهی برون آب حالی نشد نصیبم از این رنج و زندگی پیری رسید غرق بطالت پس از شباب هان ای عزیز،فصل جوانی به هوش باش در پیری از تو،هیچ نیاید به غیر خواب این جاهلان که دعوی ارشاد می کنند در خرقه شان به غیر منم تحفه ای میاب ما عیب و نقص خویش و کمال و جمال غیر پنهان نموده ایم چو پیری پس خضاب دم بر نیار و دفتر بیهوده پاره کن تا کی کلام بیهده ، گفتار نا صواب. امیدوارم بتوانیم راه بزرگشان را ادامه بدهیم ... گام هایتان استوارتر یا علی کوچک همراهتان «محسن»
|
 |
Mehdi سه شنبه, 1387/11/15 16:06:23
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
اشک من رنگ شفق یافت ز بیمهری یار طالع بیشفقت بین که در این کار چه کرد
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد
ساقیا جام میام ده که نگارنده غیب نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
آن که پرنقش زد این دایره مینایی کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد
|
 |
فرحناز سه شنبه, 1387/11/15 21:57:55
به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر سفر نکنی، اگر کتابی نخوانی، اگر به اصوات زندگی گوش ندهی ، اگر از خودت قدردانی نکنی. به آرامی آغاز به مردن میکنی زمانی که خودباوری را در خودت بکشی، وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند. به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر برده عادات خود شوی، اگر همیشه از یک راه تکراری بروی …اگر روزمرّگی را تغییر ندهی اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی، یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی. تو به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر از شور و حرارت، از احساسات سرکش، و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامیدارند و ضربان قلبت را تندتر میکنند، دوری کنی . . . تو به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر هنگامی که با شغلت، یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی .اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی. اگر ورای رویاها نروی،اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگیت ورای مصلحتاندیشی بروی . . .
امروز زندگی را آغاز کن!امروز مخاطره کن!امروز کاری کن!نگذار که به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نکن
پابلو نرودا شاعر شیلیایی ترجمهی احمد شاملو
http://www.reikiworld.ir/catalog/page.asp?id=399
|
 |
Pani سه شنبه, 1387/11/15 23:03:38
Very nice, Thanks
|
 |
سینا سه شنبه, 1387/11/15 23:08:40
چه درد آلود و وحشتناک
نمیگردد زبانم تا بگویم ماجرا چون بود
دریغ و درد
هنوز از مرگ نیما من دلم خون بود...
نهادم دست های خویش چون زنهاریان برسر
که زنهار! ای خدا، ای داور، ای دادار
مبادا راست باشد این خبر، زنهار
خداوندا! خداوندا! پس از هرگز
پس از هرگز، همین یک آرزو، یک خواست
همین یک بار
خداوندا به حق هر چه مرداند
ببین یک مرد می گرید
چه بیرحمند صیادان مرگ ای داد
و فریادا، چه بیهوده ست این فریاد
نهان شد جاودان در ژرفنای خاک و خاموشی
پریشادخت شعر آدمیزادان
نهان شد رفت
ازاین نفرین شده مسکین خراب آباد
دریغا آن زن مردانه تر آز هر چه مردانند
تسلی می دهم خود را
که اکنون آسمانها را، ز چشم ِ اختران ِ دوردستِ شعر
بر او هر شب نثاری هست، روشن مثل شعرش، مثل نامش پاک
ولی دردا! دریغا، او چرا خاموش؟
چرا در خاک؟
اخوان
و مبهوتم از پیوند قشنگی که این شعر با روح کیانا داره...روحش شاد
|
 |
anvar چهارشنبه, 1387/11/16 08:10:54
سلام بر فرحناز عزیز ، درود و خیر مقدم بر سینا
عالی بود ، بسیار لذت بردم .
|
 |
کوشا چهارشنبه, 1387/11/16 23:40:07
یارم به یک لا پیرهن خوابیده زیر نسترن ترسم که بوی نسترن مست است و هوشیارش کند ای آفتاب آهسته نـِه پا در حریم یار من ترسم صدای پای تو خواب است و بیدارش کند
|
 |
کوشا پنج شنبه, 1387/11/17 20:01:47
ای ساربان آهسته ران ، کآرامِ جانم می رود وان دل که با خود داشتم ، با دل ستانم می رود من مانده ام مهجور ازو ، بیچاره و رنجور از او گویی که نیشی دور ازو ، در استخوانم می رود گفتم به نیرنگ و فسون ، پنهان کنم ریش درون پنهان نمی ماند که خون ، بر آستانم می رود محمل بدار ای ساربان ، تندی مکن با کاروان کز عشق آن سرو روان ، گوئی روانم می رود او می رود دامن کشان ، من زهر تنهایی چشان دیگر مپرس از من نشان ، کز دل نشانم می رود با آن همه بیداده او ، وین عهد بی بنیاد او در سینه دارم یاد او ، یا بر زبانم می رود صبر از وصال یار من ، بر گشتن از دلدار من گر چه نباشد کار من ،هم کار از آنم می رود در رفتن جان از بدن ، گویند هر نوعی سخن من خود به چشم خویشتن ، دیدم که جانم می رود من خود به چشم خویشتن ، دیدم که جانم می رود...
سعدی
|
 |
anvar شنبه, 1387/11/19 07:53:17
کوشای عزیزم
دمت گرم ، خیلی لذت بردم .از هر دو .عالی بود .
|
 |
بهروز سه شنبه, 1387/11/22 19:02:48
روزگار غریبی ست نازنین دهانت را می بویند مبادا که گفته باشی دوستت دارم دلت را می بویند روزگار غریبی ست ،نازنین وعشق را کنار تیرک راه بند تازیانه میزنند عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد در این بن بست کج و پیچ سرما آتش را به سوخت بار سرود وشعر فروزان میدارند.
|
 |
فرحناز پنج شنبه, 1387/11/24 18:54:20
این شعر رو از بلاگ کیانا کپی کردم و به یادش اینجا میذارم.
و آب بود که میرفت
کوچه خلوت بود
صدای قلب تو آری ،
صدای قلب تو پاشید بر در و دیوار...
و عطر سوختن اشک و عشق و شرم و شتاب
میان بندبند کهنهی دیوار آجری گم شد
فضای کوچهی میعاد
طنین خاطرهِ ی ضربههای گام تو را
به ذهن منجمد سنگفرش امانت داد.
و آب بود که میرفت...
نصرت رحمانی « در عطر عشق »
|
 |
مریم پنج شنبه, 1387/11/24 22:44:26
بشکفد لاله ی رنگین مراد غنچه ی سرخ فروبسته ی دل باز شود من نگویم که بهاری که گذشت آید باز روزگاری که به سر آمده آغاز شود روزگار دگری هست و بهاران دگر شاد بودن هنر است,شادکردن هنری والاتر لیک هرگز نپسندیم به خویش که چویک شکلک بی جان شب وروز بی خبر از همه , خندان باشیم بی غمی درد بزرگی ست که دور ازما باد زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود صحنه پیوسته به جاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد. شادروان ژاله اصفهانی
|
 |
کوشا جمعه, 1387/11/25 01:20:47
پیش ساز تو من از سحر سخن دم نزنم که بیانی چو زبان تو ندارد سخنم
ره مگردان ونگه دار همین پرده راست تا من از راز سپهرت گرهی باز کنم
چه غریبانه تو با یاد وطن می نالی من چه گویم که غریبست دلم در وطنم
شعر من با مدد ساز تو آوازی داشت کی بود باز که شوری به چمن درفکنم
همه مرغان هم آواز پراکنده شدند آه ازین باد بلاخیز که زد در چمنم
نی جدا زان لب و دندان چه نوایی دارد من ز بی همنفسی ناله به دل می شکنم
بی تو آری غزل سایه ندارد لطفی باز راهی بزن ای دوست که آهی بزنم
این شعر را هوشنگ ابتهاج متخلص به سایه در وصف استاد محمدرضا لطفی سروده است.
|
 |
anvar جمعه, 1387/11/25 10:10:40
سلام بر مریم جون و کوشای عزیزم
دستتون درد نکنه ، خیلی لذت بردم . موفق باشید .
|
 |
anvar جمعه, 1387/11/25 11:41:07
بر گرفته از " و پیامی در راه " سهراب سپهری
روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد در رگها نور خواهم ریخت . و صدا خواهم در داد : ای سبدهاتان پر خواب ، سیب آوردم . سیب سرخ خورشید . ... ... رهگذاری خواهد گفت : راستی را شب تاریکی است . کهکشانی خواهم دادش . روی پل دخترکی بی پاست ، دب اکبر را برگردن او خواهم آویخت . هرچه دشنام ، از لبها خواهم برچید . هر چه دیوار ، از جا خواهم بر کند . رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند. ابر را پاره خواهم کرد . من گره خواهم زد ، چشمان را باخورشید ، دلها را با عشق ، سایه ها را با آب ، شاخه هارا با باد . .... .... آشتی خواهم داد . آشنا خواهم کرد . راه خواهم رفت . نور خواهم خورد . دوست خواهم داشت .
|
 |
لیلا جودکی جمعه, 1387/11/25 12:10:30
خانه دوست من دلم میخواهد خانه ای داشته باشم پر دوست، کنج هر دیوارش دوستانم بنشینند آرام، گل بگو گل بشنو، هر کسی میخواهد وارد خانه پر مهر و صفامان گردد، شرط وارد گشتن شستشوی دلهاست .شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست. بر درش برگ گلی میکوبم و به یادش با قلم سبز بهار مینویسم ای دوست: خانه دوستی ما اینجاست تا که سهراب نپرسد دیگر خانه دوست کجاست
|
 |
Mehdi چهارشنبه, 1387/11/30 13:41:30
گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس
من و همصحبتی اهل ریا دورم باد از گرانان جهان رطل گران ما را بس
قصر فردوس به پاداش عمل میبخشند ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
از در خویش خدا را به بهشتم مفرست که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس
حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافیست طبع چون آب و غزلهای روان ما را بس
حافظ
|
 |
Mehdi دوشنبه, 1387/12/05 08:15:33
پرده را برداریم : بگذاریم که احساس هوایی بخورد بگذاریم بلوغ، زیر هر بوته که می خواهد بیتوته کند بگذاریم غریزه پی بازی برود کفش ها را بکند، و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد بگذاریم که تنهایی آواز بخواند چیز بنویسد به خیابان برود
ساده باشیم ساده باشیم چه در باجه یک بانک چه در زیر درخت
کار ما نیست شناسایی "راز" گل سرخ ، کار ما شاید این است که در "افسون" گل سرخ شناور باشیم ...
سهراب سپهری
|
 |
asman abri سه شنبه, 1387/12/13 18:07:03
چه اسفند ها...آه! چه اسفند ها دود کردیم، برای تو ای روزهای اردیبهشتی که گفتند این روز ها می رسی، از همین راه ! قیصر امین پور
|
 |
asman abri سه شنبه, 1387/12/13 18:08:30
من چه می دانستم دل هر کس دل نیست قلبها ز آهن و سنگ قلبها بی خبر از عاطفه اند
مصدق
|
 |
کوشا شنبه, 1387/12/24 16:56:55
ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران
بیداری ستاره در چشم جویباران
آینه نگاهت پیوند صبح و ساحل
لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران
باز آ که در هوایت خاموشی جنونم
فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران
ای جویبار جاری زین سایه برگ مگریز
کاینگونه فرصت از کف دادند بیشماران
گفتی به روزگاری مهری نشسته گفتم
بیرون نمیتوان کرد حتی به روزگاران
بیگانگی ز حد رفت ای آشنا مپرهیز
زین عاشق پشیمان سرخیل شرمساران
پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند
دیوار زندگی را زینگونه یادگاران
وین نغمه محبت بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقیست آواز باد و باران
شفیعی کدکنی
|
 |
Mehdi یکشنبه, 1388/01/23 13:20:26
پرنده گفت: چه بویی چه آفتابی آه بهار آمده است و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت پرنده از لب ایوان پرید مثل پیامی پرید و رفت پرنده کوچک پرنده فکر نمی کرد پرنده روزنامه نمی خواند پرنده قرض نداشت پرنده آدمها را نمی شناخت پرنده روی هوا و بر فراز چراغهای خطر در ارتفاع بی خبری می پرید و لحظه های آبی را دیوانه وار تجربه می کرد پرنده آه فقط یک پرنده بود ...
فروغ فرخزاد
|
 |
فرحناز یکشنبه, 1388/02/20 20:08:25
در این شبانه ها ؛ دلم سخت بی قرار کسی است کسی که از تبار مهر می آمد مرا از التهاب سبز دشت می ربود به تربت کویر عاری عشق می رساند کسی که تیرگی دیرگاه عادت بودن من را با جلوه گاه تجلی نور ، آشنا می کرد دلم سخت بی قرار کسی است کسی که مرگ آبی را در عمق نیلگون دریا ، به من آموخت دلم سخت بی قرار کسی است و التهاب جلوه های کاذب رنگین را در انعقاد ارغوانی عشق ، با سیاه روزگار من آسود در این سراب نفس در این قدمگاه بی انتهای وامانده در میان قفس دلم سخت بی قرار کسی است ! دلی که مدت هاست نیمه ی کمال گمشده اش را ، در میان خواب قصه های طلایی از دست رفته می جوید و انزوای خاطراتش را برای یافتن پاسخ احتیاج این جان پاک باخته می پوید . هم اکنون دگر چگونه ، با که بتوان گفت ؟ ! که در ظلمت سکوت در غربت حجیم فقدان آن خلوص دریچه ی چشمانم در انتظار چرخیدن دری است ، شعور روشنایی صبح ، تنها امید امتداد تار یکی و سرد شبی است ، دگر چه گویم ؟ دلم سخت بی قرار کسی است . کیانا؛ بهمن ماه 83
|
 |
کوشا چهارشنبه, 1388/02/23 20:52:50
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری دانی که رسیدن هنر گام زمان است تو رهروی دیرینه ی سر منزل عشقی بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است آبی که بر آسود زمینش بخورد زود دریا شود آن رود که پیوسته روان است از روی تو دل کندنم آموخت زمانه این دیده از آن روست که خونابه فشان است دردا و دریغا که در این بازی خونین بازیچه ی ایام دل آدمیان است دل بر گذر غافله ی لاله و گل داشت این دشت که پامال سواران خزان است روزی که بجنبد نفس باد بهاری بینی که گل و سبزه کران تا به کران است ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی دردی است در این سینه که همزاد جهان است از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند یا رب چقدر فاصله ی دست و زبان است خون می رود از دیده در این کنج صبوری این صبر که من می کنم افشردن جان است از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود گنجی است که اندر قدم راهروان است
|
 |
ashkyar جمعه, 1388/05/02 11:11:17
دورود می فرستم به همه دوستان امروز سوم اَمِرداد، روز درگذشت شاعر بزرگ معاصر ایران احمد شاملوست. اسم شاملو رو حتماً شنیده اید، آثار او بسیار مشهوره و خیلی از سروده های زیبا و پر معنی او بر سر زبانهاست و اگر بخواهیم در مورد صفات وشخصیت بزرگ این هنرمند بپردازیم صدها صفحه را جای می گیرد. در ضمن باید بگم با افتخار که شاملو شاعر مورد علاقۀ منم هست که اولین بار در سن 15 سالگی با آثار او آشنا شدم.
حالا نگاه بامداد رو در مورد عشق و مرگ که به صوت کوتاه انتخاب کردم رو اینجا می خونیم . با تشکر
زیبا ترین حرفت را بگو و هراس مدار از آن که بگویند ترانه ئی بیهوده می خوانید.- چرا که ترانه ما ترانه بیهودگی نیست چرا که عشق حرفی بیهوده نیست. حتا بگذار آفتاب نیز برنیاید به خاطر فردای ما اگر بر ماش منتنی است؛ چرا که عشق خود فرداست خود همیشه است.
(شبانه)
مرگ من سفری نیست هجرتی است از سرزمینی که دوست نمی داشتم به خاطرِ نامردمانش. خود آیا از چه هنگام این چنین ائین مردمی از دست بنهاده اید؟ پر پرواز ندارم اما دلی دارم و حسرت درناها. و به هنگامی که مرغان مهاجر در دریاچۀ ماهتاب پارو میکشند، خوشا رها کردن و رفتن! خوابی دیگر به مردابی دیگر! خوشا ماندابی دیگر به ساحلی دیگر به دریائی دیگر! خوشا پر کشیدن، خوشا رهائی، خوشا اگر نه رها زیستن مردن به رهائی.
ا.بامداد
|
 |
Mehdi جمعه, 1388/05/02 12:10:46
سلام از اشکیار به خاطر یادآوریش ممنون. امروز سالگرد در گذشت احمد شاملوست. بد نیست یه سری به سایتش بزنیم.... http://www.shamlou.org
|
 |
فرحناز یکشنبه, 1388/05/04 20:43:39
. . . ای شاعر، ای پیامبر لحظه های ناب ای زاده ی عبادت و عصیان، غزل بخوان
امشب به جشنواره ی خودسوزی ام بیا بسیار دم بگیر و فراوان، غزل بخوان ... اکنون که بر کتیبه ی مغموم سرنوشت روییده سنگواره ی انسان، غزل بخوان
چند این دروغ کهنه بر اندام واژه ها برخیز و با صداقت عریان، غزل بخوان ... آنک نگاه کن افق عشق زخمی است دارد غروب می کند انسان، غزل بخوان
"بخشی از شعر جشنواره ی خودسوزی" سروده ی دکتر محمد رضا روزبه تقدیم به روح شاملو و دوستداران او
|
 |
بهروز سه شنبه, 1388/05/06 05:49:27
سلام یک نقل قولی شنیدم از دوستی می گفت به استاد گفتند چرا در اینجا نمی مانی (آمریکا) گفته بود وقتی صبحها از منزل میزنم بیرون دوست دارم به همسایه ام بگویم سلام مشدی محمد نه hello mr. smith
|
 |
فرحناز چهارشنبه, 1388/05/14 01:54:24
«نفسم می گیرد »
وقتی هوا خیس می شود دلم بهانه ی تو را می گیرد و گونه هایم ؛ بوی خاک باران زده می دهند ... پنجره را باز می کنم ، نفسم می گیرد ! از آن روز که تو رفتی هوا شرجی است و میان این همه گریه ... هنوز هم تنم از داغ آخرین نگاه تو می سوزد و تو از چشم های تب دار من می درخشی و تو بی پرده از اشک ، در انعکاس چشمان من می درخشی نفسم می گیرد ... ! درست مثل همان لحظه که چشمان تو در چشمان من ماند همان لحظه که منتظر ماندی تا چیزی بگویم ... امّا ... امّا درست مثل همین حالا نفسم گرفت و نتوانستم ... و نگفتم ... و تو دیگر منتظر نماندی ... منتظر نماندی تا دوباره نامت را نفس بکشم و بگویم ... بگویم که بی تو دیگر نفسم برای همیشه می گیرد !
سروده ی کیانا وحدتی تیر ماه 85
|
 |
ashkyar شنبه, 1388/05/17 12:52:42
چندی پیش که داشتم دفتر خاطرات ذهنم رو ورق می زدم به شعری کوتاه زیبایی برخوردم که حیفم اومد اینجا نیاورمش.
اسم این شاعر" کامالا داس" سرشناسترین شاعره هندوستانه که شهرتش نیز به آن سوی مرزهای هندوستان پا فرا گذاشته، شعر کوتاهی است ولی به نظر من بسیار زیباست، زیبا زیبا...
کریشنا، من شعله ورم، شعله ور، شعله ور می سوزم و هیچ از من نمی ماند جز تو.
((سانسکریت (کریشنا) خدای هندوها))
|
 |
ashkyar جمعه, 1388/05/23 12:23:21
همه
لرزش دست و دل ام
از آن بود
که عشق
پناهی گردد
پروازی نه
گریزگاهی گردد.
آی عشق آی عشق
چهره ی آب ات پیدا نیست ا.بامداد
|
 |
Mehdi دوشنبه, 1388/06/02 09:10:34
"ای تکیه گاه و پناه زیباترین لحظه های پر عصمت و پرشکوه تنهایی و خلوت من"
باغ بود و دره چشم انداز پرمهتاب.
ذات ها با سایه های خود هم اندازه.
خیره در آفاق و اسرار عزیز شب،
چشم من بیدار و چشم عالمی در خواب.
نه صدایی جز صدای رازهای شب.
و آب و نرمای نسیم و جیرجیرک ها.
پاسداران حریم خفتگان باغ،
و صدای حیرت بیدار من من مست بودم، مست
خاستم از جا
سوی جو رفتم، چه می آمد
آب
یا نه، چه می رفت، هم زانسان که حافظ گفت، عمر تو.
با گروهی شرم و بی خویشی وضو کردم
مست بودم، مست سرنشناس، پانشناس، اما لحظه پاک عزیزی بود
برگکی کندم
از نهال گردوی نزدیک،
و نگاهم رفته تا بس دور.
شبنم آجین سبز فرش باغ هم گسترده سجاده
قبله، گوهر سو که خواهی باش.
با تو دارد گفت وگو شوریده مستی
مستم و دانم که هستم من
ای همه هستی ز تو، آیا تو هم هستی
"4 شهریور 19 امین سالگرد درگذشت مهدی اخوان ثالث گرامی باد"
|
 |
ashkyar شنبه, 1388/06/07 12:41:59
حدیث درد من گر کس نگفت افسانه ای کمتر وگر من هم نباشم در جهان دیوانه ای کمتر از آن سیمرغ را در قاف غربت آشیان دادند که شد زین دامگه مشغول آب و دانه ای کمتر کسی عاشق بود که از آتش سوزان نپرهیزد به راه عشق نتوان بودن از پروانه ای کمتر
|
 |
ashkyar شنبه, 1388/06/07 12:43:22
در چمن پروانه ای آمد ولی ننشسته رفت با حریفان قهر بی جای توام آمد به یاد پای سروی جویباری زاری از حد تو برده بود های های گریه در پای توام آمد به یاد
|
 |
MoHSeN دوشنبه, 1388/06/09 20:06:39
رمضان نامه .مژده دهی چون شود ارض و سماء پر ز نور / سالِ دگر سر رسید ماهِ نو آمد ز دور
موسم مهمان شدن بر سر ِخوانهای اوست / بر سر ِخوانها خدا،هین مشَوی ران به دور
نان و نمک گیر ِ او کی شِکند عهدِ خود / گر شِکنی عهدِ خود پس نروی سویِ نور
سور ِدو عالم ز ِتوست شور ِجهان بر تو است / جان و دلم سور ِ توست،در سرمان شور ِ سور
یادِ فقیران نما تا ببری یاد ِ ما / این سخنی از خدا تا که مباشی فَخور
هر شب ِ عمرت چو قدر تا برسد صبح فَجر / گر شکنی عمر ِ هجر، پس نتوان شد صبور
کی بسَراید دعا ، حاجت ما کن روا / محسن عاشق مرا تا برسانی به نور.
9/6/1388 10/9/1430 «محسن» التماس دعا
|
 |
Mehdi چهارشنبه, 1388/06/11 11:21:20
" حمید مصدق خرداد 1343"
*تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز، سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
|
 |
Mehdi چهارشنبه, 1388/06/11 11:21:46
" جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق"
من به تو خندیدم چون که می دانستم تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی پدرم از پی تو تند دوید و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه پدر پیر من است من به تو خندیدم تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک دل من گفت: برو چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ... و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام حیرت و بغض تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
|
 |
Mehdi چهارشنبه, 1388/06/11 11:51:38
او به او خندید و لحظه ای در دل من صاعقه شد من کنار دیوار، عشق را می دیدم دل دل و دلهره پای حمید دستِ لرزانِ چو بید باغبان در پی او تند دوید سیب در دست فروغ و عشق در قلب حمید سیب دندان زده افتاد به خاک دخترک لذت خوردن بفروخت چون که بغض پسرک بر لب دید سالها می گذرد، برگ ها می ریزند و من اندر غم خود حیرانم که چرا باغچه کوچک ما با وجود همه سیب و گلابی هایش گرمی عشق نداشت! Mehdi
|
 |
anvar پنج شنبه, 1388/06/12 16:36:31
سلام بر مهدی گرامی
احسنت بر انتخاب شما و ذوق پاسخ . کمی زاویه دید خود را تغییر دهید . از توجه خویش بهره بیشتر بگیرید . اگر تارهای توجه شما هزار باشد ببینید انصافا" چند عدد بلا استفاده مانده است . خورشید هر روز می تابد و هر روز تولد دیگری است و عشقهای در راه . کافیست آغوش بگشائید و اعتماد کنید به گرمی قلب خویش .
|
 |
Mehdi پنج شنبه, 1388/06/12 18:11:59
ممنونم انور مهربان جداً که پختگی شما از پس این فاصله ها هم حس میشه. سخن شما آویزه گوش و زینت دل.
|
 |
فرحناز شنبه, 1388/06/14 19:24:07
دوستان وقتی شعر زیبای مهدی و نظر انور رو خوندم به این فکر افتادم که اتاقی برای درد و دل کردن و کمک گرفتن از همدیگه باز کنم.
این هم آدرسش: http://www.kianavahdati.com/forum.aspx?id=-2147483537
|
 |
Mehdi یکشنبه, 1388/06/15 08:46:36
چه فکر خوبی:)
|
 |
ashkyar دوشنبه, 1388/06/16 19:59:32
آن زمانها که از نگاه خسته مرغان دریایی واز سکوت ظلمت شبهای تنهایی وهنگامی که بی او جان من چو موجی از اندوه می شد_ _قطره اشکی دوای درد من بود این زمان آن اشک هم پایان گرفته وان دوای درد بی درمان من هم ماتمی دیگر گرفته آسمان می گرید امشب ساز من می نالد امشب
او خبر دارد که دیگر اشگ من ماتم گرفته "تورج نگهبان"
|
 |
ashkyar دوشنبه, 1388/06/16 20:02:23
یکی از ترانه هایی که پائولوکوئلیو سروده است من ده هزار سال پیش به دنیا آمدم"” روزی، در خیابان، در شهر، پیرمردی را دیدم، نشسته بر زمین، کاسه ی گدایی در پیش، ویولونی در دست، رهگذران باز می ماندند تا بشنوند، پیرمردسکه ها رو می پذیرفت، سپاس می گفت، و آهنگی سر می داد، و داستانی می سرود، که کمابیش چنین بود:
من ده هزار سال پیش به دنیا آمدم و در این دنیا هیچ چیز نیست که قبلاٌ نشناخته باشم
|
 |
ashkyar سه شنبه, 1388/06/17 12:18:12
من گور خویش می کنم اندر خویش چندان که یادت از دل بر خیزد یا اشک ها که ریخت به پایت، باز خواهد به پای یار دگر ریزد!... در انتظار واپسین روزم وز قول رفته، روی نمی پیچم. از حال غیر رنج نبردم سود ز آینده نیز، آه که من هیچم . بگذار ای امید عبث، یک بار بر آستان مرگ نیاز آرم باشد که آن گذشتۀ شیرین را بار دگر به سوی تو باز آرم. ا.بامداد
|
 |
ashkyar سه شنبه, 1388/06/17 12:50:50
و حرمت شکسته شد و دیگر هیچ من خواب دیدم خود به چشم خویش که فریاد برداشته اند یادگاران من هر نفس چه سخت است نفس کشیدن به کنج قفس آه ای زندان بان رهایش کن که فریادش جهانت را بسوزاند...
م.اشکیار
|
 |
بهروز پنج شنبه, 1388/06/19 23:23:45
سلام شعری از سیف فرغانی در ایام حمله مغول
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد هم رونق زمان شما نیز بگذرد وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب بر دولت آشیان شما نیز بگذرد باد خزان نکبت ایام ناگهان بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز این تیزی سنان شما نیز بگذرد چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد بیداد ظالمان شما نیز بگذرد در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت این عوعو سگان شما نیز بگذرد آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست گرد سم خران شما نیز بگذرد بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت هم بر چراغدان شما نیز بگذرد زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت ناچار کاروان شما نیز بگذرد ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن تأثیر اختران شما نیز بگذرد این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد بیش از دو روز بود از آن دگر کسان بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم تا سختی کمان شما نیز بگذرد در باغ دولت دگران بود مدتی این گل، ز گلستان شما نیز بگذرد آبیست ایستاده درین خانه مال و جاه این آب ناروان شما نیز بگذرد ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع این گرگی شبان شما نیز بگذرد پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
|
 |
بهروز پنج شنبه, 1388/06/19 23:58:14
سلام مربوط است به آخرین آهنگ استاد شجریان
تفنگت را زمین بگذار که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان کن ندارم جز زبانِ دل - دلی لبریز از مهر تو ای با دوستی دشمن
زبان آتش و آهن زبان خشم و خونریزی ست زبان قهر چنگیزی ست بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید
برادر ای برادر! گر که می خوانی مرا، بنشین برادروار تفنگت را زمین بگذار تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو این دیو انسان کش برون آید
تو از آیین انسانی چه می دانی؟ اگر جان را خدا داده ست چرا باید تو بستانی؟ چرا باید که با یک لحظه غفلت، این برادر را به خاک و خون بغلطانی؟
گرفتم در همه احوال حق گویی و حق جویی و حق با توست ولی حق را برادر جان به زور این زبان نافهم آتشبار نباید جست...
اگر این بار شد وجدان خواب آلوده ات بیدار تفنگت را زمین بگذار...
|
 |
ashkyar یکشنبه, 1388/07/05 12:19:39
کوجه بی تو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم، همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم، شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم در نهانخانة جانم، گل یاد تو، درخشید باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید: یادم آم که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم. تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت. من همه، محو تماشای نگاهت. آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشة ماه فروریخته در آب شاخهها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ یادم آید، تو به من گفتی:
- ” از این عشق حذر کن!
لحظهای چند بر این آب نظر کن، آب، آیینة عشق گذران است، تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است، باش فردا، که دلت با دگران است! تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!
با تو گفتم:” حذر از عشق!؟ - ندانم سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم، نتوانم! روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد، چون کبوتر، لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم ...“ باز گفتم که : ” تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم، نتوانم! “ اشکی از شاخه فرو ریخت مرغ شب، نالة تلخی زد و بگریخت ... اشک در چشم تو لرزید، ماه بر عشق تو خندید! یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه کشیدم. نگسستم، نرمیدم. رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم، نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم، نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم ...
بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم! شعر جاودانۀ فریدون مشیری
|
 |
anvar دوشنبه, 1388/07/06 07:25:38
سلام بر اشکیار عزیز
ممنون از این خاطره قشنگت . اما نمیدونم چرا هر بار که این شعر رو تا بحال می شنیدم ، در عین حال که لذت میبردم تلخی افسوسی باقی میماند . امروز که بیشتر از وزن و ریتم به کلامش دقت کردم ، دیدم که چه قدر حق داشتم ، تازه می فهمم که :
زیبایی عشق درحضور عاشق فی نفسه است ، تا هنگامی که عاشقانه نگاه میکنه با تمام کائنات در وحدت و یگانگی است و این حضور هست که سرمستی میاره اصلا" مهم نیست که معشوق رفته باشه یا مونده باشه ، چه اهمیتی داره این همه انسان که میشه بهشون عشق ورزید .
آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ماه فروریخته در آب شاخهها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ
اگه معشوق رفته باشه ممکنه آسمان صاف و شب آرام نباشه ؟ یا ماه دلش میاد خوشه هاشو از تو آب جمع کنه .
ما شیفته عشق ورزیدن خویشیم و مفتون حضور در لحظات ناب و حقیقی و مست باده الهی.مستدام باد این حضور و سرمستی ، اگه معشوق هم فهمید و موند فبها ، این معشوقه که با رفتنش از دست میده .عاشق که عاشقه .
یادت " فریدون مشیری " عزیز گرامی باد .
|
 |
ashkyar چهارشنبه, 1388/07/08 17:55:30
هیچ گاه بی تو بودن را برای تجربه ،لمس نکردم
مانند آسمانی که پرواز را به آزمونه ،ننشسته است ! کیانا
|
 |
سینا چهارشنبه, 1388/07/15 01:01:55
رفتی و رفتن تو، آتش نهاد بر دل ... از کاروان چه ماند، جز آتشی به منزل داریوش پیر نیاکان تو مراسم یادبود پرویز مشکاتیان صحبتاشو با این بیت شروع کرد که عجیب به دلم نشست...
|
 |
ashkyar چهارشنبه, 1388/07/15 17:29:39
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می بویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد
روزگار غریبی است نازنین
و عشق را کنار تیرک راه بند تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بن بست کج و پیچ و سرما آتش را به سوخت بار سرود و شعر فروزان می دارند
به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبی است نازنین
آن که بر در می کوبد شبا هنگام به کشتن چراغ آمده است نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابان اند بر گذرگاه ها مستقر با کنده و ساتوری خون آلود
روزگار غریبی است نازنین
و تبسم را بر لبها جراحی می کنند و ترانه را بر دهان شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کباب قناری بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبی است نازنین
ابلیس پیروز مست سور عزای ما را بر سفره نشسته است خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد ا. بامداد
|
 |
ashkyar سه شنبه, 1388/08/05 12:53:07
مناظره حافظ و صائب و شهریار حافظ:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
صائب :
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سر ودست و تن و پا را هر آن که چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد نه چون حافظ که بخشیده سمرقند و بخارا
شهریار:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را هر آن که چیزمی بخشد به سان مرد می بخشد نه چون صائب که بخشیده سرو دست و تن و پا را سرو دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را
|
 |
anvar پنج شنبه, 1388/08/07 09:07:24
اشکیار گرامی
سلام بر شما و دمتان گرم . عالی بود .
|
 |
fariba پنج شنبه, 1388/08/07 11:16:56
اشکیار عزیز واقعاً دستت درد نکنه ، عالی بود
|
 |
ashkyar پنج شنبه, 1388/08/07 12:40:02
از شما عزیزان به خاطر اظهار لطفتون سپاس گزارم. این شوقی که هنگام خوندن این اشعار به شما دست داده از لطافت روح و زیباشناسی شعر در شما را خبر می دهد و من بیش از اینکه از اظهار لطف شما خوشحال بشم از این شادی بلندتون سرشار از ذوق شدم... پاینده باشید.
|
 |
anvar جمعه, 1388/08/08 10:13:37
سلام بر اشکیار خوب
... و از آن زیباتر حرمتی است که شهریار بر حافظ می نهد و میداند که تمثیل " سمرقند و بخارا" یی که حافظ می بخشد در واقع تمام دارایی و متعلقات مادی اوست و آنچه که دارد در طبق اخلاص نهاده ، و خود فراتر از آن در مقابل معشوق حتی روح و روان خویش را می بخشد و با این بخشیدن به مرحله فنا میرسد .
حس من این است که " ترک شیرازی " بیت آخر شهریار منظور خود حافظ است ، نظر شما چیست ؟ باید نظر حافظ شناس خودمون ، مسعود گرامی را نیز جویا شویم .
موفق باشید .
|
 |
nika شنبه, 1388/08/09 15:11:00
پرستوی من، پروازت را چگونه باور کنم، وقتی پیمان من و تو با هم پر کشیدن بود ؟
" شهریار "
|
 |
ashkyar شنبه, 1388/08/09 17:48:57
دورود به شما انور عزیز شاید ترک شیرازی همان حافظ باشد؟ شاید. ولی پیش از هر چیز باید گفت که زیبایی بعضی از شعرها به راز گونه بودن آنهاست. ترک شیرازی نماد معشوق در این ابیات است که هر کدام از این خوبان به نوعی حس عاشقانۀ خود را برای او بیان می کنند، که شاید معشوق برای استاد شهریار همان... البته نمی شود ارادت شعرای دل سوخته را نسبت به حضرت حافظ را نیز نادیده گرفت. پیروز باشید
|
 |
masoud شنبه, 1388/08/09 21:08:46
سلام بر دوستان عزیز همانگونه که می دانید یکی از ایماژهای ادبی مانند کردن معشوق به بهترین و زیباترین چیزها و گاهی اوقات برتری دادن معشوق بر زیبایی های مانند شده است به نظر من حافظ در آن بیت معروف نمی خواهد بگوید که مالک سمرقند و بخاراست و می خواهد آن را به معشوق هدیه کند بلکه برا ی تفوق معشوق خود اظهار می دارد در مقابل معشوق من حتی ملک بخارا و سمرقند بی ارزش است.می دانید که سمرقند و بخارا دو استان بزرگ آن دوران که یکی مرکز علوم دینی و دیگری مرکز تجارت است . اما ترک شیرازی هرچند به ایهام مورد توجه شهریار بوده است اما در معنی اول و نزدیک به معنی معشوق گرفته شده است می دانید که یکی از سنتها و تفننهای ادبی در گذشته و شاید امروز شوخی کردن با اشعار متقدمین بوده است.
|
 |
ashkyar شنبه, 1388/08/16 20:07:38
ای ساربان ای کاروان لیلای من کجا میبری با بردن لیلای من، جان و دل مرا میبری ای ساربان کجا میروی لیلای من چرا میبری در بستن پیمان ما تنها گواه ما شد خدا تا این جهان پربا بود این عشق ما بماند به جا
تو اکنون زعشقم گریزانی غمم را زچشمم نمی خوانی از این غم چه حالم، نمی دانی پس از تو نمونم برای خدا تو مرگ دلم را ببینو برو چو توفان سختی زشاخه غم، گل هستیم را بچینو برو که هستم، من آن تک درختی که در پای توفان نشسته همه شاخه های وجودش ز خشم طبیعت شکسته ای ساربان ای کاروان لیلای من کجا میبری با بردن لیلای من جان و دل مرا میبری ای ساربان کجا میروی لیلای من چرا میبری ؟
|
 |
ashkyar چهارشنبه, 1388/09/18 01:18:56
من نگویم که بدر دل من گوش کنید بهتر آنست که این قصه فراموش کنید عاشقانرا بگذارید بنالند همه مصلحت نیست که این زمزمه خاموش کنید... ... سخن سوختگان طرح جنون می ریزد عاقلان، گفتۀ عشاق فراموش کنید. از استاد معینی کرمانشاهی
|
 |
Mehdi چهارشنبه, 1388/09/18 14:45:48
واژه واژه، سطر سطر صفحه صفحه، فصل فصل گیسوان من سفید می شوند همچنان که
سطر سطر صفحه های دفترم سیاه می شوند خواستی که با تمام حوصله تارهای روشن و سفید را رشته رشته بشمری گفتمت که دست های مهربانی ات در ابتدای راه خسته می شود
گفتمت که راه دیگری انتخاب کن! دفتر مرا ورق بزن نقطه نقطه حرف حرف واژه واژه سطر سطر شعرهای دفتر مرا مو به مو حساب کن ! ...
قیصر امین پور
|
 |
Mehdi سه شنبه, 1388/09/24 13:40:29
"قانون عشق به روایت سهراب و فروغ"
*قانون عشق، گریز از قانون است:*فروغ*
وقتی که چشم های کودکانۀ عشق مرا با دستمال تیرۀ قانون می بستند و از شقیقه های مضطرب آرزوی من فواره های خون به بیرون می پاشید چیزی نبود. هیچ چیز بجز تیک تاک ساعت دیواری دریافتم : باید، باید، باید دیوانه وار دوست بدارم
*قانون عشق،تنهایی است:*سهراب*
و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد و خاصیت عشق این است.
|
 |
Mehdi سه شنبه, 1388/09/24 13:41:06
http://www.kianavahdati.com/documentView.aspx?type=39&id=-2147483476
|
 |
ashkyar دوشنبه, 1388/10/14 18:57:21
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
هر کاو شراب فرقت روزی چشیده باشد داند که سخت باشد قطع امیدواران
با ساربان بگویید احوال آب چشمم تابر شتر نبندد محمل به روز باران
بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت گریان چو در قیامت چشم گناهکاران
ای صبح شب نشینان جانم به طاقت امد از بس که دیر ماندی چون شام روزه داران
چندین که بر شمردم از ماجرای عشقت اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران
سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل بیرون نمی توان کرد الا به روزگاران
چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت باقی نمی توان گفت الا به غمگساران
سعدی
|
 |
ashkyar شنبه, 1388/11/03 12:00:37
*مرغ سحر* مرغ سحر ناله سر کن داغ مرا تازه تر کن زاه شرر بار این قفس را بر شکن و زیر زبر کن بلبل پر بسته ز کنج قفس در ا نغمه آزادی نوع بشر سرا وز نفسی عرصه این خاک توده را پر شرر کن..پر شرر کن ظلم ظالم, جور صیاد آشیانم, داده بر باد ای خدا ای فلک ای طبیعت شام تاریک ما را سحر کن نو بهار است.. گل ببار است اشک چشمم ژاله بار است این قفس چون دلم تنگ و تار است شعله فکن در قفس ای آه آتشین دست طبیعت گل عمر مرا مچین جانب عاشق نگه ای تازه گل از این بیشتر کن.. بیشتر کن.. بیشتر کن مرغ عاشق شرح حجران مختصر.. مختصر کن
شعر: ملک الشعرا بهار آهنگ : مرتضی نی داوود
|
 |
ashkyar شنبه, 1388/11/17 13:11:27
یار دبستانی من ، با من و همراه منی چوب الف بر سر ما، بغض من و آه منی حک شده اسم من و تو، رو تن این تخته سیاه ترکه بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما دشت بی فرهنگی ما هرزه تموم علفاش خوب اگه خوب ؛ بد اگه بد ، مرده دلای آدماش دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه کی میتونه جز من و تو درد مارو چاره کنه ؟
یار دبستانی من ، با من و همراه منی چوب الف بر سر ما ، بغض من و آه منی حک شده اسم من و تو ، رو تن این تخته سیاه ترکه بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما
دشت بی فرهنگی ما هرزه تموم علفاش خوب اگه خوب ؛ بد اگه بد، مرده دلهای آدماش دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه کی میتونه جز من و تو درد مارو چاره کنه ؟ یار دبستانی من ، با من و همراه منی چوب الف بر سر ما ، بغض من و آه منی حک شده اسم من و تو ، رو تن این تخته سیاه ترکه ی بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما
|
 |
فرحناز شنبه, 1388/12/01 19:00:25
کل کل شعری سیمین بهبهانی و ابراهیم صهبا
این مناظره شعری با شعر ” آزار ” سیمین بهبهانی شروع می شود : و با جوابیه رند تبریزی پایان می گیرد .
یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری از رشک آزارش دهم ، وز غصه بیمارش کنم بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم گوید میفزا قهر خود ، گویم بخواهم مهر خود گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم هر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانه ای رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم چون بینم آن شیدای من ، فارغ شد از احوال من منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم
جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی :
یارت شوم ، یارت شوم ، هر چند آزارم کنی نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کنی بر من پسندی گر منم ، دل را نسازم غرق غم باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بیمارم کنی گر رانیم از کوی خود ، ور باز خوانی سوی خود با قهر و مهرت خوشدلم کز عشق بیمارم کنی من طایر پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کنی من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام یار من دلداده شو ، تا با بلا یارم کنی ما را چو کردی امتحان ، ناچار گردی مهربان رحم آخر ای آرام جان ، بر این دل زارم کنی گر حال دشنامم دهی ، روز دگر جانم دهی کامم دهی ، کامم دهی ، الطاف بسیارم کنی
جواب سیمین بهبهانی به ابراهیم صهبا :
گفتی شفا بخشم تو را ، وز عشق بیمارت کنم یعنی به خود دشمن شوم ، با خویشتن یارت کنم؟ گفتی که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم خوابی مبارک دیده ای ، ترسم که بیدارت کنم
جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی:
دیگر اگر عریان شوی ، چون شاخه ای لرزان شوی در اشکها غلتان شوی ، دیگر نمی خواهم تو را گر باز هم یارم شوی ، شمع شب تارم شوی شادان ز دیدارم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را گر محرم رازم شوی ، بشکسته چون سازم شوی تنها گل نازم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را گر باز گردی از خطا ، دنبالم آیی هر کجا ای سنگدل ، ای بی وفا ، دیگر نمی خواهم تو را
جواب رند تبریزی به سیمین بهبهانی و ابراهیم صهبا :
صهبای من زیبای من ، سیمین تو را دلدار نیست وز شعر او غمگین مشو ، کو در جهان بیدار نیست گر عاشق و دلداده ای ، فارغ شو از عشقی چنین کان یار شهر آشوب تو ، در عالم هشیار نیست صهبای من غمگین مشو ، عشق از سر خود وارهان کاندر سرای بی کسان ، سیمین تو را غمخوار نیست سیمین تو را گویم سخن ، کاتش به دلها می زنی دل را شکستن راحت و زیبنده ی اشعار نیست با عشوه گردانی سخن ، هم فتنه در عالم کنی بی پرده می گویم تو را ، این خود مگر آزار نیست؟ دشمن به جان خود شدی ، کز عشق او لرزان شدی زیرا که عشقی اینچنین ، سودای هر بازار نیست صهبا بیا میخانه ام ، گر راند از کوی وصال چون رند تبریزی دلش ، بیگانه ی خمار نیست
منبع: سایت طنز ایران
|
 |
Mehdi یکشنبه, 1388/12/02 10:31:49
سلام خیلی جالب بود فرحناز البته من نتونستم جلوی خودمو بگیرم...
سیمین اگر آزار کرد آزار لابد دیده است قاضی شدن در وصف عشق کار می و بازار نیست صهبا اگر دل داده بود از غصه پروایش نبود سیمین دل بشکسته را صهبا نیز دلدار نیست ای رند تبریزی مگو سیمین جفا بر ما کند آتش بر این دل می زند چون چاره جز دیدار نیست! (منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم)
|
 |
مریم یکشنبه, 1388/12/02 21:41:39
آفرین به شما آقا مهدی مثل اینکه شما هم وارد این کل کل شعری شدید.
|
 |
فرحناز جمعه, 1388/12/14 22:03:49
مهدی سلام انگار غیر از تو دیگران هم درگیر این کل کل شعری شده اند
عتاب شمس الدین عراقی به رند تبریزی:
ای رند تبریزی چرا این ها به آن ها می کنی رندانه می گویم ترا ،کآتش به جان ها می کنی ره می زنی صهبای ما ای وای تو ای وای ما شرمت نشد بر همرهان ، تیر از کمان ها می کنی؟ سیمین عاشق پیشه را گویی سخن ها ناروا عاشق نبودی کین چنین ، زخم زبان ها می کنی طشتی فرو انداختی ، بر عاشقان خوش تاختی بشکن قلم خاموش شو ، تا این بیان ها می کنی خواندی کجا این درس را ، واگو رها کن ترس را آتش بزن بر دفترت ، تا این گمان ها می کنی دلبر اگر بر ناز شد ،افسانه ی پر راز شد … دلداده داند گویدش : باز امتحان ها می کنی معشوق اگر نرمی کند ، عاشق ازآن گرمی کند! ای بی خبر این قصه را ، بر نوجوان ها می کنی؟ عاشق اگر بر قهر شد ، شیرین به کامش زهر شد گاهی اگر این می کند ، بر آسمان ها می کنی؟ او داند و دلدار او ، سر برده ای در کار او زین سرکشی می ترسمت ، شاید دکان ها می کنی از (بی نشان) شد خواهشی ، گر بر سر آرامشی بازت مبادا پاسخی ، گر این ، زیان ها می کنی
|
 |
Mehdi شنبه, 1388/12/15 11:01:48
چه جالب فرحناز! انگار شمس الدین عراقی هم با من هم عقیدست.
|
 |
Mehdi دوشنبه, 1388/12/17 15:10:41
مگر خدا ز رقیبان تو را جدا بکند عجب خیال خوشی کردهام، خدا بکند
سزای مردم بیگانه را دهم روزی که روزگار تو را با من آشنا بکند
خبر نمیشوی از سوز ما مگر وقتی که آه سوختگان در دل تو جا بکند
بر آن سرم که جفای تو را به جان بخرم در این معامله گر عمر من وفا بکند
قبول حضرت صاحب دلان نخواهد شد اگر به درد تو دل خواهش دوا بکند
پسند خواجه ما هیچ بندهای نشود که قصد بندگی از بهر مدعا بکند
طریق عاشقی و رسم دلبری این است که ما وفا بنماییم و او جفا بکند
کمال بندگی و عین خواجگی این است که ما خطا بنماییم و او عطا بکند
ندانم این دل صدپاره را چه چاره کنم خدا نکرده اگر تیر او خطا بکند
به یاد زلف و بناگوش او دلم تا چند شب دراز بنالد، سحر دعا بکند
فروغی از پی آن نازنین غزال برو که در قلمرو عشقت غزل سرا بکند
"فروغی بسطامی"
|
 |
Mehdi یکشنبه, 1388/12/23 15:19:36
تا توانی هیچ درمانم مکن هیچ گونه چارهی جانم مکن
رنج من میبین و فریادم مرس درد من میبین و درمانم مکن
جز به دشنام و جفا نامم مبر جز به درد و غصه فرمانم مکن
گر نخواهی کشتنم از تیغ غم مبتلای درد هجرانم مکن
ور بر آن عزمی که ریزی خون من جز به تیغ خویش قربانم مکن
از من مسکین به هر جرمی مرنج پس به هر جرمی مرنجانم، مکن
گر گناهی کردم از من عفو کن ور خطایی رفت تاوانم مکن
تا عراقی ماند در درد فراق درد با من گوی و درمانم مکن
"عراقی"
|
 |
ashkyar شنبه, 1388/12/29 18:59:18
آمد نوبهار ، طی شد هجر یار ، مطرب نی بزن ساقی می بیار مطرب نی بزن ساقی می بیار بازا ای رمیده بختِ من ، بوسی ده دلِ مرا مشکن تا از آن لبانِ میگونت ، مِی نوشم به جایِ خون خوردن آمد نوبهار ، طی شد هجر یار ، مطرب نی بزن ساقی من بیار مطرب نی بزن ساقی من بیار خوش بود در پای لاله ، پر کنی هر دم پیاله ، ناله تا به کی ؟ خندان لب شو همچو جامِ می خندان لب شو همچو جامِ می
چون بهار عشرت و طرب ، باشد خزانِ غم ز پی بر سرِ چمن بزن قدم ، می بزن به بانگ چنگ و نی ای گل در چمن بیا با من ، پر کن از گل چمن دامن سر بنهم به روی دامانت ، می نوشم به پای گل ها من خوش بود در پای لاله ، پر کنی هر دم پیاله ، ناله تا به کی ؟ خندان لب شو همچو جامِ می خندان لب شو همچو جامِ می
آمد نوبهار ، طی شد هجر یار ، مطرب نی بزن ساقی می بیار مطرب نی بزن ساقی می بیار از چه روی ز جلوه ی بهار ، ای بهارِ من تو غافلی ؟ روی خود ز عاشقی متاب ،ای صفا اگر که عاقلی آمد نوبهار ، طی شد هجر یار ، مطرب نی بزن ساقی می بیار مطرب نی بزن ساقی می بیار شاعر : اسماعیل نواب صفا
|
 |
ashkyar دوشنبه, 1389/01/23 19:34:33
درود به دوستان عزیز
شعر آفتاب می شود از سروده های زیبای زنده یاد فروغ فرخ زاد است که به سبب عزیز شمردن خاطر هنرمند و خوانندۀ تازه از دست
رفته، "جهان" اینجا میارم.خواننده ای که صداش به نظر من شبیه نداشت و تک بود و این شعر رو هم جهان به زیبایی تمام و با تمام احساس خونده. .یادش گرامی ...
آفتاب می شود
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه ی سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
اشاره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام می کشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطر ها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاج ها ، ز ابرها ، بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها
به راه پر ستاره می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان به بیکران ، به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوج ها
مرا بشوی با شراب موج ها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب به راه ما
چگونه قطره قطره آب می شود
صراحی سیاه دیدگان من
به لای لای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن
تو می دمی و آفتاب می شود
|
 |
Mehdi سه شنبه, 1389/01/24 13:30:21
خدایش رحمت کناد
|
 |
Mehdi چهارشنبه, 1389/01/25 08:47:01
در دلم بنشستهای بیرون میا نی برون آی از دلم در خون میا چون ز دل بیرون نمیآیی دمی هر زمان در دیده دیگرگون میا چون کست یک ذره هرگز پی نبرد تو به یک یک ذره بوقلمون میا غصهای باشد که چون تو گوهری آید از دریا برون بیرون میا سرنگون غواص خود پیش آیدت تو ز فقر بحر در هامون میا گر پدید آیی دو عالم گم شود بیش از این ای لولو مکنون میا نی برون آی و دو عالم محو کن گو برون از تو کسی اکنون، میا چون تو پیدا میشوی گم میشوم لطف کن وز وسع من افزون میا چون به یک مویت ندارم دست رس دست بر نه برتر از گردون میا چون ز هشیاری به جان آمد دلم بیشرابی پیش این مجنون میا بدرهی موزون شعرت ای فرید بستهی این بدرهی موزون میا روز بزرگداشت عطار نیشابوری گرامی باد
|
 |
فرحناز جمعه, 1389/01/27 14:14:07
"وصیت نامه" ابولقاسم حالت
بعد مرگم نه به خود زحــمت بسیار دهید نه به من بر سـر گور و کفن آزار دهید
نه پی گورکن و قاری و غسال رویـــد نه پی سنگ لحد پــول به حجار دهید
بده هر عضو مرا از پس مرگــم به کسی که بدان عضو بود حاجت بسیار دهید
این دو چشمان قوی را به فلان چشــمچران که دگر خوب دو چشمش نکند کار دهید
وین زبان را که خداوند زبانبـازی بود به فلان هوچی رند از پی گفتـار دهید
کلهام را که همه عمـــر پر از گچ بودهاست پاک تحویل علی اصغر گچکار دهیــد
وین دل سنگ مرا هم که بود سنگ سیـــاه به فـــلان سنگتراش سر بازار دهید
چانهام را به فلان زن که پی وراجی است معدهام را به فلان مرد شکمخوار دهید
در سر سفره خورَد فاطمـه، بیدندان، غم به که دندان مرا نیز بــدان یار دهید
|
 |
Mehdi شنبه, 1389/01/28 07:21:51
خیلی جالب بود...
|
 |
Mehdi دوشنبه, 1389/02/20 13:18:03
http://ganjoor.net
|
 |
Mehdi سه شنبه, 1389/02/28 11:02:55
کم کن طمع از جهان و می زی خرسند از نیک و بد زمانه بگسل پیوند می در کف و زلف دلبری گیر که زود هم بگذرد و نماند این روزی چند
" روز بزرگداشت حکیم عمر خیام گرامی باد"
|
 |
nika سه شنبه, 1389/02/28 11:59:46
سوزی که در آسمان نگنجد دارم وان ناله که در دهان نگنجد دارم گفتی ز جهان چه غصه داری آخر آن غصه که در جهان نگنجد دارم " خاقانی "
|
 |
fariba پنج شنبه, 1389/02/30 11:51:19
هرگز دل من زعلم محروم نشد کم ماند ز اسرار که معلوم نشد هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز معلوم شد که هیچ معلوم نشد " بزرگداشت حکیم عمر خیام گرامی باد "
|
 |
pejvak یکشنبه, 1389/03/02 20:54:35
بهار
چون بهارآمد زمستانم برفت سردی آن برف وبوران هم برفت چون بهارآمدپرستوپرکشید کرم ابریشم بشدپروانه وبالی کشید چون بهار آمددرختان جان گرفت گل به رویدوفضاوالفت گرفت چون بهارآمد پدردربندبود این بهارم چون زمستان سرد
به امیدفرج مولایمان
بند(غیبت)
|
 |
pejvak دوشنبه, 1389/03/03 21:32:42
سکوت میکنم وسکوت میکنم
سکوت پیشه میکنم زغمم سکوت میکنم ازاندیشه ام سکوت میکنم ازرنجی که دیده ام سکوت میکنم ازآنچه دیده ام وشنیده ام سکوت میکنم ازامروزم وفردای که ندیده ام سکوت میکنم
|
 |
ashkyar چهارشنبه, 1389/03/05 12:43:19
زلـف بر باد مده تا ندهی بر بادم ناز بـنیاد مـکـن تا نکـنی بـنیادم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر سر مکش تا نکشد سر به فلـک فریادم
زلـف را حلقـه مکن تا نکنی دربـندم طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
یار بیگانـه مـشو تا نبری از خویشـم غـم اغیار مـخور تا نـکـنی ناشادم
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گـلـم قد برافراز کـه از سرو کـنی آزادم
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را یاد هر قوم مـکـن تا نروی از یادم شـهره شـهر مشو تا ننهم سر در کوه شور شیرین منـما تا نـکـنی فرهادم
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس تا بـه خاک در آصـف نرسد فریادم
حافـظ از جور تو حاشا که بگرداند روی مـن از آن روز کـه دربـند توام آزادم
|
 |
pejvak پنج شنبه, 1389/03/06 19:59:59
ای بادحدیث من نهانش میگو سردل من بصدزبانش میگو میگو نه بدانسان که ملالش گیرد میگو سخنی ودرمیانش میگو
*خواجه حافظ*
|
 |
nika دوشنبه, 1389/03/10 12:13:39
"ارغوان"
شاخه ی همخون جدا مانده من آسمان تو چه رنگ است امروز؟ آفتابی است هوا؟ یا گرفته است هنوز؟ من در این گوشه که از دنیا بیرون است، آسمانی به سرم نیست، از بهاران خبرم نیست، آن چه می بینم دیوار است آه، این سخت سیاه آن چنان نزدیک است که چو بر می کشم از سینه نفس نفسم را بر می گرداند ره چنان بسته که پرواز نگه در همین یک قدمی می ماند کورسویی ز چراغی رنجور قصه پرداز شب ظلمانی است نفسم می گیرد که هوا هم اینجا زندانی است هرچه با من اینجاست رنگ رخ باخته است آفتابی هرگز گوشه چشمی هم بر فراموشی این دخمه نینداخته است اندر این گوشه ی خاموش فراموش شده، کز دم سردش هر شمعی خاموش شده، یاد رنگینی در خاطر من گریه می انگیزد ارغوانم آنجاست ارغوانم تنها است ارغوانم دارد می گرید چون دل من که چنین خون آلود هر دم از دیده فرو می ریزد ارغوان این چه رازی است که هر بار بهار با عزای دل ما می آید؟ که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است؟ وین چنین بر جگر سوختگان داغ بر داغ می افزاید ارغوان پنجه ی خونین زمین دامن صبح بگیر وز سواران خرامنده ی خورشید بپرس کی بر این دره غم میگذرند؟ ارغوان خوشه ی خون بامدادان که کبوترها برلب پنجره ی باز سحر غلغه میآغازند، جام گلرنگ مرا بر سر دست بگیر، به تماشاگه پرواز ببر آه بشتاب که هم پروازان نگران غم هم پروازند ارغوان بیرق گلگون بهار تو بر افراشته باش شعر خونبار منی یاد رنگین رفیقانم را بر زبان داشته باش تو بخوان نغمه ی ناخوانده من ارغوان، شاخه ی همخون جدا مانده من "هوشنگ ابتهاج "
|
 |
nika پنج شنبه, 1389/03/27 11:12:20
گل به گل، سنگ به سنگ این دشت یادگاران تو اند رفته ای اینک و هر سبزه و دشت در تمام در و دشت سوگواران تو اند در دلم ارزوی آمدنت میمیرد رفته ای اینک، اما آیا باز برمیگردی چه تمنای محال خنده ام میگیرد "مصدق"
|
 |
Taraneh جمعه, 1389/03/28 21:52:39
چه شعر خاطره انگیزی.... ممنون نیکا جون
|
 |
ashkyar جمعه, 1389/03/28 22:01:36
شام مهتاب. از ترانه های بسیار زیبا و خاطره انگیزی که برای من یاد آور روزهای دور تلخ و شیرین است
تو اون شام مهتاب کنارم نشستی عجب شاخه گلوار به پایم شکستی قلم زد نگاهت به نقشآفرینی که صورتگری را نبود اینچنینی پریزاد عشق رو مهآسا کشیدی خدا را به شور تماشا کشیدی
تو دونسته بودی چه خوشباورم من شکفتی و گفتی از عشق پرپرم من تا گفتم کی هستی تو گفتی یه بیتاب تا گفتم دلت کو تو گفتی که دریاب قسم خوردی بر ماه که عاشقترینی تو یک جمع عاشق تو صادقترینی همون لحظه ابری رخ ماه رو آشفت به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت
گذشت روزگاری از اون لحظه ناب که معراج دل بود به درگاه مهتاب در اون درگه عشق چه محتاج نشستم تو هر شام مهتاب به یادت شکستم تو از این شکستن خبر داری یا نه هنوز شور عشق رو به سر داری یا نه
تو دونسته بودی چه خوشباورم من شکفتی و گفتی از عشق پرپرم من تا گفتم کی هستی تو گفتی یه بیتاب تا گفتم دلت کو تو گفتی که دریاب قسم خوردی بر ماه که عاشقترینی تو یک جمع عاشق تو صادقترینی همون لحظه ابری رخ ماه رو آشفت به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت
هنوز هم تو شبهات اگه ماه رو داری من اون ماه رو دادم به تو یادگاری
هنوز هم تو شبهات اگه ماه رو داری
من اون ماه رو دادم به تو یادگاری
من اون ماه رو دادم به تو یادگاری
من اون ماه رو دادم به تو یادگاری
ترانه سرا: مینا جلایی
|
 |
فرحناز یکشنبه, 1389/04/06 23:42:19
شعر زیبای حمید مصدق و جواب زیبای فروغ فرخزاد
"حمید مصدق خرداد 1343" *تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز، سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
"جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق" *من به تو خندیدم چون که می دانستم تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی پدرم از پی تو تند دوید و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه پدر پیر من است من به تو خندیدم تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک دل من گفت: برو چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را... و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام حیرت و بغض تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
منبع: چشمه
|
 |
Taraneh پنج شنبه, 1389/04/10 16:17:47
ممنون فرحناز جون.... عالی بود...
|
 |
ashkyar پنج شنبه, 1389/04/31 11:02:54
به رهی دیدم برگ خزان ، پژمرده ز بیداد زمان کز شاخه جدا شد چو ز گلشن رو کرده نهان ، در رهگذرش باد خزان چون پیک بلا بود ای برگِ ستمدیدهء پاییزی ، آخر تو زگلشن ز چه بگریزی روزی تو هماغوش گلی بودی ، دلداده و مدهوش گلی بودی ای عاشق ِ شیدا ، دلدادهء رسوا ، گویمت چرا فسرده ام در گل نه صفایی ، نی بوی وفایی جز ستم زِ وی نبرده ام خار غمش در دل بنشاندم ، در ره او من جان بفشاندم تا شد نو گلِ گلشن و زیب چمن رفت آن گل من از دست ، با خار و خسی پیوست من ماندم و صد خار ستم ، وین پیکر بی جان ای تازه گلِ گلشن ، پژمرده شوی چون من
هر برگ تو افتد به رهی ، پژمرده و لرزان شعر از زنده یاد بیژن ترقی، آهنگ: زنده یاد پرویز یاحقی، دستگاه اصفهان، خواننده: مرضیه
|
 |
ashkyar یکشنبه, 1389/05/03 12:56:49
کی گفتمت از کوی من با دیده گریان برو
چون گل به بزم عاشقان خندان بیا خندان برو
امشب چو شمع روشنم ، سر می کشد جان از تنم
جان برون از تن منم ، خاموش بیا سوزان برو
امشب سرا پا مستیم ، جام شراب هستیم
سرکش مرو از کوی من ، افتان بیا خیزان برو
هرگز مپرس از راز من ، زین ره مشو دم ساز من
گر مهربان خواهی مرا ، حیران بیا حیران برو
بنگر که نور حق شدم ، زیبایی مطلق شدم
بر چهره سیمین نگر ، با جلوه جانان برو
شعر از سیمین
|
 |
ashkyar سه شنبه, 1389/05/12 21:16:40
دیشب خواب تو را دیدم ، چه رویای پر شوری
انگار که توی خواب دیدم تو سالها از من دوری
تو را توی باغی دیدم که سر تا سر خزان بود
هزارون چشم پر ز اشک به طاق آسمان بود
مثال عکس قرص ماه میون آب نشستی
تا دست بردم بگیرمت پر چین شدی شکستی
آه ای فلک نفرین به تو ببین چه می کشم من
جدا از آن مهر آفرین میون آتشم من ?
|
 |
فریاد چهارشنبه, 1389/05/13 15:35:41
وقتی گریبان عدم با دست خلقت میدرید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل میآفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمانها میکشید
وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم میچشید
من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن، دنیا همان یک لحظه بود
آندم که چشمانت مرا، از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم، شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینیتر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو، نه آتش و نه گلی
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی
|
 |
فریاد چهارشنبه, 1389/05/13 16:12:46
دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده...
اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده!!!
دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده
تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده!!!
هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن میکنم
آینده این خونه را با شمع روشن میکنم...
در حسرت فردای تو تقویمو پر می کنم
هر روز این تنهایی رو فردا تصور میکنم!!!
هم سنگ این روزای من تنها شبم تاریک نیست
اینجا بجز دوری تو چیزی به من نزدیک نیست...
هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن میکنم
آینده این خونه رو با شمع روشن میکنم
دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده...
اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده!!!
دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده
تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده...
|
 |
ashkyar چهارشنبه, 1389/05/13 20:25:16
درود به شما فریاد عزیز
شعر خاطره انگیزی که اووردید (وقتی گریبان عدم با دست خلقت میدرید ...) از زیباترین اشعاری است که خاطره ی پر حرارتی رو برای من به تصویر کشید.سپاس از شما. و دیگر همین...
|
 |
فریاد پنج شنبه, 1389/05/14 02:55:01
سلام به شما اشکیار عزیز.. . خواهش میکنم....
......... که من اشکم ای به چشمانت جاری....
|
 |
ashkyar جمعه, 1389/05/15 12:14:48
عجب...
|
 |
فریاد شنبه, 1389/05/16 08:41:47
ای با من و پنهان چو دل از دل سلامت می کنم تو کعبهای هر جا روم قصد مقامت می کنم هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظری شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم گه همچو باز آشنا بر دست تو پر می زنم گه چون کبوتر پرزنان آهنگ بامت می کنم گر غایبی هر دم چرا آسیب بر دل می زنم ور حاضری پس من چرا در سینه دامت می کنم دوری به تن لیک از دلم اندر دل تو روزنیست زان روزن دزدیده من چون مه پیامت می کنم ای آفتاب از دور تو بر ما فرستی نور تو ای جان هر مهجور تو جان را غلامت می کنم من آینه دل را ز تو این جا صقالی می دهم من گوش خود را دفتر لطف کلامت می کنم در گوش تو در هوش تو و اندر دل پرجوش تو اینها چه باشد تو منی وین وصف عامت می کنم ای دل نه اندر ماجرا می گفت آن دلبر تو را هر چند از تو کم شود از خود تمامت می کنم ای چاره در من چاره گر حیران شو و نظاره گر بنگر کز این جمله صور این دم کدامت می کنم گه راست مانند الف گه کژ چو حرف مختلف یک لحظه پخته می شوی یک لحظه خامت می کنم گر سالها ره می روی چون مهرهای در دست من چیزی که رامش می کنی زان چیز رامت می کنم ای شه حسام الدین حسن می گوی با جانان که من جان را غلاف معرفت بهر حسامت می کنم
به نت لا... اردیبهشتیه دور ..
|
 |
anvar شنبه, 1389/05/16 16:57:00
سلام بر فریاد عزیز
دمت گرم ....
دوری به تن لیک از دلم اندر دل تو روزنیست زان روزن دزدیده من چون مه پیامت می کنم ای آفتاب از دور تو بر ما فرستی نور تو ..... احسنت بر شما
|
 |
فریاد شنبه, 1389/05/16 17:35:44
انور عزیزم .. به واسطه عشق به عزیزی.. با مولانا زندگی میکنم... چرا که اون عاشق مولانا بود... حالا از مولانا برای خودش مینویسم تا بدونه چطور مهرش روشنگر مسیرزندگیم شده...
ای کاش بدونه جه انقلابی اینجا به پا کرده...
عشق زمینی ریشه عشق الهی ست... اون یه نوره ... ازم دوره... اما خورشیده ..حتی اگه نخواد نمیتونه به زندگیم نتابه...
انور عزیزم خیلی احساس خوبی از همراهیتون دارم...
کیانااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ممنونم ازززززززززززززززت
|
 |
فریاد شنبه, 1389/05/16 17:59:35
به قول کیانای عزیز: من بی تو مانده ام _ ولی در عمق بی کسی _ تو در منی و جاودانی.
|
 |
فریاد یکشنبه, 1389/05/17 07:59:26
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر صورت بیصورت معشوق ببینید هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید یک بار از این خانه بر این بام برآیید
آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید از خواجه آن خانه نشانی بنمایید
یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد افسوس که بر گنج شما پرده شمایید...
|
 |
ashkyar یکشنبه, 1389/05/17 13:07:12
تصنیفی که بسیار دوست می دارم.
شبی که آوایِ نیِ تو شنیدم چو آهوی تشنه پیِ تو دویـدم دوان دوان تا لبِ چشمه رسیدم نشانه ای از نی و نغمه ندیدم
تو ای پری کجایی؟ که رخ نمی نمایی از آن بهشت پنهان دری نمی گشـایی
من همه جا،پی ِ تو گشته ام از مَه و مِهر،نشان گرفته ام بوی تو را،زِ گُل شنیده ام دامنِ گــــــل،از آن گرفته ام
تو ای پری کجایی؟ که رخ نمی نمایی از آن بهشت پنهان دری نمی گشایی
دلِ من،سرگشته ی توست نفســم؛آغشته ی توست به باغِ رویاها،چو گُلت بویم در آب و آئینه،چو مَهت جویم تو ای پری کجـــــــایی
در این شبِ یلدا،ز پی ات پویم به خواب و بیداری،سخنت گویم تو ای پری کجـــــــایی
مَـــــه و ستاره دردِ من می دانند که همچو من پیِ تو سرگردانند شبــــی کنارِ چشمــه پیدا شـــــو میانِ اشــکِ من چو گل وا شو
تو ای پری کجایی؟ که رخ نمی نمایی از آن بهشت پنهان دری نمی گشایی شعر:هوشنگ ابتهاج،ســــایه
|
 |
فریاد دوشنبه, 1389/05/18 13:53:17
نیایش
دستی افشان ، تا ز سر انگشتانت صد قطره چکد ، هر قطره شود خورشیدی
باشد که به صد سوزن نور ، شب ما را باکند روزن روزن.
ما بی تاب ، و نیایش بی رنگ.
از مهرت لبخندی کن ، بنشان بر لب ما
باشد که سرودی خیزد در خورد نیوشیدن تو.
ما هسته ی پنهان تماشاییم.
ز تجلی ابری کن ، بفرست ، که ببارد بر سر ما
باشد که به شوری بشکافیم ، باشد که ببالیم و به خورشید تو پیوندیم.
ما جنگل انبوه دگرگونی.
از آتش همرنگی صد اخگر برگیر ، برهم تاب ، بر هم پیچ: شلاقی کن ، و بزن بر تن ما
باشد که ز خاکستر ما ، در ما ، جنگل یکرنگی بدر آرد سر.
چشمان بسپردیم ، خوابی لانه گرفت.
نم زن بر چهره ی ما
باشد که شکوفا گردد زنبق چشم ، و شود سیراب از تابش تو ، و فرو افتد.
بینایی ره گم کرد.
یاری کن ، و گره زن نگه ما و خودت با هم
باشد که تراود در ما ، همه تو.
ما چنگیم : هر تار از ما دردی ، سودایی
زخمه کن از آرامش نامیرا ، ما را بنواز
باشد که تهی گردیم ، آکنده شویم از والا « نت » خاموشی.
آیینه شدیم ، ترسیدیم از هر نقش.
خود را در ما بفکن.
باشد که فراگیرد هستی ما را ، و دگر نقشی ننشیند در ما.
هر سو مرز ، هر سو نام.
رشته کن از بی شکلی ، گذران از مروارید زمان و مکان
باشد که به هم پیوندد همه چیز ، باشد که نماند مرز ، که نماند نام.
ای دور از دست ! پرتنهایی خسته است.
که گاه ، شوری بوزان
باشد که شیار پریدن در تو شود خاموش.
|
 |
فریاد دوشنبه, 1389/05/18 21:21:22
پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو وز چشم من بیرون مشو ای مشعله تابان من
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
بی پا و سر کردی مرا بیخواب و خور کردی مرا در پیش یعقوب اندرآ ای یوسف کنعان من
از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
گل جامه در از دست تو وی چشم نرگس مست تو ای شاخهها آبست تو وی باغ بیپایان من
یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من
ای جان پیش از جانها وی کان پیش از کانها ای آن بیش از آنها ای آن من ای آن من
چون منزل ما خاک نیست گر تن بریزد باک نیست اندیشهام افلاک نیست ای وصل تو کیوان من
بر یاد روی ماه من باشد فغان و آه من بر بوی شاهنشاه من هر لحظهای حیران من
ای جان چو ذره در هوا تا شد ز خورشیدت جدا بی تو چرا باشد چرا ای اصل چارارکان من
ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من ای ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من
لا...
|
 |
فریاد دوشنبه, 1389/05/18 21:22:25
آمدهام که سر نهم عشق تو را به سر برم ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم آمدهام چو عقل و جان از همه دیدهها نهان تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم آمده که رهزنم بر سر گنج شه زنم آمدهام که زر برم زر نبرم خبر برم گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند پیش گشادتیر او وای اگر سپر برم گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم در هوس خیال او همچو خیال گشتهام وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من گفت بخور نمیخوری پیش کسی دگر برم لا... (مولانا)
|
 |
فریاد سه شنبه, 1389/05/19 12:39:12
با من صنما دل یک دله کن گر سر ننهم آنگه گله کن
مجنون شدهام از بهر خدا زان زار تو مرا یک سلسله کن
آخر تو شبی رحمی نکنی بر رنگ و رخ همچون زر من
تو سرو و گل و من سایه تو من کشته تو تو حیدر من
تازه شد از او باغ و بر من شاخ گل من نیلوفر من
رحمی نکند چشم خوش تو بر نوحه و این چشم تر من
روی خوش تو دین و دل من بوی خوش تو پیغمبر من
باده نخورم ور زآن که خورم بوسه دهد او بر ساغر من
آن کس که منم پابسته او میگردد او گرد سر من
|
 |
فریاد پنج شنبه, 1389/05/21 00:50:30
رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن ترک من خراب شبگرد مبتلا کن ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن از من گریز تا تو، هم در بلا نیفتی بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن ماییم و آب دیده، در کنج غم خزیده بر آب دیدهٔ ما، صد سنگ آسیا کن خیره کشی است ما را، دارد دلی چو خارا بکشد، کسش نگوید: تدبیر خونبها کن بر شاه خوب رویان واجب وفا نباشد ای زرد روی عاشق، تو صبر کن وفا کن دردی است غیر مردن، آن را دوا نباشد پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟ در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم با دست اشارتم کرد، که عزم سوی ما کن بس کن که بیخودم من، ور تو هنز فزایی تاریخ بوعلی گو، تنبیه بوالعلا کن لا..
ای زرد روی عاشق، تو صبر کن وفا کن...
یاد باد ان روزگاران یاد باد...
|
 |
ashkyar پنج شنبه, 1389/05/21 12:01:42
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غم دیده ی ما شاد نکرد
|
 |
فریاد یکشنبه, 1389/05/31 22:11:18
هوشنگ ابتهاج
نشود فاش کسی آنچه میان من و تست تا اشاراتِ نـظر، نامه رسان من و تست
گوش کن ! با لب خاموش سخن می گویم پاسخم گو به نگاهی که زبان من و تست
روزگاری شد و کس مردِ رهِ عشق ندید حالیا چشمِ جهانی نگران من و تست
گرچه در خلوتِ رازِ دل ما کس نرسید همه جا زمزمه عشقِ نهان من و تست
اینهمه قصه فردوس و تمنای بهشت گفتگویی و خیالی ز جهان من و تست
نقش ما گو ننـگارند به دیباچه عقل ! هر کجا نامه عشق است ، نشان من و تست
سایه ! ز آتشکدة ماست فروغ مَه و مِهر وه از این آتش روشن که به جان من و تست
|
 |
فریاد یکشنبه, 1389/05/31 22:12:55
حمید مصدق:
این عشق ماندنی
این شعر بودنی
این لحظه های با تو نشستنی
سرودنی نیست
این لحظه های ناب
در لحظه های بی خودی و مستی
شعر بلند حافظ
از تو شنیدنی است.
×
این سر
- نه مست باده ٬
این سر که مست
مست دو چشم سیاه توست
اینک به خاک پای تو می سایم
کاین سر به خاک پای تو با شوق ستودنی ست ...
لا...
|
 |
ashkyar چهارشنبه, 1389/06/03 23:30:30
شب از مهتاب سر میره
تمام ماه توی آبه
شبیه عکس یک رویاست
تو خوابیدی، جهان خوابه!
زمین دور تو میگرده
زمان دست تو افتاده
تماشا کن، سکوت تو
عجب عمقی به شب داده
تو خواب انگار طرحی از
گل و مهتاب و لبخندی
شب از جایی شروع میشه
که تو چشماتو می بندی...
تو را آغوش میگیرم
تنم سرریز رویا شه
جهان قد یه لالایی
توی آغوش من جا شه
تو را آغوش میگیرم
هوا تاریکتر میشه
خدا از دستهای تو
به من نزدیکتر میشه
زمین دور تو میگرده
زمان دست تو افتاده
تماشا کن، سکوت تو
عجب عمقی به شب داده
تمام خونه پر میشه
از این تصویر رویایی
تماشا کن، تماشا کن
چه بیرحمانه زیبایی. اثر زیبایی از روزبه بمانی
|
 |
فریاد چهارشنبه, 1389/06/03 23:52:20
جقدر قشنگ بود اشکیار..
|
 |
وارش شنبه, 1389/06/06 11:28:50
در انتهای هر سفر در آینه ، دار و ندار خویش را مرور می کنم این زمین پاپوش پای خسته ام - و آسمان سرپوش چشم بسته ام ( حسین پناهی) - - - - - - - - - -- - - - ای بمرده هر چه جان در پای او / هر چه گوهر غرقه در دریای او آتش عشقش خدایی می کند / ای خدا هیهای هو هیهای هو جبرئیل و صد چو او گر سر کشد / در سجود درگهش ای وای او چون مثالی بر نویس اندر فراق / خون ببارد از خم طغرای او هر که ماند ناگه زین قیامت بی خبر / تا قیامت وای او ای وای او هر که ناگه از چنان مه دور ماند / ای خدایا چون بود شبهای او؟ . . .
عشق چون خورشید ناگه سر کند / بر شود تا آسمان غوغای او ( مولانا)
|
 |
ashkyar شنبه, 1389/06/06 17:16:40
وای گل سرخ و سپیدم کی میایی بنفشه برگ بیدم کی میایی تو گفتی گل درآید من میایم وای گل عالم تموم شد کی میایی
جان مریم چشماتو واکن سری بالا کن در اومد خورشید شد هوا سفید وقت اون رسید که بریم به صحرا آی نازنین مریم جان مریم چشماتو واکن منو صدا کن بشیم روونه بریم از خونه شونه به شونه به یاد اون روزها وای نازنین مریم باز دوباره صبح شد من هنوز بیدارم ای کاش میخوابیدم تورو خواب میدیدم خوشه غم توی دلم زده جوونه دونه بدونه دل نمی دونه چه کنه با این همه غم وای نازنین مریم وای نازنین مریم
بیا رسید وقت درو مال منی از پیشم نرو بیا سر کارمون بریم درو کنیم گندمارو بیا رسید وقت درو مال منی از پیشم نرو بیا سر کارمون بریم بیا بیا نازنین مریم نازنین مریم
باز دوباره صبح شد من هنوز بیدارم ای کاش میخوابیدم تورو خواب میدیدم خوشه غم توی دلم زده جوونه دونه بدونه دل نمی دونه چه کنه با این همه غم وای نازنین مریم وای نازنین مریم
وای نازنین مریم وای نازنین مریم به یاد محمد نوری عزیز
|
 |
nika دوشنبه, 1389/06/08 12:03:04
"کــوچـــه"
بی تو طوفان زده دشت جنونم صید افتاده به خونم تو چهسان میگذری غافل از اندوه درونم؟
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی بی من از شهر سفر کردی و رفتی قطرهای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم تو ندیدی ... نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چون در خانه ببستم، دگر از پا نشستم گوئیا زلزله آمد، گوئیا خانه فروریخت سر من
بی تو من در همه شهر غریبم بی تو، کس نشنود از این دل بشکسته صدائی بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی
تو همه بود و نبودی تو همه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من که ز کویات نگریزم گر بمیرم ز غم دل به تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدایی؟! نتوانم، نتوانم بی تو من زنده نمانم
"هما میرافشار"
|
 |
ashkyar سه شنبه, 1389/06/09 01:51:53
من دلم میخواهد خانهای داشته باشم پر دوست کنج هر دیوارش دوستهایم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو...؛
هر کسی میخواهد وارد خانه پر عشق و صفایم گردد یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند
شرط وارد گشتن شست و شوی دلهاست شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست...
بر درش برگ گلی میکوبم روی آن با قلم سبز بهار مینویسم ای یار خانهی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر " خانه دوست کجاست ؟ "
(( فریدون مشیری ))
|
 |
ashkyar شنبه, 1389/06/13 23:32:59
"دوتا چشم سیاه داری" دو تا چشم سیاه داری دو تا موی رها داری
تو اون چشات چیا داری بلا داری بلا داری دو تا چشم سیاه داری دو تا موی رها داری
توی سینت صفا داری توی قلبت وفا داری صف عشاق بدبختو از اینجا تا کجا داری دو تا چشم سیاه داری دو تا موی رها داری
به یک دم می کشی ما را به یک دم زنده می سازی رقابت با خدا داری
دو تا چشم دو تا چشم دو تا چشم سیاه داری دو تا موی رها داری
نظر داری نظر داری نظر با پوستین پوش حقیری مثل ما داری نیگا کن با همه رندی رفاقت با کیا داری دو تا چشم سیاه داری دو تا موی رها داری
نظر داری نظر داری خبر داری خبر داری خبر داری که این دنیا همش رنگه همش خونه همش جنگه
نمی دونی نمی دونی نمی دونی که گاهی زندگی ننگه نمی بینی نمی بینی که دست افشان و پا کوبان و خرسندم نمی بینی که می خندم آخ نمی بینی که دلم تنگه تو این دریای چشمان سیاه رو پس چرا داری دو تا چشم دو تا چشم دو تا چشم سیاه داری دو تا موی رها داری
میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت میخواری و مستی ره و رسم دگری داشت من آن خزان زده برگم که باغبان طبیعت برون فکنده ز گلشن به جرم چهره زردم دو تا چشم سیاه داری دو تا موی رها داری شعر زیبا از زنده یاد بیژن مفید
|
 |
ashkyar یکشنبه, 1389/06/21 14:12:07
"شاهزاده رویای من"
دیدم تو خواب وقت سحر شهزاده ای زرین کمر
نشسته بر اسب سفید میومد از کوه و کمر
میرفت و آتش بدلم میزد نگاهش
میرفت و آتش بدلم میزد نگاهش
کاشکی دلم رسوا بشه دریا بشه این دو چشم پُر آبم
روزی که بختم وابشه پیدا بشه اون که اومد به خوابم
شهرزاده ی رویای من شاید تویی اون کس که شب در خواب من آید تویی تــــــــــــــــــــو
از خواب شیرین ناگه پریدم او را ندیدم دیگر کنارم بخدا
جانم رسیده از غصه بر لب هر روز و هر شب در انتظارم بخدا ؟
|
 |
ashkyar چهارشنبه, 1389/06/24 00:35:58
آهنگ و ترانه ی معروف: My Heart Will Go On "همون موسیقی متن فیلمِ به خاطر ماندنیه تایتانیک
""My Heart Will Go On
Every night in my dreams I see you. I feel you. That is how I know you go on.
Far across the distance And spaces between us You have come to show you go on.
Near, far, wherever you are I believe that the heart does go on Once more you open the door And you're here in my heart And my heart will go on and on
Love can touch us one time And last for a lifetime And never go till we're one
Love was when I loved you One true time I hold to In my life we'll always go on
Near, far, wherever you are I believe that the heart does go on Once more you open the door And you're here in my heart And my heart will go on and on
There is some love that will not go away
You're here, there's nothing I fear, And I know that my heart will go on We'll stay forever this way You are safe in my heart And my heart will go on and on
"قلبم ادامه خواهد داد"
هر شب در رویاهام تو رو میبینم و تو رو احساس میکنم میدونم تو هم همینطوری ادامه میدی فاصله های دور و فضاهای خالی بین ما تو اومدی نشون بدی که ادامه میدی
نزدیک...دور..هر جایی که تو هستی باور میکنم که قلب ادامه خواهد داد یه بار دیگه در رو باز میکنی و تو اینجا در قلبمی و قلب من ادامه خواهد داد و خواهد داد عشق میتونه یه بار ما رو لمس کنه و تا آخر عمر ادامه پیدا کنه و تا وقتی که ما یکی هستیم نمیتونیم بذاریم بره عشق زمانی که عاشقت بودم بود زمانیکه تو رو یه بار واقعا بغل کردم در زندگی من ما همیشه ادامه خواهیم داد عشقی وجود داره که هیچوقت ترکمون نمیکنه
تو اینجایی....پس چیزی نیست که ازش بترسم و میدونم قلبم ادامه خواهد داد بای همیشه همینطور خواهیم موند جات در قلب من امنه و قلب من ادامه خواهد داد و خواهد داد
|
 |
وارش پنج شنبه, 1389/06/25 12:38:24
اگه حافظه ام درست یاری کنه: ای ساربان آهسته ران ، کارام جانم می رود / آن دل که با خود داشتم با دلستانم می رود من مانده ام مهجور ازو ، بیچاره و رنجور ازو / گویی که نیشی دور ازو ، در استخوانم می رود گفتم به نیرنگ و فسون ، پنهان کنم ریش درون / پنهان نمی ماند که خون ، بر آستانم می رود او می رود دامن کشان ، من زهر تنهایی چشان / دیگر مپرس از من نشان ، کز دل نشانم می رود بازآ و بر چشمم نشین ، ای دلستان نازنین / کاشوب و فریاد از زمین، بر آسمانم می رود در رفتن جان از بدن ، گویند هر نوعی سخن / من خود به چشم خویشتن ، دیدم که جانم می رود
|
 |
ashkyar یکشنبه, 1389/06/28 00:37:02
باران
هنوز
چکه چکه
بر سقف شهر می بارد
اما
تن شهر
هنوز
خیس نیست
کوچه کوچه
شهرم را
قدم میزنم
چشمهایم
به بدرقه
مردم شهر رفته است
و مشتی اشک
که بخار می شود
مثل بازدم رهگذران
در سنگفرش سرد پاییزی
کوچه کوچه
شهرم ؟
|
 |
ashkyar دوشنبه, 1389/06/29 00:46:43
فریاد ز بی مهریت ای گل که در دامن شب ها چون غنچه پاییز شکفتن نتوانم
|
 |
فریاد دوشنبه, 1389/06/29 23:29:14
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟ بی وفا، بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا ؟
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا ؟
عمر ما ار مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان توام فردا چرا ؟
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا ؟
وه که با این عمر های کوته بی اعتبار این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا ؟
آسمان چون جمع مشتاقان ، پریشان می کند درشگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا ؟
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر راه عشق است این یکی بی مونس و تنها چرا ؟
بی مونس و تنها چرا ؟ تنها چرا ؟ حالا چرا
لا...
|
 |
ashkyar سه شنبه, 1389/06/30 01:54:21
تو اون شام مهتاب کنارم نشستی عجب شاخه گلوار به پایم شکستی قلم زد نگاهت به نقشآفرینی که صورتگری را نبود اینچنینی پریزاد عشق رو مهآسا کشیدی خدا را به شور تماشا کشیدی
تو دونسته بودی چه خوشباورم من شکفتی و گفتی از عشق پرپرم من تا گفتم کی هستی تو گفتی یه بیتاب تا گفتم دلت کو تو گفتی که دریاب قسم خوردی بر ماه که عاشقترینی تو یک جمع عاشق تو صادقترینی همون لحظه ابری رخ ماه رو آشفت به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت
گذشت روزگاری از اون لحظه ناب که معراج دل بود به درگاه مهتاب در اون درگه عشق چه محتاج نشستم تو هر شام مهتاب به یادت شکستم تو از این شکستن خبر داری یا نه هنوز شور عشق رو به سر داری یا نه
تو دونسته بودی چه خوشباورم من شکفتی و گفتی از عشق پرپرم من
تا گفتم کی هستی تو گفتی یه بیتاب تا گفتم دلت کو تو گفتی که دریاب
قسم خوردی بر ماه که عاشقترینی تو یک جمع عاشق تو صادقترینی
همون لحظه ابری رخ ماه رو آشفت به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت
هنوز هم تو شبهات اگه ماه رو داری من اون ماه رو دادم به تو یادگاری
هنوز هم تو شبهات اگه ماه رو داری
من اون ماه رو دادم به تو یادگاری
من اون ماه رو دادم به تو یادگاری
من اون ماه رو دادم به تو یادگاری
|
 |
ashkyar سه شنبه, 1389/06/30 17:00:02
شعر صدای تو را دوست دارم از دکتر اسماعیل خویی که با صدای همایون و مژگان شجریان و با آهنگ سازی استاد مجید درخشانی برای هدیه ی روز تولد استاد مسلم آواز و موسیقی ایران محمدرضا شجریان ساخته شده است.
صدای تو را دوست دارم
صدای تو، از آن و از جاودان میسراید صدای تو از لالهزاران که در یاد میآید صدای تو را، رنگ و بوی صدای تو را، دوست دارم. جهان در صدای تو آبی ست و زیر و بم هر چه از اصفهان در صدای تو آبی ست. و هر سنت از دیرگاهان و هر بدعت از ناگهان در صدای تو آبی ست. ......................... گوش کنید و لذت ببرید
http://www.kalam.tv/fa/video/28241/index.html
|
 |
بهروز سه شنبه, 1389/06/30 22:24:41
هر کجا رفتی پس از من / محفلی شاد است و روشن
یاد من کن؛ یاد من کن
هر کجا دیدی به بزمی / عاشقی با لب گزیدن
یاد من کن؛ یاد من کن
هر کجا سازی شنیدی / از دلی رازی شنیدی
شعر و آوازی شنیدی / چون شدی گرم شنیدن
وقت آه از دل کشیدن / یاد من کن یاد من کن
بی تو در هر گلشنی چون بلبل بی آشیان، دیوانه بودم / سر به هر در می زدم وانگه ز پا افتاده در میخانه بودم
گر به کنج خلوتی دور از همه خلق جهان بزمی به پا شد / واندر آن خلوت سرا پیمانه ها پر از می عشق و صفا شد
چون بشد آهسته شمعی، کنج آن کاشانه روشن / تا رسد یاری به یاری، تا فتد دستی به گردن
یاد من کن، یاد من کن
|
 |
بهروز سه شنبه, 1389/06/30 22:26:19
http://www.youtube.com/watch?v=Jx1DkKvZkHQ&feature=related سلام این هم لینک آهنگ زیبای یاد من کن
|
 |
ashkyar سه شنبه, 1389/06/30 23:19:26
بهروز عزیز خیلی عجیبه وقتی روی این لینک کلیک میکنی صفحه ای باز میشه که آدمو یاد پیک شادیهای دوران دبستان
میندازه که همه چیز داشت غیر از شادی، البته من میدونم شما مقصر نیستید و آدرس شما درست و بی نقصه ولی خوب
چیکار میشه کرد روزگار غریبی است...
ناچاراً باید برم فیلتر داخل ماشین همسایمونو قرض بگیرم
|
 |
بهروز چهارشنبه, 1389/06/31 09:42:39
سلام گذشته راه آینده است شعری زیبا ا زخواننده ای که در دوران خودش یگانه ای بود حسی خاص به هم عصران دست میدهد که فقط گذر زمان آنرا میتواند معنی کند. ضمنا اشکیار عزیز باید فیلتر مربوط به بنز 180 یا 170 باشه که معمولا کم گیر میاد آخه این آهنک متعلق به دهه 40 است.
|
 |
ashkyar چهارشنبه, 1389/06/31 12:52:31
درود به شما بهروز گرامی نمیونم منظور منو چطور گرفتید ولی خوب برای روشنتر شدن مسئله، این مطلب رو اضافه میکنم که به محض اینکه بر روی اون آدرس کلیک میکنی به روی شما این صفحه باز میشه http://peyvandha.ir/3-1.htm که خودتون قضاوت کنید...
البته اون نوع قدیمیشو دارم و تونستم استفاده کنم ...و از شما بسیار ممنونم
|
 |
ashkyar چهارشنبه, 1389/06/31 23:37:44
آی بهشتی دور نیوش کن این جان را گوش کن
درود به همه ی خوبان دوستی برای من این ترانه ی زیبا رو فرستاد که خواستم شما هم بشنوید. نوشتان باد.
"نا شنیده ای از استاد محمد رضا شجریان"
ای که دور از تو چون مرغ پرشکستهام بی تو در باغ غم، منتظر نشستهام
مینویسم امشب از صفای دل، نامهای پر آرزو برای تو
که به دیدنم بیا، دور از این بهانهها تو طنین شعر عاشقانهای همچو روح شادی زمانهای
تو بیا که بشکفد به لبم ترانهای چه شود گر بدهی جواب نامهی مرا
بنویسی دو سه جمله با کلام بیریا که در آنجا ز خیال من نمیشوی رها
پس از این هم نبری به عشق دیگری تو راه مینویسم امشب از صفای دل
نامهای پر آرزو برای تو که به دیدنم بیا دور از این بهانهها
http://www.4shared.com/audio/EZ_0TTQv/NBTO.html
|
 |
فریاد جمعه, 1389/07/02 00:37:59
خوشا دردی که درمانش تو باشی خوشا راهی که پایانش تو باشی خوشا چشمی که رخسار تو بیند خوشا ملکی که سلطانش تو باشی خوشا آن دل که دلدارش تو گردی خوشا جانی که جانانش تو باشی خوشی و خرمی و کامرانی کسی دارد که خواهانش تو باشی چه خوش باشد دل امید واری که امید دل و جانش تو باشی همه شادی و عشرت باشد ای دوست در آن خانه که مهمانش تو باشی گل . گلزار خوش آید کسی را که گلزار و گلستانش تو باشی جه بانگ آید ز کس آن را که او را نگهدار و نگهبانش تو باشی مپرس از کفر و از ایمان بیدلی را که هم کفر و هم ایمانش تو باشی مشو پنهان از آن عاشق که پیوست همه پیدا و پنهانش تو باشی برای آن به ترک جان بگوید ذل بیچاره تا جانش تو باشی عراقی طالب درد است دایم به بوی آن که درمانش تو باشی
لا...
|
 |
فریاد جمعه, 1389/07/02 00:39:14
آتش هجر تو پنهان جگرم می سوزد
لیکن از بیم نیارم که بر آرم نفسی
در سرم نیست بجز دیدن تو سودایی
در دلم نیست بجز پیش تو مردن هوسی
|
 |
anvar دوشنبه, 1389/07/05 13:13:27
سلام بر بهروز گرامی
ورود مجدد شما را خیر مقدم عرض میکنم . حضورتان مستدام باد .
|
 |
ashkyar سه شنبه, 1389/07/06 01:32:35
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوِم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایّام ناگهان
برباغ و بوستان شمانیز بگذرد آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
برحلق و بردهانِ شمانیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان دربقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غُرّش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غُبارش فرونشست
گرد سُم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمع ها بکُشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروان سرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
ای مُفتخر به طالعِ مسعود خویشتن
تاثیر اختران شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شماناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعداز دوروزاز آن شمانیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمّل سپر کنیم
تا سختیِ کمان شما نیز بگذرد
در باغ دولت دگران بود مدّتی
این گُل،ز گُلستان شما نیز بگذرد
آبیست ایستاده دراین خانه مال وجاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد
ای تو رمه سپُرده به چوپان گرگ طبع
این گُرگیِ شبان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا مات حُکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
ای دوستان خواهم که به نیکی دُعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد سیف فرغانی
|
 |
وارش شنبه, 1389/07/10 11:04:53
تا بپیوندد به دریا کوه را تنها گذاشت / رود رفت اما مسیر رفتنش را جا گذاشت هیچ وصلی بی جدایی نیست این را گفت رود / دیده گلگون کرد و سر بر دامن صحرا گذاشت هر که ویران کرد ویران شد در این آتش سرا / هیزم اول پایه ی سوزاندن خود را نهاد اعتبار سربلندی در فروتن بودن است / چشمه شد فواره وقتی بر سر خود پا گذاشت موج راز سر به مهری را به دنیا گفت و رفت / با صدف هایی که بین ساحل و دریا گذاشت. (فاضل نظری) ( به احتمال زیاد)
|
 |
ashkyar دوشنبه, 1389/07/12 00:23:13
"تو را زنانه میخواهم "
زیرا تمدن زنانه است
شعر زنانه است
ساقه ی گندم
شیشه ی عطر
حتی پاریس – زنانه است
و بیروت با تمامی زخمهایش، –
زنانه است
تو را سوگند
به آنان که
میخواهند شعر بسرایند
زن باش
تو را سوگند به آنان
که می خواهند
خدا را بشناسند
زن باش.
شاعر :نزار قبانی
نِزار قَبانی, (زاده ۲۱ مارس ۱۹۲۳، درگذشته ۳۰ آوریل ۱۹۹۸) از بزرگترین شاعران و نویسندگان جهان عرب بود.
نزار در یکی از محلههای قدیمی شهر دمشق سوریه به دنیا آمد.
هنگامی که ۱۵ ساله بود خواهر ۲۵ سالهاش به علت مخالفت خانوادهاش با ازدواج با مردی که دوست داشت اقدام به خودکشی نمود. در حین مراسم به خاکسپاری خواهرش وی تصمیم گرفت که با شرایط اجتماعی که او آن را مسبب قتل خواهرش میدانست بجنگد.
وی به زبانهای فرانسه ، انگلیسی و اسپانیولی نیز مسلط بود و مدت بیست سال در دستگاه دیپلماسی سوریه خدمت کرد.
هنگامی که از او پرسیده میشد که آیا او یک انقلابی است، در پاسخ میگفت: «عشق در جهان عرب مانند یک اسیر و برده است و من میخواهم که آن را آزاد کنم. من میخواهم روح و جسم عرب را با شعرهایم آزاد کنم. روابط بین زنان و مردان در جهان ما درست نیست.» بخشهایی از اشعار نزار قبانی تاکنون به فارسی ترجمه و منتشر شدهاست
"آمده از گروه دوستان رادیو گلها"
|
 |
ashkyar سه شنبه, 1389/07/13 00:20:43
درود به دوستان عزیز در کبله ی مهر و صفای کیانا
این لینک رو حتماً ببنید و ترانه ی زیبایی رو گوش کنید که خالی از لطف نیست، من خیلی وقت بود که دنبال این لینک می گشتم تا برای شما اینجا بیارم که سرانجام به دستم رسید. امیدوارم خوشتون بیاد
http://www.4shared.com/get/31182684/e31eec6e/amir_aram_khak__wwwpersian4per.html
"شتربان"
برخیز شتربانا، بربند کجاوه .................. کز چرخ عیان گشت همی رایت کاوه
از شاخ شجر برخاست آوای چکاوه .................. وز طول سفر حسرت من گشت علاوه
بگذر به شتاب اندر از رود سماوه .................. در دیده من بنگر دریاچه ساوه
وز سینه ام آتشکده پارس نمودار
ماییم که از پادشهان باج گرفتیم .................. زان پس که از ایشان کمر و تاج گرفتیم
دیهیم و سریر از گهر و عاج گرفتیم .................. اموال و ذخاریشان تاراج گرفتیم
وز پیکرشان دیبه و دیباج گرفتیم .................. ماییم که از دریا امواج گرفیتم
و اندیشه نکردیم ز طوفان و ز تیّار
در چین و ختن ولوله از هیبت ما بود .................. در مصر و عدن غلغله از شوکت ما بود
در اندلس و روم عیان قدرت ما بود .................. غرناطه و اشبیلیه در طاعت ما بود
صقلیّه نهان در کنف رایت ما بود .................. فرمان همایون قضا آیت ما بود
جاری به زمین و فلک و ثابت وسیار
خاک عرب از مشرق اقصی گذراندیم .................. وز ناحیه غرب به افریقیه راندیم
دریای شمالی را بر شرق نشاندیم .................. وز بحر جنوبی به فلک گرد فشاندیم
هند از کف هندو،ختن از ترک ستاندیم .................. ماییم که از خاک بر افلاک رساندیم
نام هنر و رسم کرم را به سزاوار
امروز گرفتار غم و محنت و رنجیم .................. در داو، فره باخته اندر شش و پنجیم
با ناله و افسوس در این دیر سپنجیم .................. چونزلف عروسان همه در چین و شکنجیم
هم سوخته کاسانه و هم باخنه گنجیم .................. ماییم که در سوگ و طرب قافیه سنجیم
جغدیم به ویرانه، هزاریم به گلزار
ماهت به محاق اندروشاهت به غری شد .................. وز باغ تو ریحان و سپر غم سپری شد
انده ز سفر آمد و شادی سفری شد .................. دیوانه به دیوان تو گستاخ و جری شد
وان اهرمن شوم به خرگاه پری شد .................. پیراهن نسرین تن گلبرگ تری شد
آلوده به خون دل و چاک از ستم خار
مرغان بساتین را منقار بریدند .................. اوراق ریاحین را طومار دریدند
گاوان شکمخواره به گلزار چریدند .................. گرگان ز پی یوسف بسیار دویدند
تا عاقبت او را سوی بازار کشیدند .................. یاران بفرختندش و اغیار خریدند
آوخ ز فروشنده دریغا ز خریدار
افسوس که این مزرعه را آب گرفته .................. دهقان مصیبت زده را خواب گرفته
خون دل ما رنگ می ناب گرفته .................. وز سوزش تب پیکرمان تاب گرفته
رخسار هنر گونه مهتاب گرفته .................. چشمان خرد پرده ز خوناب گرفته
ثروت شده بی مایه و صحت شده بیمار
ابری شده بالا و گرفته است فضا را .................. وز دود و شرر تیره نموده است هوا را
آتش زده سکان زمین را و سما را .................. سوزانده به چرخ اختر و در خاک گیا را
ای واسطه رحمت حق بهر خدا را .................. زین خاک بگردان ره طوفان بلا را
بشکافت زهم سینه این ابر شرر بار
... سروده ی شاعر، ادیب و روزنامه نگار دوره مشروطه،محمد صادق ادیب الممالک فراهانی ملقب به امیرالشعرا و متخلص به امیری است و به صورت مسمط می باشد.
امیر آرام نیز این ترانه را اجرا نموده است
|
 |
فریاد سه شنبه, 1389/07/13 08:02:39
http://nedayegolha.mihanblog.com/post/category/15
دوستان عزیز سری هم به اینجا بزنید... از ترانه های خاطره انگیز سرشاره...
|
 |
فریاد سه شنبه, 1389/07/13 08:11:19
به سوی تو ،به شوق روی تو ،به طرف کوی تو،سپیده دم آیم
مگرتورا جویم بگوکجایی؟نشان توگه از زمین گاهی از آسمان جویم
ببین چه بی پروا ره تومی پویم بگوکجایی؟
کی رودرخ ماهت ازنظرم به غیرنامت کی نام دگرببرم
اگرتورا جویم جدیث دل گویم بگوکجایی..به دست تودادم دل پریشانم دگرچه خواهی؟
یک دم از خیال من نمیروی ای غزال من دگر چه پرسی زحال من
تاهستم من اسیرکوی توام به آرزوی توام
اگرتورا جویم حدیث دل گویم بگو کجایی
بدست تو دادم دل پریشانم دگرچه خواهی
فتاده ام از پا بگوکه از جانم دگرچه خواهی؟
تروخدا این ترانه زیبای کوروس سرهنگ زاده رو گوش بدید...
همه زندگیمه این ترانه..
|
 |
فریاد سه شنبه, 1389/07/13 08:44:27
Rain.wmv (4912KB
خیلی هیجان انگیزه کنسرت باران
|
 |
فریاد سه شنبه, 1389/07/13 08:45:26
اااا نشد که!!!!!!!!!!!!!!!
باز هم میذارمش .. کنسرت باران..
|
 |
ashkyar پنج شنبه, 1389/07/15 00:49:19
"بی خبر ماندی زحالم"
آنکه دلم را برده خدایا زندگیم را کرده تبه کو؟!
آنکه نگاهش روز من از غم کرده سیه کو؟!
بی خبر ماندی زحالم ، زانچه آمد بر سر من
عشق تو آخر به طوفان، می دهد خاکستر من
شعله عشق تو از بس در دلم بالا گرفته
سینه مالامال آتش، غم وجودم را گرفته
هر زمان آید به یادم دیده مست تو
گریم از بخت بد خود، نالم از دست تو
بی خبر ماندی زحالم ، زانچه آمد بر سر من
عشق تو آخر به طوفان، می دهد خاکستر من
رخت در نو دمیده من
فروغ رخت نور دیده من
برخیزد بیا ای امید دلم، شام من سپری کن
تویی که به دل نقش غم زده ای
چو غنچه گره بر دلم زده ای
برخسته دلان چون نسیم سحر،
یک نفس گذری کن
هر کجا گذری، زیر پا نظری کن
بی خبر ماندی زحالم ، زانچه آمد بر سر من
عشق تو آخر به طوفان، می دهد خاکستر من
ترانه از زنده یاد استاد بیژن ترقی ترانه ای که بسیار دوست می دارم و برای من خاطره انگیزه و ... به نظر من جدا از خاطره انگیز بودنه این ترانه ها
چیزی که این آثارهارو ماندگار میکنه داشتن ریشه ای قوی در عمق وجود چشمه سارِ انسانهایی خالص و به حقیقت
هنرمند می باشه که وقتی در کنار این ترانه سراها و شعرا ، انسانهای بزرگی چون استاد پرویز یاحقی قرار می گیرند
دستها در دستها پنجه می شوند و با خلق اثری زیبا در جهان زیبا، عاشقانه مست دست خویش می شوند و آنرا در
صدای ملکوتی دیگر هنرمندی در گوش هستی طنین انداز می کنند و به جاودانه ها می سپارند...
|
 |
ashkyar پنج شنبه, 1389/07/15 13:59:38
به بهانه ی تولد سهراب سپهری شاعر همه ی فصلها ..... دشت هایی چه فراخ !
کوههایی چه بلند !
در گلستانه چه بوی علفی می آمد !
من در این آبادی، پی چیزی می گشتم :
پی خوابی شاید،
پی نوری، ریگی، لبخندی .
***
پشت تبریزی ها
غفلت پاکی بود، که صدایم می زد .
پای نی زاری ماندم، باد می آمد، گوش دادم :
چه کسی با من، حرف میزد ؟
سوسماری لغزید
راه افتادم .
یونجه زاری سر راه،
بعد جالیز خیار، بوته های گل رنگ
و فراموشی خاک
***
لب آبی
گیوه ها را کندم، و نشستم، پاها در آب :
( من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هشیار است !
نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه .
چه کسی پشت درختان است !
هیچ، می چرد گاوی در کرد .
ظهر تابستان است .
سایه ها میدانند، که چه تابستانی است .
سایه هایی بی لک ،
گوشه ای روشن و پاک
کودکان احساس! جای بازی اینجاست .
زندگی خالی نیست :
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست .
آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد .
***
در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم، که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه .
دورها آوایی است، که مرا می خواند...
|
 |
فرحناز پنج شنبه, 1389/07/15 21:48:35
آری، تا شقایق هست، زندگی باید کرد ...
ممنون اشکیار عزیز برای کارهای قشنگی که توسایت میذاری.
|
 |
ashkyar پنج شنبه, 1389/07/15 23:11:17
درود به تو فرحناز مهربان کمتر به ما سر میزنید...
|
 |
فریاد پنج شنبه, 1389/07/15 23:42:44
همه شب نالم چون نی که غمی دارم،که غمی دارم دل و جان بردی امّا نشدی یارم ،یارم با ما بودی،بی ما رفتی چون بوی گل به کجا رفتی تنها ماندم،تنها رفتی چو کاروان رود،فغانم از زمین، بر آسمان رود دور از یارم، خون می بارم فتادم از پا ز ناتوانی، اسیر عشقم، چنان که دانی رهایی غم نمی توانم، تو چاره ای کن، که می توانی گر ز دل بر آرم آهی آتش از دلم ریزد چون ستاره از مژگانم اشک آتشین ریزد چو کاروان رود،فغانم از زمین، بر آسمان رود دور از یارم، خون می بارم نه حریفی تا با او غم دل گویم نه امیدی در خاطر که تو را جویم ای شادی جان، سرو روان، کز بر ما رفتی از محفل ما، چون دل ما، سوی کجا رفتی تنها ماندم، تنها رفتی به کجایی غمگسار من؟، فغان زار من بشنو باز آ، باز آ از صبا حکایتی ز روزگار من بشنو باز آ، باز آ سوی رهی چون روشنی از دیده ما رفتی با قافله باد صبا رفتی تنها ماندم تنها رفتی
خواننده: استاد غلانحسین بنان آهنگساز:استاد مرتضی محجوبی شاعر: رهی معیّری
تقدیم به نت لا...
|
 |
ashkyar یکشنبه, 1389/07/18 01:01:10
چند خطی از کتاب شعر شاملو به نام آیدا: درخت و خنجر و خاطره! ...زیبا ترین حرفت را بگو شکنجه پنهان سکوتت را آشکار کن و هراس مدار از آن که بگویند ترانه ئی بیهوده می خوانید چرا که ترانه ی ما ترانه ی بیهودگی نیست چرا که عشق حرفی بیهوده نیست
حتی بگذارآفتاب نیز برنیاید به خاطر فردای ما اگر بر ماش منتی است؛ چرا که عشق، خود فرداست خود همیشه است
بیشترین عشق جهان را به سوی تو می آورم از معبر فریادها و حماسه ها چرا که هیچ چیز در کنار من از تو عظیم تر نبوده است که قلبت چون پروانه یی ظریف و کوچک وعاشق است
ای معشوقی که سرشار از زنانگی هستی و به جنسیت خود غره ای به خاطر عشقت!- ای صبور! ای پرستار! ای مومن! پیروزی تو میوه حقیقت توست
رگبارها و برفها را توفان و آفتاب آتش بیز را به تحمل صبر شکستی باش تا میوه غرورت برسد ای زنی که صبحانه خورشید در پیراهن تست، پیروزی عشق نسیب تو باد! *** از برای تو، مفهومی نیست - نه لحظه ئی: پروانه ای است که بال میزند یا رود خانه ای که در حال گذر است -
هیچ چیز تکرار نمی شود و عمر به پایان می رسد: پروانه بر شکوفه یی نشست و رود به دریا پیوست. احمد شاملو (ا.بامداد)
|
 |
ashkyar سه شنبه, 1389/07/20 23:22:25
بهار من گذشته شاید
شعر: معینی کرمانشاهی
آهنگ و خواننده: شادروان عماد رام
دستگاه:شور
** ** ** چرا تو جلوه ساز این، بهار من نمی شوی؟ چه بوده آن گناه من، که یار من نمی شوی؟ بهار من گذشته شاید
شکوفه ی خیال تو، شکفتـــــــه در خیال من چرا نمی کنی نظر، به زردی جمـــــــــال من؟
بهار من گذشته شاید
تو را چه حاجت نشانه ی من تویی که پا نمی نهی به خانه ی من چه بهتر آنکه نشنوی ترانه ی من
نه قاصدی که از تو آرد، گهی به سوی من پیامی نه رهگذاری از تو آرد، بــــــــرای من گهی پیامی
بهار من گذشته شاید
غمت چو کوهی، به شانه ی من ولی تو بی غم از غم شبانه ی من
چو نشنوی فغان عاشقانه ی من
خدا ترا از من نگیرد، ندیـــدم از تو گرچه خیری به یاد عمر رفته گریم، کنون که شمع بزم غیری
بهار من گذشته شاید
** ** **
چرا تو جلوه ساز این، بهار من نمی شوی؟ چه بوده آن گناه من، که یار من نمی شوی؟ بهار من گذشته شاید
شکوفه ی خیال تو، شکفته در خیال من چرا نمی کنی نظر، به زردی جمـــال من؟
بهار من گذشته شاید
|
 |
anvar پنج شنبه, 1389/07/22 10:06:52
سلام بر اشکیار خوب
با تشکر از مطالب عالی که در سایت میگذاری ، یک خاطره از معینی کرمانشاهی دارم ، تقدیم به شما .
روزی از او پرسیدند : جناب معینی ، چرا دیگر تصنیف نمی سرائید ؟ ( البته در سنین بالا )
با لحنی بسیار مهربان پاسخ داد : عزیزم ، فکر نمیکنی هر چیزی زمان مخصوصی داشته باشد ؟
من با این سن و سال چه طور دوباره میتوانم بگویم : ای به دوش افکنده گیسو ....... ویا ..... ای برگشته مژگان .
شاید هم آقای معینی کرمانشاهی باید کتابهای "شفای کودک درون "یا "وضعیت آخر" را میخواندند تا متوجه میشدند که در سن 90 سالگی هم هنوز یک کودک 4 ساله در انتظار توجه نشسته است تا میدانی برایش خالی شود .
موفق باشید و حضور عالی مستدام .
|
 |
ashkyar پنج شنبه, 1389/07/22 15:57:57
بهار در امتداد دستان من است و پای من در ابتدای پاییز و در آن شب خاموش، پرنده ایی دیدم که از بالش اشک می بارید
دیدم ستاره ها در چشمم دسته دسته می مردند
و دیگر در هیچ صبحی ترانه ی من نخندید
پرنده اما یک روز به لانه اش برمی گردد
و ستاره ها شاید می میرند تا لحظه ی آرزو کردن را به ما هدیه دهند
و ترانه مرا اینگونه می گوید آنجا که من پاییز را دوست دارم...
|
 |
ashkyar شنبه, 1389/07/24 15:14:32
# به نام گــــــــل ســــرخ # بخوان بخوان بخوان بخوان به نام گل سرخ در صحرای دور که باغ ها همه بیدار و بارور گردند بخوان دوباره بخوان تا کبوتران سفید به آشیانه ی خونین دوباره برگردند بخوان به نام گل سرخ در رواق سکوت که موج و اوج طنینش ز دشتها گذرد پیام روشن باران ز بام نیلی شب که رهگذار نسیمش به هر ترانه برد ز خشک سال چه ترسی که صد بسی بستم نه در برابر آب که در برابر نور و در برابر آواز و در برابر شور بخوان دوباره بخوان ، بخوان دوباره بخوان بخوان دوباره بخوان در این زمانه ی اوثرت به شاعران زمان برگ رخصتی دادند که از معاشقه ی سرو ، قمری ، لاله سرودها بسرایند ژرف تر از خاک زلال تر از آب تو خاموشی که بخواند ، تو میروی که بماند که بر نهالک بی برگ ما ترانه بخواند از این کریوه به دور در آن کرانه ببین بهار آمده از سیم خاردار گذشته طریق شعله ی گوگردی بنفشه چه زیباست چه زیباست هزار آینه داری هزار آینه اینک به هم سرایی قلب تو می تپد پاشو زمین تهی ز رندان همین توای تنها که عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی
|
 |
ashkyar یکشنبه, 1389/08/02 14:06:46
پس از این زاری مکن
هوس یاری مکن
تو ای ناکام دل دیوانه
با غم دیرینه ام
به مزار سینه ام
بخواب آرام دل دیوانه
با تو رفتم بی تو باز آمدم
از سر کوی او دل دیوانه
پنهان کردم در خاکستر غم
آن همه آرزو دل دیوانه
چه بگویم با من ای دل چه ها کردی
تو مرا با عشق او آشنا کردی
پس از این زاری مکن
هوس یاری مکن
تو ای ناکام دل دیوانه
با غم دیرینه ام
به مزار سینه ام
بخواب آرام دل دیوانه
با تو رفتم بی تو باز آمدم
از سر کوی او دل دیوانه
پنهان کردم در خاکستر غم
آن همه آرزو دل دیوانه
چه بگویم با من ای دل چه ها کردی
تو مرا با عشق او آشنا کردی
پس از این زاری مکن
هوس یاری مکن
تو ای ناکام دل دیوانه
با غم دیرینه ام
به مزار سینه ام
بخواب آرام دل دیوانه ترانه سرا : زنده یاد رهی معیری
|
 |
مریم یکشنبه, 1389/08/02 19:54:07
اشکیار عزیز خیلی ممنون دوباره این ترانه ی قشنگ من را به شدت به یاد خاطرات با کیانای عزیز برد.
|
 |
فرحناز یکشنبه, 1389/08/02 21:08:00
دو کاج نسخه جدید در کنار خطوط سیم پیام خارج از ده دو کاج روئیدند سالیان دراز رهگذران آن دو را چون دو دوست میدیدند روزی از روزهای پائیزی زیر رگبار و تازیانه باد یکی از کاج ها به خود لرزید خم شد و روی دیگری افتاد گفت ای آشنا ببخش مرا خوب در حال من تأمل کن ریشههایم ز خاک بیرون است چند روزی مرا تحمل کن کاج همسایه گفت با نرمی دوستی را نمی برم از یاد شاید این اتفاق هم روزی ناگهان از برای من افتاد مهربانی بگوش باد رسید باد آرام شد، ملایم شد کاج آسیب دیده ی ما هم کم کمک پا گرفت و سالم شد میوه ی کاج ها فرو می ریخت دانه ها ریشه می زدند آسان ابر باران رساند و چندی بعد ده ما نام یافت کاجستان شاعر: محمد جواد محبت، همان شاعر دوکاج
|
 |
ashkyar یکشنبه, 1389/08/02 22:42:48
درود به شما مریم عزیز منم از این ترانه بسیار خاطره دارم خاطره های منو دل تو شبهای بی مهتاب...
ساقی بده پیاله از آن می دوباره که از یاد رفته ایم ما چو ماه بی ستاره
دست من و ساقی یکی شد در این کنج خرابات که مست دست اویم دلا عاشقانه م.اشکیار
|
 |
fariba سه شنبه, 1389/08/04 22:50:36
به به مریم عزیز خیلی کم پیدایی راستی در مورد اون نوشتۀ کیانا « وقتی حادثه رنگ تقدیر به خود میگیرد » از دریای خرد که توضیح خواسته بودی من چیزایی نوشتم نمیدونم خوندی ؟ قانع کننده بود؟ نظری نداده بودی!
|
 |
مریم چهارشنبه, 1389/08/05 21:27:04
من همیشه هستم و از نوشته های شما عزیزان لذت می برم در ضمن من جز بینندگان پر و پا قرص این سایت زیبا هستم .بابت توضیحات هم ممنونم.
|
 |
ashkyar پنج شنبه, 1389/08/06 23:21:22
"مرا ببوس" مراببوس برای آخرین بار تو را خدا نگهدار که می روم به سوی سرنوشت بهار من گذشته گذشته ها گذشته من ام به جستجوی سرنوشت
در میان طوفان هم پیمان با قایق ران ها گذشته از جان باید بگذشت از طوفان ها به نیمهء شبها دارم بایارم پیمانها که برفروزم آتشها در کوهستانها
آه آه شب سیه سفر کنم ز تیره ابر گذر کنم نگه کن ای گل من سرشته غم به دامن برای من میفکن دختر زیبا امشب بر تو مهمانم در پیش تو میمانم
تا لب بگذاری بر لب من
دختر زیبا از برق نگاه تو اشک بی گناه تو روشن سازد یک امشب من
مراببوس مراببوس
برای آخرین بار تو را خدا نگهدار که می روم به سوی سرنوشت
بهار من گذشته گذشته ها گذشته من ام به جستجوی سرنوشت
|
 |
ashkyar یکشنبه, 1389/08/09 20:26:45
"بود و نبود"
تو چون بودی با تو تنها بودم تو خاموش و من هم گویا بودم
تو چون رفتی من سرا پا دردم کنون هیچم خاکستر سردم
نه آن ابرم که دهم به جهان ثمری نه آن برقم که بود به سرم شرری
مگر دودم یارب
نه آن بادم که گلی شکفد ز دمم نه آن بودم که خوشی بود از عدمم
چه نقشی بودم یا رب
(تو چون رفتی من سرا پا دردم کنون هیچم خاکستر سردم
نه آن ابرم که دهم به جهان ثمری نه آن برقم که بود به سرم شرری
مگر دودم یارب
نه آن بادم که گلی شکفد ز دمم نه آن بودم که خوشی بود از عدمم
چه نقشی بودم یا رب چه نقشی بودم یا رب
شاعر:معینی کرمانشاهی لینک این ترانه ی زیبا با صدای زیبای ستار
http://www.4shared.com/get/bIkPxKxd/Sattar_-_Boodo_Nabood.html
|
 |
ashkyar سه شنبه, 1389/08/11 12:41:26
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی
نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی
دل دردمند ما را که اسیر توست یارا به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی
نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی
برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی
دل هوشمند باید که به دلبری سپاری که چو قبله ایت باشد به از آن که خود پرستی
چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی
گله از فراق یاران و جفای روزگاران نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی
|
 |
ashkyar پنج شنبه, 1389/08/13 00:49:33
ای از عشق پاک من همیشه مست
من تو را اسان نیاوردم به دست
بارها این کودک احساس من
زیر باران های اشک من نشست
من تو را اسان نیاوردم به دست
در دل اتش نشستن کار اسانی نبود راه را بر اشک بستن کار اسانی نبود
با غروری هم قدو بالای اسمان
بارها در خود شکستن کار اسانی نبود
بارها این دل به جرم عاشقی
زیر سنگینیه بار غم شکست
من تو را اسان نیاوردم به دست
در بدست اوردنت بردباری ها شده
بی قراری ها شده ، شب زنده داری ها شده
در بدست اوردنت پایداری ها شده
با ظلم و جر روزگار سازگاری ها شده
ای از عشق پاک من همیشه مست
من تو را اسان نیاوردم به دست
من تو را اسان نیاوردم به دست استاد جهانبخش پازوکی
|
 |
ashkyar شنبه, 1389/08/15 23:14:14
جای آن دارد که چندی ~ هم، ره صحرا بگیرم،
سنگ خارا را گواه ِ ~ این دل شیدا بگیرم
موبه مو دارم سخنها ~ نکته ها از انجمنها
بشنو ای سنگ بیابان ~ بشنوید ای باد و باران
با شما همرازم اکنون ~ با شما دمسازم اکنون
شمع خود سوزی چو من ~ در میان انجمن
گاهی اگر آهی کشد ~ دلها بسوزد
یک چنین آتش به جان ~ مصلحت باشد همان
با عشق خود تنها شود ~ تنها، بسوزد
من یکی مجنون دیگر ~ در پی لیلای خویشم
عاشق این شور حال ~ عشق بی پروای خویشم
تا به سویش ره سپارم ~ سر ز مستی بر ندارم
من پریشان حال و دلخوش ~ با همین دنیای خویشم شاعر : رحیم معینی کرمانشاهی
|
 |
nika پنج شنبه, 1389/08/27 08:46:47
تلنبار خاطرات خاک گرفته ام را
اگر می خواهی جستجو کنی
به حتم در میان پستو های بی حوصلگی ام می یابی
اما بی محابا در نزن که گرد دلم
تا ابد به سرفه ات می اندازد
و عزای سیاه پوشش به گریه ات!
آرام که آمدی
اول از آینه تنهایی بپرس از کدام سو
آنگاه به نرمی قدم بردار
که ناگزیر تخته های زوار در رفته روحم
پای برهنه ات را خراش نیندازد
به گمانم جایی برای تکیه کردن نیست
تنها شانه های پوشالی مترسک خنده هایم
که آن هم استراحت گاه ناامنی است
آخر بارها هجوم سخت کلاغ های سیاه را دیده است
تصمیم با خودت ...
هنوز هم جستجوی خاطراتم را در سر می پرورانی؟
" گلسا امیدوار "
|
 |
ashkyar جمعه, 1389/08/28 18:57:47
درود به شما نیکای عزیز خیلی وقته که به اینجا سر نمی زنید.........ترانه ی قشنگی رو انتخاب کردی، به دل نشست. البته اسم شاعر برام زیاد آشنا نبود اما حرفش هم برام غریبه نبود..
|
 |
ashkyar جمعه, 1389/08/28 19:04:36
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم...
تو را به خاطر عطر نان گرم ...
برای برفی که آب می شود دوست می دارم...
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم...
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم...
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم...
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت...
لبخندی که مهو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم...
تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم...
برای پشت کردن به ارزوهای محال ...
به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم...
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم...
تو را به خاطردود لاله های وحشی ...
به خاطر گونه ی زرین افتاب گردان...
برای بفشیه بنفشه ها دوست می دارم...
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم...
تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم...
تو برای لبخند تلخ لحظه ها ...
پرواز شیرین خا طره ها دوست می دارم...
تورا به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست می دارم...
اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های اسمان دوست می دارم...
تو را به اندازه خودت ، اندازه ان قلب پاکت دوست می دارم...
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم...
تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام ...دوست می دارم...
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام ...دوست می دارم...
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای نخستین گناه...
تو را به خاطر دوست داشتن...دوست می دارم...
تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم...دوست می دارم...
شاعر: پل الوار (Paul Éluard)،
|
 |
فریاد شنبه, 1389/08/29 14:44:44
مرسی اشکیار..
من این شعر و خیلی خیلی دوست دارم...
|
 |
ashkyar یکشنبه, 1389/08/30 00:04:33
دوست بدار به خاطر همه خود به خاطر همه ی من... نه نه نه لا لا لا... نات نت _.ا_.. ا ا ا...
اینجا سخن از یک نفر است
آن که دستانت را پیش از بهار به اشکها شست
همان چشمهایی که تو را تنها میان چشمه ای تشنه یافت
و دلت را به بوسه ای شیرین سیراب کرد
_ تنها یک تن اینجا به سخن می رود
آنکه چشمانم با او آشناست...
|
 |
ashkyar یکشنبه, 1389/08/30 15:27:18
هرگز هرگز بی تو نمی خندم
هرگز بردل عشقی هرگز نمیبندم
خدا خدا خدایا اگر به کام من جهان نگردانی جهان بسوزانم
اگر خدا خدایا مرا بگریانی من آسمانت را زغم بگریانم
منم که در دل ز نامرادی فسانه ها دارم
منم که چون گل شکفته بر لب ترانه ها دارم
هرگز هرگز هرگز بی تو نمی خندم
هرگز بردل عشقی هرگز نمیبندم
تو بیا فروغ آرزوها که رنج جستجو را پایان تویی
توبیا که بی تو آه سردم که بی تو موج دردم درمان تویی
منم که در دل ز نامرادی فسانه ها دارم
منم که چون گل شکفته بر لب ترانه ها دارم
هرگز هرگز هرگز بی تو نمی خندم
هرگز بردل عشقی هرگز نمیبندم
تو بیا فروغ آرزوها که رنج جستجو را پایان تویی
توبیا که بی تو آه سردم که بی تو موج دردم درمان تویی
منم که در دل ز نامرادی فسانه ها دارم
منم که چون گل شکفته بر لب ترانه ها دارم
هرگز هرگز هرگز بی تو نمی خندم
هرگز بردل عشقی هرگز نمیبندم.
|
 |
ashkyar پنج شنبه, 1389/09/11 01:28:27
شبــــــــــــــــای رفتن تو شبای بی ستـــــــاره ست ببین که خـــــــــــــــــــــاطراتم بی تو چه پـــــاره پــــــــاره ست
با هر نفس تو سینه، بغض تو، تو گلومــــــــــه با هر کی هر جا باشم، عکس تو روبرومـــــــــــــــه آخ که چقدر تنگـــــــــه دلم، برای اون شبـــــــــــامون کاشکی که اون عشق بشینـــــه دوباره تو دلامــــــــــون چی میشه برگــردی بازم به روزای گذشتــــــــــــــــــــــــــه؟ هوای پاییـــــــــــزی چــــرا، تو عشق ما نشسته؟
شبــــــــــــــــای رفتن تو شبای بی ستـــــــاره ست ببین که خـــــــــــــــــــــاطراتم بی تو چه پـــــاره پــــــــاره ست
سپردی عهدمونو بدست بادو بـــــــــــــــــارون منو زدی به طوفــــــــان ،خودت گرفتـــــــی آروم قهرتو رامو بسته غـــم دلمـــــــو شکستـــــــــــــــه تو این صــدای خستـــــــه، یــاد تو پینه بستــــــــــــــه غــــــــــــم دلمـــــــــــــو شکستـــــــــــــــــــــــه
شبــــــــــــــــای رفتن تو شبای بی ستـــــــاره ست ببین که خـــــــــــــــــــــاطراتم بی تو چه پـــــاره پــــــــاره ست
غروبه باز دوباره؛ شب توی انتظــــــــــــــــــاره
ابر تو نگـــــــــــام نشستـــــــــه،خیال گریه داره
اسم تــــــــو فریـــــــــادمه درد تـــو صدام ترانه ست
خنده آیینه تلــــــــخ و بی تو پر از بهـــــــــــــــــانه ست
آخ که چقدر تنگه دلم، برای اون شبامـــــــــون کاشکی که اون عشق بشینــــه دوباره تو دلامون چی میشه برگردی بـــــــــــازم به روزای گذشتــــــــه؟ هـــــوای پاییــــــزی چرا تو عشق مـا نشستــــــــــــــــــــه؟
شبــــــــــــــــای رفتن تو شبای بی ستـــــــاره ست ببین که خـــــــــــــــــــــاطراتم بی تو چه پـــــاره پــــــــاره ست
|
 |
ashkyar یکشنبه, 1389/09/14 17:39:22
ای که رفتی با خود دلی شکسته بردی این چنین به توفان تن مرا سپردی ای که مهر باطل زدی به دفتر من بعد تو نیامد چه ها که بر سر من بعد تو نیامد چه ها که بر سر من
ای خدای عالم چگونه باورم بود آن که روزگاری پناه و یاورم بود سایه اش نماند همیشه بر سر من زیر لب بخندد به مرگ و پر پر من زیر لب بخندد به مرگ و پر پر من
رفتی و ندیدی که بی تو شکسته بال و خسته ام رفتی و ندیدی که بی تو چگونه پر شکسته ام رفتی و نهادی و چه آسان دل مرا به زیر پا رفتی آن خیالت زمانی نمیکند مرا رها ای به دل آشنا تا که هستم بیا وایِ من اگر نیایی رفتی و ندیدی که بی تو شکسته بال و خسته ام رفتی و ندیدی که بی تو چگونه پر شکسته ام رفتی و نهادی و چه آسان دل مرا به زیر پا رفتی آن خیالت زمانی نمیکند مرا رها ای به دل آشنا تا که هستم بیا وایِ من اگر نیایی
ای خدای عالم چگونه باورم بود آن که روزگاری پناه و یاورم بود سایه اش نماند همیشه بر سر من زیر لب بخندد به مرگ و پر پر من زیر لب بخندد به مرگ و پر پر من
رفتی و ندیدی که بی تو شکسته بال و خسته ام رفتی و ندیدی که بی تو چگونه پر شکسته ام رفتی و نهادی و چه آسان دل مرا به زیر پا رفتی آن خیالت زمانی نمیکند مرا رها ای به دل آشنا تا که هستم بیا وای من اگر نیایی رفتی و ندیدی که بی تو شکسته بال و خسته ام رفتی و ندیدی که بی تو چگونه پر شکسته ام رفتی و نهادی و چه آسان دل مرا به زیر پا رفتی آن خیالت زمانی نمیکند مرا رها ای به دل آشنا تا که هستم بیا وایِ من اگر نیایی وایِ من اگر نیایی وایِ من اگر نیایی وایِ من اگر نیایی شعر از:معینی کرمانشاهی
http://www.4shared.com/file/11268679...wPcLordIr.html
|
 |
ashkyar چهارشنبه, 1389/09/17 15:54:12
گشته خزان نوبهار من, بهار من
رفت و نیامد نگار من , نگار من
سپری شد شب جدایی , به امیدی که تو بیایی
آخر ای امید قلبم , با من از چه بی وفایی . . .
|
 |
ashkyar شنبه, 1389/09/20 16:35:22
نــرو
نرو , نــرو تو هم مثل من نمى تونى دووم بیارى , نــرو تو هم مثل من تو غصه کم میاری , نــرو اااااه نــرو
نـرو , نــرو تو هم میپوسى , میمیرى بى من نــرو تو هم تابون غم میدى أى من , نــرو ااااه نــرو
نرو , نــرو تو که میدونى من بى تو , تو بى من یعنی حسرت تو که میدونى بى جواب میمونه عشق و عادت تو که میدونى کم میشم تو که میدونى کم میشى تو که میدونى هم اَغوش غم میشی , نـرو اااه نرو , اااااه نــرو
برى جواب روزات رو چی میدى ؟ حرفهاى ما رو تو گوش کى میگى ؟ تو میدونى توى این بچه بازى , من و تو هر دو بازنده بازیم
نرو , که رفتنت صلاح ما نیست ببین جدایى تو نگاه ما نیست نرو نزار بگن عشق یعنى حسرت نزار که این تمنى بشه نفرت
نرو , نــرو تو که میدونى من بى تو , تو بى من یعنی حسرت تو که میدونى بى جواب میمونه عشق و عادت تو که میدونى کم میشم تو که میدونى کم میشى تو که میدونى هم اَغوش غم میشی پس نـرو اااه نرو , نــرو
|
 |
فریاد دوشنبه, 1389/09/22 01:09:53
سلام به همه دوستان عزیزم.
دلم خیلی براتون تنگ شده بود...
یه مدت مریض بودم..
همه خوبیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییید ؟
|
 |
anvar دوشنبه, 1389/09/22 08:35:09
فریاد جان خدا رو شکر که خوب شدی . دل من هم برای تو تنگ میشه .
|
 |
وارش دوشنبه, 1389/09/22 12:03:33
ای وای بر اسیری ، کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد ، صیاد رفته باشد ( حزین لاهیجی)
سلام به همه دوستان خوب این سایت این شعر حزین خیلی عجیبه
|
 |
فریاد سه شنبه, 1389/09/23 01:28:06
مرسی ازین همه محبت شما انور عزیزم
دوستون دااااااااااااااااااااارم..
|
 |
ashkyar سه شنبه, 1389/09/23 02:07:38
درود به شما وارش عزیز که دیردیر به ماسر میزنید ممنون شعر مورد علاقه ی منو اوردید دوست دارم کاملشو بیارم...البته منم با شما موافقم میشه گفت هم عجیب و هم چون خود داستان شیرین و فرهاد شگفت انگیز و زیباست...
ای وای بر اسیری
کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد
صیاد رفته باشد
آه از دمی که تنها
با داغ او چو لاله
درخون نشسته باشم
چون باد رفته باشد
امشب صدای تیشه
از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین
فرهاد رفته باشد
خونش به تیغ حسرت
یارب حلال بادا
صیدی که از کمندت
آزاد رفته باشد
از آه دردناکی
سازم خبر دلت را
وقتی که کوه صبرم
بر باد رفته باشد
رحم است بر اسیری
کز گرد دام زلفت
با صد امیدواری
ناشاد رفته باشد
شادم که از رقیبان
دامنکشان گذشتی
گو مشت خاک ما هم
بر باد رفته باشد
پرشور از حزین است
امروز کوه و صحرا
مجنون گذشته باشد
فرهاد رفته باشد
|
 |
anvar سه شنبه, 1389/09/23 11:41:44
سلام بر وارش عزیز ، درود بر اشکیار خوب
یه جورایی حس من اینه که این شعر مفهوم انا الیه راجعون رو در خودش مستتر داره . و ترس بشر از ندیده شدن و از یاد رفتن . در حالیکه ایمان دارم حتی ذره ایی از رنجهایی که می کشیم توسط صیاد اعظم ( خداوند ، معشوق واقعی ) نادیده نمیمونه . یه جورایی فکر میکنم برای زدودن زنگار از آینه ی وجودمون و یافتن آن گوهر خالص ، قطره ی ابدی الهی که در وجود همه مون به یکسان ودیعه گذاشته شده ، این دردو رنجها لازمه و اساسی . اگه هنوز کامل به دام صیاد نیفتادیم و نرفتیم تا حقیقت همه چیز برامون روشن بشه ، وقتش نرسیده و حزین هم احتمالا" در این وادی حیرت سیر میکرده ..... نمیدونم ، خدا میدونه ..... من فقط حس میکنم .....
موفق باشید .
|
 |
ashkyar جمعه, 1389/09/26 01:28:39
غزل بزرگ
همه بت هایم را می شکنم تا فرش کنم بر راهی که تو بگذری برای شنیدن ساز و سرود من. همه بت هایم را می شکنم ای میهمان یک شب اثیری زودگذر! تا راه بی پایان غزلم، از سنگفرش بت هائی که در معبد ستایششان چو عودی در آتش سوخته ام، ترا به نهانگاه درد من آویزد. گر چه انسانی را در خود کشته ام گر چه انسانی را در خود زاده ام گر چه در سکوت دردبار خود مرگ و زندگی را شناخته ام، اما میان این هر دو شاخۀ جدا ماندۀ من! میان این هر دو من
لنگر پر رفت و آمد درد تلاش بی توقف خویشم. این طرف، در افق خونین شکسته، انسان من ایستاده است. او را می بینم، او را می شناسم:
روح نیمه اش در انتظار نیم دیگر خود درد می کشد:
مرا نجات بده ای کلید بزرگ نقره! » «! مرا نجات بده و آن طرف در افق مهتابی ستاره باران رو در رو، زن مهتابی من . . . و شب پر آفتاب چشمش در شعله های بنفش درد طلوع می کند: مرا به پیش خودت ببر! » سردار بزرگ رؤیاهای سپید من! «! مرا به پیش خودت ببر احمد شاملو
|
 |
ashkyar یکشنبه, 1389/10/05 17:32:53
بعد از آن دیوانگیها ای دریغ
باورم ناید که عاقل گشته ام
گوئیا (ا.و) مرده در من کاینچنین
خسته و خاموش وباطل گشته ام
هر دم از آئینه میپرسم ملول
چیستم دیگر - بچشمت چیستم ؟
لیک در آئینه میبینم که - وای
سایه ای هم زانچه بودم نیستم
همچو آن رقاصهء هندو بناز
پای میکوبم ولی بر گور خویش
وه که با صد حسرت این ویرانه را
روشنی بخشیده ام از نور خویش
ره نمی جویم بسوی شهر روز
بیگمان در قعر گوری خفته ام
گوهری دارم ولی آن را زبیم
در دل مردابها بنهفته ام
میروم... اما نمی پرسم ز خویش
ره کجا ...؟ منزل کجا ...؟ مقصود چیست؟
بوسه می بخشم ولی خود غافلم
کاین دل دیوانه را معبود کیست
او - چو در من مرد - ناگه هر چه بود
در نگاهم حالتی دیگر گرفت
گوئیا شب با دو دست سرد خویش
روح بی تاب مرا در بر گرفت
آه ...آری...این منم ...اما چه سود
او - که در من بود - دیگر - نیست - نیست
میخروشم زیر لب دیوانه وار
او - که در من بود - آخر کیست - کیست ؟
شعر زیبایی از بانو فروغ فرخزاد
|
 |
سحر یکشنبه, 1389/10/12 23:33:08
من به مردی وفانمودم واوپشت پازدبه عشق وامیدم هرچه دادم به اوحلالش باد غیران دل که مفت بخشیدم این شعرازفروغه عزیزه که منویادخاطراتی میندازه که خیلی وقته میخوام فراموششون کنم جالبه سرنوشت منم خیلی شبیه فروغه بااین تفاوت که من اونوواسه همیشه بخشیدم امیدوارم اونم منوببخشه بابت همه اتفاقایی که نبایدمی افتاد.......کاش روزی برسه که ذهنم واسه همیشه ازهرچی دلبستگی وتعلقات ونفرت وخشم رهابشه یه جوری که تنهاچیزی که توش بمونه خداباشه وبس.......
|
 |
ashkyar دوشنبه, 1389/10/13 01:04:17
سحر عزیز درود به شما گاه شاید آنچه یا آنکه ما به آن دل می بندیم از پیش خدا آمده باشد. خدا در توست و تو از خدا یک سهم داری آن هم عشق و محبت است ... روزی خواهم سپرد
خود را به باران به کوه ها به دشتها به دریا به آسمان من از جنس اینانم و اینان از جنس دستان منند باران در چشمان من سکونت دارد
کوه بر پشت من سکوت را به سعود نشسته
دشت در سینه ی من پر از صدای پای باران است و جای تلخ لبخندی
پیش دامانم دریا چو جوی کوچکی روان است
و آسمان در دل، مرا همیشه بی قرار است...
|
 |
anvar دوشنبه, 1389/10/13 18:50:58
سلام بر اشکیار خوب و سحر عزیز
اشکیار چه قدر شعرت قشنگه . دمت گرم و سرت خوش باد . سحر جان مطالعه ی کتاب های دبی فور د بویژه کتاب " جدایی معنوی " یا طلاق معنوی ایشان را توصیه میکنم ، خیلی کمک میکنه . و بعد از آن هم ، اگه از این نویسنده خوشت آمد ، کتاب " چرا آدمهای خوب کارهای بد می کنند ، دبی فورد با دقت ، سرحوصله و عمیق بخوان ، بذار به جانت بشینه . از این حال درمیای .
موفق باشید .
|
 |
سحر چهارشنبه, 1389/10/22 20:56:51
سلام ممنون ازلطف بی پایان شما اره کتاب جدایی معنوی خیلی کمکم کرد که بتونم این اتفاق وهضم کنم .اون کتاب دیگه ای روهم که معرفی کردیدسرفرصت حتمامیخونم مرسی ازمهربونیتون انورواشکیارعزیز بنفشه ای خوش رنگ دمیده بوددراغوش کوه ازدل سنگ به کوه گفتم: شعرت خوش است وتازه وتر واگردرست بخواهی من ازتوشاعرتر!!! که شعرت ازدل سنگ است وشعرم ازدل تنگ.........
|
 |
MoHSeN پنج شنبه, 1389/10/23 02:07:45
شب وصل است طی شد نامه هجر سلام فیه حتی مطلع الفجر
دلا در عاشقی ثابت قدم باش که در این ره نباشد کار بی اجر
من از رندی نخواهم کرد توبه و لو آذیتنی بالهجر و الحجر
برآی ای صبح روشن دل خدارا که بس تاریک می بینم شب هجر
دلم رفت و ندیدم روی دلدار فغان از این تطاول آه از این زجر
وفا خواهی جفا کش باش حافظ فان الربح والخسران فی التجر
از دیوان خواجه شمس الدین حافظ شیرازی
|
 |
MoHSeN پنج شنبه, 1389/10/23 02:11:55
سلامی به شیرینیه خاطره های خوب و به معرفت اشعار پاک چه خاطره هایی با این غزل حافظ زنده میشه از جمله شب چله ی پارسال که تفعلی به یاد دوستان زدیم به دیوان حافظ و این غزل زیبا و بجا آمد. یاد همه ی خاطره های خوب زیبا بخیر
|
 |
UBL یکشنبه, 1389/11/03 20:51:36
سلام من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که میبینم بد آهنگ است/بیا توشه برداریم ، قدم در راه بی بازگشت بگذاریم/ببینیم آیا آسمان هر کجا هین رنگ است اخوان ثالث
در جمع من و این بغض بی قرار جای تو خالی سید علی صالحی
|
 |
UBL یکشنبه, 1389/11/03 21:13:08
سلام.حال همگی ما خوب است.ملالی نیست جز گم شدن خیالی دور که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند.....از نو برایت می نویسم. حال همگی ما خوب است.اما تو باور مکن...
|
 |
ashkyar دوشنبه, 1389/11/04 13:00:27
دل سوخته
دل سوخته تر از همه سوختگانم از جمع پراکنده رندان زمانم
در صحنه بازیگری کهنه ی دنیا عشق است قمار من و بازیگرآنم
با آن که همه باخته در بازی عشقم بازنده ترین هست در این جمع نشانم
ای عشق از تو زهر است ، به کامم دل سوخت تن سوخت ، ماندست ملامت
عمری است که می بازم و یک برد ندارم اما چه کنم عاشق این کهنه قمارم
ای دوست مزن زخم زبان جای نصیحت بگذار ببارد به سرم سنگ مصیبت
من زنده از این جرمم و مجرم به مجازات مرگ است مرا گر بزنم حرف ندامت
باید که ببازم ، با درد بسازم در مذهب رندان این است نمازم
من در بدر عشقم و رسوای جهانم چون سایه به دنبال سر عشق روانم
او کهنه حریف من و من کهنه حریفش سرگرم قماریم من و او روسر جانم
باید که ببازم ، با درد بسازم در مذهب رندان ، این است نمازم ...
"فروغی"
|
 |
MoHSeN سه شنبه, 1389/11/05 17:27:11
کلُّ یوم ٍ عاشورا و کلُّ ارض ٍ کربلا (عاشورا و کربلا در تمام زمانها و مکانها جاریست)
امروز اربعین حسینی است و حتی خاطره هم حسینی شعر می انگیزد:
شاه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
مست بُگذشت و نظر بر من ِدرویش انداخت گفت کِای چشم و چراغ همه شیرین سخنان
تا کی از سیم و زَرت کیسه تهی خواهد بود بنده ی ما شو و برخور ز ِ همه سیم تنان
دامن ِ دوست بدست آر و ز ِدشمن بگسل مرد ِ یزدان شو و ایمن گذر از اهرمنان
کمتر از ذرّه نئی پست مشو مهر بوَرز تا به خلوتگه ِ خورشید رسی چرخ زنان َ پیر ِ پیمان شکن ِ ما که روانش خوش باد گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شِکنان
بر جهان تکیه مکن ور قدحی مِی داری شادی زُهره جبینان خور و نازک بدنان
با صبا در چمن ِ لاله سَحر میگفتم که شهیدانِ که اند ایتهمه خونین کفنان
گفت حافظ من و تو محرم ِ این راز نِه ایم از مِی ِ لعل حکایت کن و شیرین دهنان
«حافظ شیرازی»
|
 |
ashkyar چهارشنبه, 1389/11/06 18:19:57
... گرید به حالم کوه و در و دشت از این جدایی می نالد از غم این دل دمادم فردا کجایی سفر بخیر ، سفر بخیر مسافر من گریه نکن ، گریه نکن بخاطر من
باران میبارد امشب دلم غم دارد امشب آرام جان خسته ره میسپارد امشب در نگاهت مانده چشمم شاید از فکر سفر برگردی امشب از تو دارم یادگاری سردی این بوسه را پیوسته بر لب قطره قطره اشک چشمم میچکد با نم نم باران به دامن بسته ای بار سفر را با تو ای عاشقترین بد کرده ام من
رنگ چشمت رنگ دریا سینه من دشت غمها یادم آید زیر باران با تو بودم با تو تنها زیر باران با تو بودم زیر باران با تو تنها
باران میبارد امشب دلم غم دارد امشب آرام جان خسته ره میسپارد امشب این کلام آخرینت برده میل زندگی را از سر من گفته ای شاید بیایی از سفر اما نمیشه باور من رفتنت را کرده باور التماسم را ببین در این نگاهم زیر باران گریه کردم بلکه باران شوید از جانم گناهم
این کلام آخرینت برده میل زندگی را از سر من گفته ای شاید بیایی از سفر اما نمیشه باور من
کی رود از خاطر من آخرین بوسه شبی در زیر باران رفتی و کردم صدایت اما در آغوش شب گشتی تو پنهان
این کلام آخرینت....
|
 |
فریاد چهارشنبه, 1389/11/06 23:11:13
بیا بنویسیم روی خاک . رو درخت
رو پر پرنده . رو ابرا
بیا بنویسیم روی برگ . روی آّب
توی دفتر موج . رو دریا
بیا بنویسیم که خدا ته قلب آینه است
مثل شور فریاد یا نفس تو حصار سینه است
با همیشه موندن وقتی که هیچی موندنی نیست
اوج هر صدای عاشقه که شکستنی نیست
با صدام میام . همه جا تو رو مینویسم
روی آینه گریه هام . گونه های خیسم
ای که معنی اسم تو آسمون پاکه
ریشه صدا . نبض عشق . زیر پوست خاکه
بیا بنویسیم روی خاک . رو درخت
رو پر پرنده . رو ابرا
بیا بنویسیم روی برگ . روی آّب
توی دفتر موج . رو دریا
توی خواب خاک . ریشه ها موسم شکفتن
همصدای من میخونن وقت از تو گفتن
چشم بستمو تو بیا به سپیده وا کن
با ترانه نفسات باغچه رو صدا کن
با صدام میام . همه جا تو رو مینویسم
روی آینه گریه هام . گونه های خیسم
ای که معنی اسم تو آسمون پاکه
ریشه صدا . نبض عشق . زیر پوست خاکه
بیا بنویسیم روی خاک . رو درخت
رو پر پرنده . رو ابرا
بیا بنویسیم روی برگ . روی آّب
توی دفتر موج . رو دریا
با ترانه نفسات . من ترانه میگم
اسمتو مثل یه غزل عاشقانه میگم
بیا که دیگه وقتشه . وقت برگشتنه
بوی پیرهنت که بیاد . لحظه دیدنه
با صدام میام . همه جا تو رو مینویسم
روی آینه گریه هام . گونه های خیسم
ای که معنی اسم تو آسمون پاکه
ریشه صدا . نبض عشق . زیر پوست خاکه
بیا بنویسیم روی خاک . رو درخت
رو پر پرنده . رو ابرا
بیا بنویسیم روی برگ . روی آّب
توی دفتر موج . رو دریا
شاعر : اردلان سرفراز
|
 |
UBL پنج شنبه, 1389/11/07 06:57:43
شعری در وصف خدا اثری از : زنده یاد قیصر امین پور
پیش از اینها فکر می کردم خدا خانه ای دارد کنار ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها خشتی از الماس خشتی از طلا
پایه های برجش از عاج وبلور بر سر تختی نشسته با غرور
ماه برق کوچکی از تاج او هر ستاره، پولکی از تاج او
اطلس پیراهن او، آسمان نقش روی دامن او، کهکشان
رعد وبرق شب، طنین خنده اش سیل وطوفان، نعره توفنده اش
دکمه ی پیراهن او، آفتا ب برق تیغ خنجر او ماهتاب
هیچ کس از جای او آگاه نیست هیچ کس را در حضورش راه نیست
پیش از اینها خاطرم دلگیر بود از خدا در ذهنم این تصویر بود
آن خدا بی رحم بود و خشمگین خانه اش در آسمان،دور از زمین
بود، اما در میان ما نبود مهربان وساده و زیبا نبود
در دل او دوستی جایی نداشت مهربانی هیچ معنایی نداشت
هر چه می پرسیدم، ازخود، ازخدا از زمین، از آسمان، از ابرها
زود می گفتند : این کار خداست پرس وجو از کار او کاری خداست
هرچه می پرسی، جوابش آتش است آب اگر خوردی، عذابش آتش است
تا ببندی چشم، کورت می کند تا شدی نزدیک، دورت می کند
کج گشودی دست، سنگت می کند کج نهادی پای، لنگت می کند
با همین قصه، دلم مشغول بود خوابهایم، خواب دیو وغول بود
خواب می دیدم که غرق آتشم در دهان اژدهای سرکشم
در دهان اژدهای خشمگین بر سرم باران گرز آتشین
محو می شد نعره هایم، بی صدا در طنین خنده ی خشم خدا ...
نیت من، در نماز و در دعا ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه می کردم، همه از ترس بود مثل از بر کردن یک درس بود
مثل تمرین حساب وهندسه مثل تنبیه مدیر مدرسه
تلخ، مثل خنده ای بی حوصله سخت، مثل حل صدها مسئله
مثل تکلیف ریاضی سخت بود مثل صرف فعل ماضی سخت بود
...
تا که یک شب دست در دست پدر راه افتادم به قصد یک سفر
در میان راه، در یک روستا خانه ای دیدم، خوب وآشنا
زود پرسیدم : پدر، اینجا کجاست ؟ گفت، اینجا خانه ی خوب خداست!
گفت : اینجا می شود یک لحضه ماند گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند
با وضویی، دست و رویی تازه کرد با دل خود، گفتگویی تازه کرد
گفتمش، پس آن خدای خشمگین خانه اش اینجاست ؟ اینجا، در زمین ؟
گفت : آری، خانه او بی ریاست فرشهایش از گلیم و بوریاست
مهربان وساده و بی کینه است مثل نوری در دل آیینه است
عادت او نیست خشم و دشمنی نام او نور و نشانش روشنی
خشم، نامی از نشانی های اوست حالتی از مهربانی های اوست
قهر او از آشتی، شیرین تر است مثل قهر مهربان مادر است
دوستی را دوست، معنی می دهد قهر هم با دوست معنی می دهد
هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست قهری او هم نشان دوستی است...
...
تازه فهمیدم خدایم، این خداست این خدای مهربان وآشناست
دوستی، از من به من نزدیک تر از رگ گردن به من نزدیک تر
آن خدای پیش از این را باد برد نام او را هم دلم از یاد برد
آن خدا مثل خیال و خواب بود چون حبابی، نقش روی آب بود
می توانم بعد از این، با این خدا دوست باشم، دوست، پاک وبی ریا
می توان با این خدا پرواز کرد سفره ی دل را برایش باز کرد
می توان درباره ی گل حرف زد صاف وساده، مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مثل باران راز گفت با دو قطره، صد هزاران راز گفت
می توان با او صمیمی حرف زد مثل یاران قدیمی حرف زد
می توان تصنیفی از پرواز خواند با الفبای سکوت آواز خواند
می توان مثل علفها حرف زد با زبانی بی الفبا حرف زد
می توان درباره ی هر چیز گفت می توان شعری خیال انگیز گفت
مثل این شعر روان وآشنا : "پیش از اینها فکر می کردم خدا ..."
|
 |
فرحناز جمعه, 1389/11/08 00:03:19
دوست عزیز لطفا این شعر زیبا رو در قسمت "زبان و ادبیات" قرار بدید که دسترسی به اون راحتتر باشه. متشکرم
http://www.kianavahdati.com/documentSearch.aspx?type=20&id=null
|
 |
سحر شنبه, 1389/11/09 00:26:53
شعرت عالی بودچقدربعدازخوندنش حال خوبی دارم مرسسسسسسسسسسسسسسسیییییییییییییییییی پیشازاینافکرمی کردم خدا..........
|
 |
ashkyar یکشنبه, 1389/11/10 00:27:09
دریا، - صبور وسنگین -
می خواند و می نوشت
- "... من خواب نیستم !
خاموش اگر نشستم ،
مرداب نیستم !
روزی که برخروشم و زنجیر بگسلم
روشن شود که آتشم و آب نیستم !" ...مشیری
|
 |
ashkyar دوشنبه, 1389/11/11 00:03:29
گاهی مانده در گلدان خالی کنار آرزوهای خیالی سکوتی یخ زده در جان دیوار بهاری گمشده در خواب قالی میان آینه، دلتنگ بودم نگاهی ساده و بیرنگ بودم گرفته، ساکت و غمگین و خاموش شبیه تکهای از سنگ بودم کسی در من سکوتم را ورق زد کسی آهوی قلبم را صدا زد کسی آمد به شهر خوابهایم مرا از آن ور دنیا صدا زد و من آهنگ پایش را شنیدم و من موج صدایش را شنیدم و من از چشمهای ساکت او هیاهوی نگاهش را شنیدم صدایی مهربان نام مرا گفت ندایی گفت برخیزم دوباره
و من جاری شدم تا دستهایش و من برخاستم با یک اشاره کنار آرزوهایم قدم زد مرا با خود به قلب قصهها برد مرا از سایههای شب جدا کرد مرا تا برکه نور و صدا برد و من پرواز کردم در نگاهش کتاب چشم او را دوره کردم میان آن نگاه آسمانی دوباره سبز شد چشمان زردم
«ملیحه مهرپرور»
|
 |
سحر دوشنبه, 1389/11/11 01:05:42
دلاشبهانمی نالی به زاری سرراحت به بالین می گذاری توصاحب دردبودی خبرازدردبی دردی نداری.. بنال ای دل که رنجت شادمانی است بمیرای دل که مرگت زندگانی است مباداندم که چنگ نغمه سازت زدردی برنیانگیزدنوایی مباداندم که عودتاروپودت نسوزددرهوای اشنایی دلی خواهم که ازاودردخیزد بسوزدعشق ورزداشک ریزد به هم زن دردل شب های وهوکن وگریارای فریادت نمانده است چومیناگریه پنهان درگلوکن صفای خاطردل هازدرداست دل بی دردهمچون گورسرداست....
|
 |
مسعود دوشنبه, 1389/11/11 13:39:57
از هم گریختیم و پیاله ی دلخواه را دریغ بر خاک ریختیم
جان من و تو تشنه ی پیوند مهر بود
دردا که جان تشنه ی خود را گداختیم
بس دردناک بود جدایی ما
از هم جدا شدیم و بدین درد ساختیم
دیدار ما که ان همه شوق و امید داشت
اینک نگاه کن که سراسر ملال گشت
و ان عشق نازنین که میان ما بود
دردا که چون جوانیمان پایمال گشت !
با ان همه نیاز که نم داشتم به تو
پرهیز عاشقانه من ناگزیر بود
من بارها سوی تو باز امدم ولی هر بار دیر بود
اینک من و تو ایم دو تنهای بی نصیب
هر یک جدا گرفته ره سرنوشت خویش
سرگشته در کشاکش طوفان
همچو ادم و حوای بهشت خویش!
|
 |
ashkyar پنج شنبه, 1389/11/14 01:32:25
وایسا دنیا
من دیگه خسته شدم بس که چشام بارونیه پس دلم تا کی فضای غصه رو مهربونیه
من دیگه بسه برام تحمل این غم بسه جنگ بی ثمر برای هر زیاد و کم
وقتی فایده ای نداره غصه خوردن واسه چی واسه عشقای تو خالی ساده مردن واسه چی
نمی خوام چوب حراجی رو به قلبم بزنم نمی خوام گناه بی عشقی بیفته گردنم
نمی خوام در به در پیچ و خم این جاده شم واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم
یا یه موجود کم و خالی پر افاده شم وایسا دنیا وایسا دنیا من می خوام پیاده شم
همه حرف خوب می زنن اما کی خوبه این وسط بد و خوبش به شما ما که رسیدیم ته خط
قربونت برم خدا چقدر غریبی رو زمین آره دنیا ما نخواستیم دل و با خودت نبین
نمی خوام در به در پیچ و خم این جاده شم واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم
یا یه موجود کم و خالی پر افاده شم وایسا دنیا وایسا دنیا من می خوام پیاده شم
این همه چرخیدی و چرخوندی آخرش چی شد اون بلیط شانس دائم بگو قسمت کی شد
همه درویش همه عارف جای عاشق پس کجاست این همه طلسم و ورد جای خوش دعا کجاست
نمی خوام در به در پیچ و خم این جاده شم واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم
یا یه موجود کم و خالی پر افاده شم
وایسا دنیا وایسا دنیا من می خوام پیاده شم..........
|
 |
ashkyar یکشنبه, 1389/11/17 01:22:52
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
من رمیده دل آن به که در سماع نیایم که گر به پای درآیم به در برند به دوشم
بیا به صلح من امروز در کنار من امشب که دیده خواب نکرده است از انتظار تو دوشم
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت که تندرست ملامت کند چو من بخروشم
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن سخن چه فایده گفتن چو پند می ننیوشم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم حضرت سعدی
|
 |
ashkyar یکشنبه, 1389/11/17 01:37:01
خدا....
|
 |
nika پنج شنبه, 1389/11/28 19:01:53
"به وسعت رویا "
به سوی تو گام بر می دارم به یک زبان سخن می گوییم اما به وسعت رویاهامان تنها می مانیم .
|
 |
anvar شنبه, 1389/11/30 08:51:06
سلام نیکا جان
رسیدن به خیر . شعرت خیلی قشنگه .
|
 |
nika شنبه, 1389/11/30 10:18:38
مرسی انور جون ، من همیشه به سایت سر میزنم و از مطالب خوب و مفید دوستان استفاده می کنم .
|
 |
فریاد یکشنبه, 1389/12/01 00:08:31
اثری از کیوان هاشمی به یاد فریدون فروغی که روانش شاد باد.
کوک کن ساعتِ خویش ! اعتباری به خروسِ سحری ، نیست دگر دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است کوک کن ساعتِ خویش ! که مـؤذّن ، شبِ پیـش دسته گل داده به آب و در آغوش سحر رفته به خواب ... کوک کن ساعتِ خویش ! شاطری نیست در این شهرِ بزرگ که سحر برخیزد شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین دیر برمی خیزند کوک کن ساعتِ خویش ! که سحر گاه کسی بقچه در زیر بغل ، راهیِ حمّامی نیست که تو از لِخ لِخِ دمپایی و تک سرفه ی او برخیزی کوک کن ساعتِ خویش ! رفتگر مُرده و این کوچه دگر خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است کوک کن ساعتِ خویش ! ماکیان ها همه مستِ خوابند شهر هم . . . خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند کوک کن ساعتِ خویش ! که در این شهر ، دگر مستی نیست که تو وقتِ سحر ، آنگاه که از میکده برمی گردد از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی کوک کن ساعتِ خویش ! اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر ، و در این شهر سحرخیزی نیست و سـحر نـزدیک است .....
|
 |
فریاد یکشنبه, 1389/12/01 00:12:14
در من بپیچ وُ شکل همین گردبادها با من برقص ،ظهر و شب و بامدادها
تنهاترین مسافر این شهر خسته ام ناباورانه رفته ام آری زِ یادها
سیمرغ وُ بیستون وُ تب تیشه در غزل هی شعله می کشند درونم نمادها
آه ای خدای معجزه ی شاعرانه ام خط می زنند بی تو تنم را مدادها!
خوش کرده ام تمام دلم را به عشق تو زخمی نزن به پیکر این اعتماد ها
لب گریه های منجمدم را نظاره کن پس کی؟بگو نمی رسی آیا به دادها؟
باید برای آمدن تو دعا کنم تا لحظه ی اجابت این آن یکادها
با این همه تو دوری وُ آری نمانده است چیزی به غیر خاطره در ذهن بادها
|
 |
ashkyar یکشنبه, 1389/12/01 01:04:10
چه شعر قشنگی.... با این همه تو دوری و آری نمانده است
چیزی به غیر خاطره در ذهن بادها ...
|
 |
ashkyar یکشنبه, 1389/12/01 01:29:35
تســـــاوی
از سروده های زنده یاد خسرو گلسرخی
معلم پای تخته داد می زد، صورتش از خشم گلگون بود و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود ولی آخر کلاسی ها لواشک بین خود تقسیم می کردند وان یکی در گوشه ای دیگر "جوانان" را ورق می زد برای اینکه بی خود های و هو می کرد و با آن شور بی پایان تساوی های جبری را نشان می داد با خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک غمگین بود تساوی را چنین بنوشت : "یک با یک برابر هست"
از میان جمع شاگردان یکی برخاست، همیشه یک نفر باید به پا خیزد... به آرامی سخن سر داد: تساوی، اشتباهی فاحش و محض است! نگاه بچه ها ناگه به یک سو خیره گشت معلم مات برجا ماند و او پرسید اگر یک فرد انسان، واحد یک بود آیا باز یک با یک برابر بود؟
سکوت مدهشی بود و سوالی سخت! معلم خشمگین فریاد زد: آری برابر بود. و او با پوزخندی گفت: اگر یک فرد انسان واحد یک بود آنکه زور و زر به دامن داشت بالا بود آنکه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پایین بود؟ اگر یک فرد انسان، واحد یک بود آنکه صورت نقره گون، چون قرص مه می داشت بالا بود؟ وان سیه چرده که مینالید پایین بود؟ا اگر یک فرد انسان، واحد یک بود این تساوی زیر و رو می شد! حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود نان و مال مفتخواران از کجا آماده می گردید؟ یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد؟ یک اگر با یک برابر بود پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد؟ یا که زیر ضربت شلاق له می گشت؟ یک اگر با یک برابر بود پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد؟
معلم ناله آسا گفت: بچه ها در جزوه های خویش بنویسید: یک با یک برابر نیست ...
|
 |
سحر سه شنبه, 1389/12/03 23:16:10
سلام اشکیارجان نبودی چندوقت؟؟ خیلی جات خالی بود.....
|
 |
ashkyar چهارشنبه, 1389/12/04 01:18:20
تا تو با منی زمانه با من است بخت و کام جاودانه با من است تو بهار دلکشی و من چو باغ شور و شوق صد جوانه با من است یاد دلنشینت ای امید جان هر کجا روم روانه با من است ناز نوشخند صبح اگر تو راست شور گریه ی شبانه با من است برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست رقص و مستی و ترانه با من است گفتمش مراد من به خنده گفت لابه از تو و بهانه با من است گفتمش من آن سمند سرکشم خنده زد که تازیانه با من است هر کسش گرفته دامن نیاز ناز چشمش این میانه با من است
خواب نازت ای پری ز سر پرید شب خوشت که شب فسانه با من است
|
 |
فریاد پنج شنبه, 1389/12/05 00:47:24
چقدر قشنگ اشکیار عزیز..
|
 |
UBL یکشنبه, 1389/12/08 11:07:26
به دریا که می نگرم، حوس جاری بودن پیدا می کنم باید بروم تادریا راهی نیست اما... تا دریاشدن راه بسیار است.
شرمنده ،نام شاعرش یادم نیست .
|
 |
ashkyar سه شنبه, 1389/12/10 16:56:59
ای مرغ های طوفان! پروازتان بلند.
آرامش گلوله سربی را
در خونِ خویش
این گونه عاشقانه پذیرفتید،
این گونه مهربان.
زان سوی خوابِ مرداب ، آوازتان بلند.
می خواهم از نسیم بپرسم
بی جزر مدِ قلبِ شما،
آه،
دریا چگونه می تپد امروز؟
ای مرغ های طوفان! پروازتان بلند.
دیدارتان: ترنمِ بودن، بدرودتان: شکوهِ سرودن،
تاریختان بلند و سرافراز:
آن سان که گشت نامِ سرِ دار
زان یارِ باستانیِ همرازتان بلند
استاد شفیعی کدکنی
|
 |
سحر چهارشنبه, 1389/12/11 00:13:49
نگفتم روزه بسیاری نپاید؟؟
ریاضت بگذردسختی سراید...
پس ازدشواری اسانی است ناچار
ولیکن ادمی راصبرباید...
|
 |
ashkyar سه شنبه, 1389/12/17 01:53:33
بهار غم انگیز از هوشنگ ابتهاج
بهار آمد گل و نسرین نیاورد نسیمی بوی فروردین نیاورد پرستو آمد و از گل خبر نیست چرا گل با پرستو همسفر نیست چه افتاد این گلستان را ، چه افتاد که آیین بهاران رفتش از یاد؟ چرا مینالد ابر برق در چشم؟ چه میگرید چنین زار از سر خشم؟ چرا خون میچکد از شاخه گل؟ چه پیش آمد؟ کجا شد بانگ بلبل؟ چه دردست این؟ چه دردست این؟ چه دردست؟ که در گلزار ما این فتنه کرده است؟ چرا در هر نسیمی بوی خون است؟ چرا زلف بنفشه سرنگون است؟ چرا سربرده نرگس در گریبان؟ چرا بنشسته قمری چون غریبان؟ چرا پروانگان را پر شکسته است؟ چرا هر گوشه گرد غم نشسته است؟ چرا مطرب نمیخواند سرودی؟ چرا ساقی نمیگوید درودی؟ چه آفت راه این هامون گرفتست؟ چه دشت است این که خاکش خون گرفتست؟ چرا خورشید فروردین فرو خفت؟ بهار آمد ؟ گل نوروز نشکفت مگر خورشید و گل را کس چه گفتست؟ که این لب بسته و آن رخ نهفتست؟ مگر دارد بهار نورسیده دل و جانی چو ما ، در خون کشیده مگر گل نوعروس شوی مرده است؟ که روی از سوگ و غم در پرده برده است؟ مگر خورشید را پاس زمین است؟ که از خون شهیدان شرمگین است؟ بهارا تلخ منشین ! خیز و پیش آی گره وا کن ز ابرو ، چهره بگشای بهارا خیز و زان ابر سبکرو بزن آبی بروی سبزه نو سرو رویی به سرو و یاسمن بخش نوایی نو به مرغان چمن بخش بر آر از آستین دست گل افشان گلی بر دامن این سبزه بنشان گریبان چاک شد از ناشکیبان برون آور گل از چاک گریبان نسیم صبحدم گو نرم برخیز گل از خواب زمستانی برانگیز بهارا ، بنگر این دشت مشوش که میبارد بر آن باران آتش بهارا ، بنگر این خاک بلا خیز که شد هر خاربن چون دشنه خونریز بهارا ، بنگر این صحرای غمناک که هر سو کشته ای افتاده بر خاک بهارا ، بنگر این کوه و در و دشت که از خون جوانان لاله گون گشت بهارا ، دامن افشان کن ز گلبن مزار کشتگان را غرق گل کن بهارا از گل و می آتشی ساز پلاس درد و غم در آتش انداز بهارا شور شیرینم برانگیز شرار عشق دیرینم برانگیز بهارا شور عشقم بیشتر کن مرا با عشق او شیر و شکر کن گهی چون جویبارم نغمه آموز گهی چون آذرخشم رخ برافروز مرا چون رعد و طوفان خشمگین کن جهان از بانگ خشمم پر طنین کن بهارا زنده مانی زندگی بخش به فروردین ما فرخندگی بخش هنوز اینجا جوانی دلنشین است هنوز اینجا نفسها آتشین است مبین کاین شاخه بشکسته ، خشک است چو فردا بنگری پر بیدمشک است مگو کاین سرزمینی شوره زار است چو فردا در رسد ، رشک بهار است بهارا باش کاین خون گل آلود برآرد سرخ گل چون آتش از دود برآید سرخ گل خواهی نخواهی وگرنه خود صد خزان آرد تباهی بهارا ، شاد بنشین ، شاد بخرام بده کام گل و بستان ز گل کام اگر خود عمر باشد ، سر برآریم دل و جان در هوای هم گماریم میان خون و آتش ره گشاییم ازین موج و ازین طوفان برآییم دگربارت چو بینم ، شاد بینم سرت سبز و دلت آباد بینم به نوروز دگر ، هنگام دیدار به آیین دگر آیی پدیدار
|
 |
ashkyar چهارشنبه, 1389/12/18 17:46:20
من خالی از عاطفه و خشم
خالی از خویشی غربت گیج و مبهوت بین بودن و نبودن ،
عشق آخرین همسفر من، مثل تو منو رها کرد حالا دستام موندن و تنهایی من
ای دریغ از من که بیخود مثل تو گمشدم , گمشدم تو ظلمت تلخ ای دریغ از تو که مثل عکس عشق هنوزم داد میزنی تو آینه من
آه گریمون هیج ، خندمون هیچ باخته و برندمون هیچ
تنها آغوش تو موند غیر از اون هیچ
ای, ای مثله من تک و تنها دستمو بگیر که عمر رفت همه چی تویی زمین و آسمون هیچ
ای دریغ از من که بیخود مثل تو گمشدم
گمشدم تو ظلمت تلخ
ای دریغ از تو که مثل عکس عشق هنوزم داد میزنی تو آینه من
آه گریمون هیچ خندمون هیچ باخته و برندمون هیچ تنها آغوش تو مونده غیر از اون هیچ
بی تو میمیرم همه ی بود و نبود بیا پر کن من رو ای خورشید دل سرد
بی تو میمیرم مثل قلب
چراغ نور تو بودی کی منو از تو جدا کرد
|
 |
باران پنج شنبه, 1389/12/19 18:06:32
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم
آنچه از عالم عِلوی است من آن می گویم
رخت خود باز بر آنم که همانجا فکنم
مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
کیست آن گوش که او می شنود آوازم
یا کدام است سخن می کند اندر دهنم
کیست در دیده که از دیده برون می نگرد
یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم
تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی
یک دم آرام نگیرم نفسی دم نزنم
می وصلم بچشان تا در زندان ابد
به یکی عربده مستانه به هم درشکنم
من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم
آنکه آورد مرا باز برد تا وطنم
تو مپندار که من شعر به خود می گویم
تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم
مولانا
|
 |
فریاد شنبه, 1389/12/21 08:42:03
ای ستاره ها که بر فراز آسمان
با نگاه خود اشاره گر نشسته اید
ای ستاره ها که از ورای ابر ها
بر جهان ما نظاره گرنشسته اید
اری این منم که در دل سکوت شب
نامه های عا شقا نه پاره می کنم
ای ستاره ها اگر به من مدد کنید
دامن از غمش پر از ستاره می کنم
با دلی که بویی از وفا نبرده است
جور بیکرانه و بهانه خوشتر است
در کنار این مصاحبان خودسند
ناز و عشوه های زیرکانه خوش تر است
ای ستاره ها چه شد که در نگاه من
دیگرآن نشاط و نغمه و ترانه مرد
ای ستاره ها چه شد شد که بر لبان او
آخر آن نوای گرم عاشقانه مرد
جام باده سرزنگون و بسترم تهی
سر نهادم بروی نامه های او
سر نهاده ام که در میان این سطور
جستجو کنم نشانی از وفای او
ای ستاره ها مگر شما هم آگهید
از دو رو یی و جفای مردمان خاک
کاین چنین به قلب آسمان نهان شدید
ای ستهاره ها ستاره های خوب و پاک
من که پشت پا زدم به هر چه هست و نیست
تا که کام او ز عشق خود روا کنم
لعنت خدا به من اگر به جز جفا
زین سپس به عاشقان با وفا بکنم
ای ستاره ها که همچون قطره های اشک
سر به دام نسیاه شب نهاده اید
ای ستاره ها کز آن جهان جاودان
روزنی به سوی این جهان گشاده اید
رفته است و مهرش از دلم نمی رود
ای ستاره ها چه شد که او مرا نخواست ؟
ای ستاره ها ستاره ها ستاره ها
پس دیار عاشقان جاودان کجاست ؟
|
 |
ashkyar یکشنبه, 1389/12/22 00:32:22
خوابیدی بدون لالایی و قصه
بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه
دیگه کابوس زمستون نمیبینی
توی خواب گلای حسرت نمی چینی
دیگه خورشید چهرتو نمیسوزونه
جای سیلی های باد روش نمیمونه
دیگه بیدار نمیشی با نگرونی
یا باتردید که بری یا که بمونی
رفتی و آدمکارو جاگذاشتی
قانون جنگلو زیر پا گذاشتی
اینجا قهرند سینه ها با مهربونی
تو تو جنگل نمیتونستی بمونی
دلتو بردی با خود به جای دیگه
اونجا که خدا برات لالایی میگه
میدونم میبینمت یه روز دوباره
توی دنیایی که آدمک نداره.............
|
 |
باران یکشنبه, 1389/12/22 17:44:26
شاید کسی مانند باران غم ندارد
اما دل من نیز دست کم ندارد
این دفتر آشفتگی - یعنی دل من -
جز واژه های درهم و بر هم ندارد
راز دلش را با کدامین چاه گوید
آن کس که غیر از خویشتن محرم ندارد
دست کریم ابرهای گریه حتی
این زخم های تشنه را مرهم ندارد
دیریست غیر از ابرهای خشکسالی
چشمی هوای گریه ی نم نم ندارد
حرفی بزن شعری بخوان با اشک هایت
شعر نگاهت واژه ای مبهم ندارد
شعری بگویم یا نگویم بعد از این ها
دیگر برایم هیچ فرقی هم ندارد
|
 |
ashkyar سه شنبه, 1389/12/24 15:09:04
هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزد وین طبع که من دارم با عقل نیامیزد
آخر نه منم تنها در بادیه سودا عشق لب شیرینت بس شور برانگیزد
بی بخت چه فن سازم تا برخورم از وصلت بیمایه زبون باشد هر چند که بستیزد
فضلست اگرم خوانی عدلست اگرم رانی قدر تو نداند آن کز زجر تو بگریزد
تا دل به تو پیوستم راه همه دربستم جایی که تو بنشینی بس فتنه که برخیزد
|
 |
سحر چهارشنبه, 1389/12/25 00:50:07
چون سال جدیدنزدیکه یه شعرهست که خودم خیلی دوسش دارم اینجام مینویسم شایدشماهم خوشتون اومدالبته نصفشومی نویسم که خیلی طولانی نشه....
گل من دراین سال که پرازروزوشب است وپرازخاطره های تازه چشم دل رانوکن وشبیه شب وشبنم غرق موسیقی باش لحظه هامی گذرندتندوبی فاصله ازهم مثل ان لحظه که دیروزشد و مثل ان روزگلم که انگارهرگزازره نرسید اری ای خوب وقشنگ زندگی امدن ورفتن نیست خاطره هاهستند گاه شیرین وگهی تلخ وغریب بهتران است که درروزجدید فکررانوبکنیم عشق راسربکشیم ودل تارغمین رابنشانیم سرسفره نور خانه اش رابتکانیم وسپس هردروپنجره راسوی چشمان خداوابکنیم
|
 |
ashkyar چهارشنبه, 1389/12/25 01:20:41
ممنون سحر جان به خاطر این شعر قشنگی که اینجا اووردی
|
 |
باران چهارشنبه, 1389/12/25 11:03:18
تو را من چشم در انتظارم بهار
من ان شاخ تکیده و خشکیده ی در بادم
تو را من در انتظارم ای بهار
برف سفید غم چندیست که بر دلم لانه کرده
بیا و این دل را گل آذین کن بیا ای نسیم بهار
شعله های آتش سرخت بوسه بر جان خواهد زد
تو را من چشم انتظارم ای نسیم بهار
ای بهار صورت ترکیده ام را سفیداب و سبزه بخش
دلبرگان دست به دست گل هایت خواهند سپرد
با عطرت بوی خدا را احساس می کنم ای بهار
بوسه بر لب خدا با باد خواهم زد بهار
تو را من دیریست چشم انتظارم بهار
|
 |
باران چهارشنبه, 1389/12/25 11:11:00
سالی ، نوروز بیچلچله بیبنفشه میآید، جنبش ِ سرد ِ برگ ِ نارنج بر آب بی گردش ِ مُرغانهی رنگین بر آینه سالی ، نوروز بیگندم ِ سبز و سفره میآید، بیپیغام ِ خموش ِ ماهی از تُنگ ِ بلور بیرقص ِ عفیف ِ شعله در مردنگی. سالی ، نوروز همراه به درکوبی مردانی سنگینی بار ِ سالهاشان بر دوش: تا لالهی سوخته به یاد آرد باز نام ِ ممنوعاش را وتاقچه گناه دیگربار با احساس ِ کتابهای ممنوع تقدیس شود. در معبر ِ قتل ِ عام شمعهای خاطره افروخته خواهد شد. دروازههای بسته به ناگاه فراز خواهدشد دستان اشتیاق از دریچه ها دراز خواهد شد لبان فراموشی به خنده باز خواهدشد وبهار درمعبری از غریو تاشهر خسته پیش باز خواهدشد سالی ،آری… بی گاهان نوروز چنین آغاز خواهدشد . شاملو...اینم برای اشکیار که از اشعار شامو خاطره زیادی داره.
|
 |
فریاد چهارشنبه, 1389/12/25 11:40:59
شعر یا تصنیفی است که سراینده آن عارف قزوینی است. و با عنوان بهار دلکش هم معروف است. این شعر را جناب شجریان در دستگاه ابوعطا اجرا و در آلبوم عشق داند عرضه نموده است:
بهار دلکش رسید و دل بجا نباشد
از آن که دلبر دمی به فکر ما نباشد
در این بهار ای صنم بیا و آشتی کن
که جنگ و کین با من حزین روا نباشد
صبحدم بلبل بر درخت گل به خنده میگفت
نازینان را، مه جبینان را وفا نباشد
اگر که با این دل حزین تو عهد بستی با رقیب من
چرا نشستی، چرا دلم را از کینه خستی
بیا در برم از وفا یک شب، ای مه نخشب
تازه کن عهدی که برشکستی
به باغ رفتم دمی به گل نظاره کردم
چو غنچه، پیراهن از غم تو پاره کردم **
روا نباشد اگر ز من کنارهجویی
که من ز بهر تو از جهان کناره کردم **
ای پریپیکر، سرو سیمینبر، لعبت بهاری
مهوشی جانا، دلکشی اما وفا نداری **
|
 |
ashkyar چهارشنبه, 1389/12/25 16:34:49
درود به شما فریاد عزیز............. عارف قزوینی شاعری است که هنوز با کم لطفی تمام کتاب شعرش رو کامل چاب نمی کنند... به نظر من عارف قزوینی شاعری است که چنان که باید نشناخته ایم...
|
 |
ashkyar چهارشنبه, 1389/12/25 16:42:20
یه دل می گه نشو عاشق کس یه دل می گه میمیرم بی نفس یه دل می گه برم و یه دلم می گه خو کن به قفس
یه دل می گه پر رنگ و ریاست یه دل می گه اینه رویای ماست یه دل می گه بگم و یه دلم می گه فردا بمان
یه دل می گه پر از عشقم هنوز یه دل می گه که بساز و بسوز سر کن بی فروق خو کن به دروغ این عمر دو روز
یه دل می گه پر از عشقم هنوز یه دل می گه که بساز و بسوز سر کن بی فروق خو کن به دروغ این عمر دو روز...
یک بوم دو هوا خستم به خدا نمی خوام و می خوام بشم از تو جدا رویای عزیز تردید و گریز بی عشق نمی تونم به خدا
یک بوم دوهوا خستم به خدا نمی خوام و می خوام بشم از تو جدا رویای عزیز تردید و گریز بی عشق نمی تونم به خدا
سلطان قلبم بی تو سرابم الوده ی فکر ناجور و تردید برگرد و از من عشقی بنا کن کانون روحم به عشق تو لرزید
یه دل می گه نشو عاشق کس یه دل می گه میمیرم بی نفس یه دل می گه برم و یه دلم می گه خو کن به قفس
یه دل می گه پر رنگ و ریاست یه دل می گه اینه رویای ماست یه دل می گه بگم و یه دلم می گه فردا بمان
یه دل می گه پر از عشقم هنوز یه دل می گه که بساز و بسوز سر کن بی فروق خو کن به دروغ این عمر دو روز
یه دل می گه پر از عشقم هنوز یه دل می گه که بساز و بسوز سر کن بی فروق خو کن به دروغ این عمر دو روز این عمر دو روز...
|
 |
ashkyar پنج شنبه, 1389/12/26 01:14:04
گل پونه های وحشی دشت امیدم وقت سحر شد خاموشی شب رفت فردایی دگر شد من مانده ام تنهای تنها من مانده ام تنها میان سیل غمها حبیبم سیل غمها
گل پونه ها نا مهربانی آتشم زد آتشم زد گل پونه ها بی همزبانی آتشم زد می خواهم اکنون تا سحر گاهان بخوانم افسرده ام دیوانه ام آزرده جانم
گل پونه های وحشی دشت امیدم وقت سحر شد خاموشی شب رفت فردایی دگر شد من مانده ام تنهای تنها من مانده ام تنها میان سیل غمها حبیبم سیل غمها.......
|
 |
فریاد پنج شنبه, 1389/12/26 13:31:16
درود به شما اشکیار مهربان. ممنون.
|
 |
ashkyar چهارشنبه, 1390/01/03 01:07:19
گلنار، گلنار، کجایی که از غمت
ناله میکند عاشق وفادار
گلنار، گلنار، کجایی که بی تو شد
دل اسیر غم دیدهام گهربار
گلنار، گلنار، دمی اولین شب
آشنایی و عشق ما به یاد آر
گلنار، گلنار، در آن شب تو بودی و
عیش و عشرت و آرزوی بسیار
چه دیدی از من حبیبم گلنار که دادی آخر فریبم گلنار نیابی ای کاش نصیب از گردون که شد ناکامی نصیبم گلنار بود مرا، در دل شب تار، آرزوی دیدار تا به کی پریشان؟ تا به کی گرفتار؟ یا مده مرا، وعده وفا، راز خود نگه دار یا به روی من، خندهها بزن، قلب من بدست آر چه دیدی از من حبیبم گلنار که دادی آخر فریبم گلنار نیابی ای کاش نصیب از گردون که شد ناکامی نصیبم گلنار (لب خود بگشا) به سخن گلنار دل زارم را، مشکن گلنار (نشدی عاشق) زکجا دانی
چه کشد هر شب دل من گلنار
شعر از کریم فکور
|
 |
پیام دوشنبه, 1390/01/15 00:51:32
شعری از رضا ضیائی نیا می آورم -روحش شاد باد-: میان تو تا درک این شب دیجور چراغ فاصله ای بود.
|
 |
ashkyar یکشنبه, 1390/01/21 13:51:46
گر چه مستیم و خرابیم چو شب های دگر
باز کن ساقی مجلس سر مینای دگر
امشبی را که در انیم غنیمت شمریم
شاید ای جان نرسیدیم به فردای دگر
عهد کردم که دگر می نخورم در همه عمر
بجز از امشب و فردا شب و شبهای دگر
مست مستم مشکن قدر خود ای پنجه غم
من به میخانه ام امشب تو برو جای دگر چه به میخانه چه محراب حرامم باشد
گر به جز عشق توام هست تمنای دگر
تاروم از پی یار دگری می باید
جز دل من دلی و جز تو دلارای دگر
گر بهشتی است رخ تست نگارا که در ان
میتوان کرد به هر لحظه تماشای دگر
از تو زیبا صنم این قدر جفا زیبا نیست
گیرم این دل نتوان داد به زیبای دگر
می فروشان همه دانند عمادا که بود
عاشقان را حرم و دیر و کلیسای دگر
اشعار از شاعر گرانقدر زنده یاد عماد خراسانی است
|
 |
ashkyar دوشنبه, 1390/01/22 16:19:52
تو ای ساغر هستی به کامم ننشستی ندانم که چه بودی ندانم که چه هستی
در بزم من شکسته ای در کام او نشسته ای نوشی تو بر سنگین دلان زهری به کام خستگان
من همان اشک سرد آسمانم نقش دردی به دیوار زمانم بی سر انجام و بی نام و نشانم چون غباری به جا از کاروانم تو ای ساغر هستی به کامم ننشستی ندانم که چه بودی ندانم که چه هستی تنها ترین تنها منم سر گشته و رسوا منم آه ای فلک ای آسمان تا کی ستم بر عاشقان بشنو تو فریاد مرا آه ای خدای مهربان
عشق تو خوابی بود و بس نقش سرابی بود و بس این آمدن این رفتنم رنج و عذابی بود و بس
"ای فلک بازی چرخ تو نازم بی گمان آمدم تا که ببازم" ای دریغا که شد چشم سیاهی قبله گاه منو روی نمازم تو ای ساغر هستی به کامم ننشستی ندانم که چه بودی ندانم که چه هستی ... ندانم که چه هستی
|
 |
سحر دوشنبه, 1390/01/22 23:16:06
زبودنم چه افزودنبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ که زنده ها چرامن؟؟؟؟
|
 |
سحر دوشنبه, 1390/01/22 23:17:58
که گویدم به پاسخ که زنده ام چرامن؟؟
|
 |
فریاد سه شنبه, 1390/01/23 09:08:24
سلام ای کهنه عشق من .... که یاد تو چه پا بر جاست
سلام بر روی ماه تو ... عزیز دل سلام از ماست...
تو یه رویای کوتاهی ... دعای هر سحرگاهی
شدم خواب عشقت چون ... مرا این گونه میخواهی...
من آن خاموش خاموشم ... که با شادی نمی جوشم
ندارم هیچ گناهی جز ... که از تو چشم نمی پوشم...
تو غم در شعر آوازی .... شکوه اوج پروازی
نداری هیچ گناهی جز ... که بر من دل نمی بازی...
مرا دیوانه می خواهی ... ز خود بیگانه میخواهی
مرا دل باخته چون مجنون ... ز من افسانه می خواهی...
شدم بیگانه با هستی ... ز خود بی خود تر از مستی
نگاهم کن نگاهم کن ... شدم هر آنچه می خواستی...
سلام ای کهنه عشق من ... که یاد تو چه پابرجاست
سلام بر روی ماه تو ... عزیز دل سلام از ماست...
بکُش دل را شهامت کن ... مرا از غصه راحت کن
شدم انگشت نمای خلق... مرا تو درس عبرت کن...
بکن حرف مرا باور ... نیابی از من عاشق تر
نمی ترسم من از اغراق... گذشته آب از سرم دیگر...
|
 |
فریاد سه شنبه, 1390/01/23 09:11:27
منو ببخش عزیزم که از تو می گریزم می سوزم و خاموشم تو خودم اشک می ریزم از لحظه تولد سفر تقدیر من بود تنم اسیر جاده دلم اسیر تن بود
یه قصه ی تازه نیست خونه به دوشی من هراس دل سپردن عذاب دل بریدن اگه یه دست عاشق یه شب پناه من شد فردا عذاب جاده شکنجه گاه من شد
لحظه ی رفتنه دستاتو می بوسم باید برم حتی اگه اونجا بپوسم منو ببخش منو ببخش که ناگزیرم باید برم حتی اگه بی تو بمیرم
دریایی از مصیبت پشت سرم گذاشتم وقتی به تو رسیدم دیگه نفس نداشتم من مرده بودم اما دوباره جونم دادی هم گریه ی من شدی عشقو نشونم دادی
اگه یه شب تو عمرم چشمای من آسوده همون یه خواب کوتاه زیر سقف تو بوده اگه یه دست عاشق یه شب پناه من شد فردا عذاب جاده شکنجه گاه من شد
لحظه ی رفتنه دستاتو می بوسم باید برم حتی اگه اونجا بپوسم منو ببخش منو ببخش که ناگزیرم باید برم حتی اگه بی تو بمیرم
|
 |
فریاد سه شنبه, 1390/01/23 09:11:53
کسی غیر از تو نمونده اگه حتی دیگه نیستی همه جا بوی تو جاری خودت اما دیگه نیستی نیستی اما مونده اسمت توی غربت شبونه میون رنگین کمون خاطرات عاشقونه آخرین ستاره بودی تو شب دلواپسی هام خواستنت پناه من بود تو غروب بی کسی هام لحظه هر لحظه پس از تو شب و گریه در کمینه تو دیگه بر نمی گردی آخر قصه همینه
می شکنم بی تو و نیستی به سراغم نمی آیی که ببینی بی تو می میرم و نیستی تو کجایی تو کجایی که ببینی
شب بی عاطفه برگشت ، شب بعد از رفتن تو شب از نیاز من پر ، شب خالی از تن تو با تو گل بود و ترانه ،با تو بوسه بود و پرواز گل و بوسه بی تو گم شد بی تو پژمرده شد آواز آخرین ستاره بودی تو شب دلواپسی هام خواستنت پناه من بود تو غروب بی کسی هام لحظه هر لحظه پس از تو شب و گریه در کمینه تو دیگه بر نمی گردی آخر قصه همینه می شکنم بی تو و نیستی به سراغم نمی آیی که ببینی بی تو می میرم و نیستی تو کجایی تو کجایی که ببینی
|
 |
فریاد سه شنبه, 1390/01/23 09:12:50
منو حالا نوازش کن ، که این فرصت نره از دست شاید این آخرین باره ، که این احساس زیبا هست
منو حالا نوازش کن ، همین حالا که تب کردم
اگه لمسم کنی شاید ، به دنیای تو برگردم
هنوزم میشه عاشق بود ، تو باشی کار سختی نیست
بدون مرز با من باش ، اگر چه دیگه وقتی نیست
نبینم این دم آخر، تو چشمات غصه میشینه
همه اشکاتو میبوسم ، میدونم قسمتم اینه
تو از چشمای من خوندی ، که از این زندگی خستم
کنارت اونقدر آرومم ، که از مرگ هم نمیترسم
تنم سرده ولی انگار ، تو دستای تو آتیشه
خودت پلکامو میبندی و این قصه تموم میشه
هنوزم میشه عاشق بود ، تو باشی کار سختی نیست
بدون مرز با من باش ، اگر چه دیگه وقتی نیست
نبینم این دم آخر، تو چشمات غصه میشینه
همه اشکاتو میبوسم ، میدونم قسمتم اینه!
|
 |
فریاد سه شنبه, 1390/01/23 09:13:17
تو از متن کدوم روءیا رسیدی،که تا اسمت رو گفتی شب جوون شد که از رنگ صدات دریا شکفت و،نگاه من پر از رنگین کمون شد تو از خاموشی دلگیر روءیا،صدام کردی صدام کردی دوباره صدا کردی منو از بغض مهتاب،از اندوه گل و اشک ستاره صدام کردی صدام کردی نگو نه! اگرچه خسته و خاموش بودی تو بودی و صدای تو صدام زد اگرچه دور و ظلمت پوش بودی تو چیزی گفتی و شب جای من شد من از نور و غزل زیبا شدم باز تو گیج و ویج از خود گمشدن ها من از من مردم و پیدا شدم باز من از من مردم و پیدا شدم باز
از این تک بستر تنهایی عشق از این دنج سقوط آخر من صدام کردی که برگردم به پرواز به اوج حس سبز با تو بودن صدام کردی که رو خاموشی من یه دامن یاس نورانی بپاشی برهنه از هراس و تازه از عشق توی آغوش جان من رهاشی
صدام کردی صدام کردی نگو نه! اگرچه خسته و خاموش بودی تو بودی و صدای تو صدام زد اگرچه دور و ظلمت پوش بودی تو چیزی گفتی و شب جای من شد من از نور و غزل زیبا شدم باز تو گیج و ویج از خود گمشدن ها من از من مردم و پیدا شدم باز
صدام کردی صدام کردی نگو نه! اگرچه خسته و خاموش بودی تو بودی و صدای تو صدام زد اگرچه دور و ظلمت پوش بودی تو چیزی گفتی و شب جای من شد من از نور و غزل زیبا شدم باز تو گیج و ویج از خود گمشدن ها من از من مردم و پیدا شدم باز من از من مردم و پیدا شدم باز من از من مردم و پیدا شدم باز
|
 |
سحر جمعه, 1390/01/26 23:00:26
تاتوانی رفع غم ازچهره غمناک کن...
درجهان گریاندن اسان است
اشکی پاک کن........
|
 |
poyan پنج شنبه, 1390/02/01 01:00:37
خاطرات
باز باران با ترانه
بوسه بر چشمانم می زند قطره قطره
وای باز باران باز چتر باز
باز تا نصفه خیس باران
باز شر شر این آب و باران
باز آن بازی کودکانه
کودکی ده ساله بودم
نرم و نازک چست و چابک
یادتان هست ؟
می پریدم از سر جوی
می دویدم همچو آهو
کودکی ده ساله بودم
باز باران را می سرودم
می دویدم ، می رمیدم
همچون آن اسب باد پای بابا
***
بابا آب داد بابا نان داد
می دویدم ، می رمیدم
تا ورای خانه
خانه آن زن زیبا
پاک و پاکیزه
***
کوکب خانم زن پاکیزه و تمیزی بود
سفره ای رنگین
یادتان هست ؟
نیم روی کوکب را ؟
راستی
کوکب خانم چند ساله است ؟
کبری که تصمیم گرفت ، چکاره شد؟
زیر قولش زد ؟
یا کتاب هایش را هنوز دارد ؟
هنوز دهقان فداکار ، فداکار است ؟
ریزعلی خاجوی چکاره بود ؟
فداکار بود یا دهقان ؟
هیچ می دانید کودک ده ساله چند ساله شد ؟
کبری با چه کسی ازدواج کرد ؟
***
علی کوچولو یک مرد کوچک
خونشون حیاط ، طاقچه ، باغچه
خونشون حیاط داره ، طاقچه داره ، باغچه داره ؟؟؟
هیچ می دانید سوال چه بود ؟
علم بهتر است یا ثروت ؟
موضوع انشاء ؟
می خواهید چکاره شوید ؟
همه !!!
خلبان ، دکتر ، مهندس ، پلیس
چه کسی خلبان ، دکتر ، مهندس ، پلیس ؟
چه کسی بیکار ؟
معتاد ، بقال ، نقال ، کارگر
درس خواندی ؟
خلبان ، دکتر ، مهندس ، پلیس ؟
برای چه بود ؟ پول ؟
حال علم بهتر است یا ثروت ؟
البته ثروت ثروت ثروت
چه کسی گفت باز باران با ترانه ؟
می دویدم همچون آن اسب باد پای بابا
بابا آب داد بابا نان داد
چه کسی گفت گرگ ، گرگ
چوپان دروغگو به شهر آمد ؟
یا گرگ خورد ؟
علی کوچولو داد می زند
خدایا این قفس چیست ؟
که نه طاقچه داره نه باغچه
کبری داد میزند
این چه تصمیمی بود که گرفتم
کاش درس نمی خواندم
کاش پاره می شد تمام کتابهایم
کاش به اولین خواستگارم جواب مثبت می دادم
کاش حسن کچل ، کچل نبود و به جای کبری تصمیم می گرفت
دیپلم می گرفت و به دانشگاه می رفت
و کبری به اولین و آخرین خواستگارش
حسن کچل جواب مثبت می داد و اینجوری نمی ترشید
کاش چوپان دروغگو دروغ بود
کاش نابرده رنج گنج ، پنج ، شش ، هفت ، هشت ، ......
کاش کچل کچل کلاچه روغن کله پاچه
حسنی خبر نداره
مشقامو خوب نوشتم
بابام بهم عیدی داد یه توپ قلقلی داد
احسان هنردوست
|
 |
ashkyar یکشنبه, 1390/02/04 02:26:29
زردها بی خود قرمز نشدند
قرمزى رنگ نینداخته است
بی خودى بر دیوار.
صبح پیدا شده از آن طرف ِ کوه ِ «ازاکو»، اما
وازنا پیدا نیست.
گرته ی روشنی ِ مردهء برفی، همه کارش آشوب
بر سر شیشهء هر پنجره بگرفته قرار
وازنا پیدا نیست.
من دلم سخت گرفته است از این
میهمانخانهء مهمان کش ِ روزش تاریک
که به جان هم، نشناخته، انداخته است
چند تن خواب آلود
چند تن ناهموار
چند تن ناهشیار. نیما یوشیج بزرگ
|
 |
ashkyar سه شنبه, 1390/02/06 13:02:14
دیشب خواب تورا دیدم چه رویای پرشوری
انگار که توی خواب دیدم توسالهاازمن دوری
تورا توی باغی دیدم ، که سرتا سر خزان بود
هزارون چشم پرزه اشک ، به طاق آسمون بود
مثال عکس قرص ماه ، میون آب نشستی
تا دست دادم بگیرمت ، پرچین شدی شکستی
آه ای فلک نفرین به تو ، ببین چه میکشم من
جدا از آن مهر آفرین ، میونه آتشم من
|
 |
ashkyar شنبه, 1390/02/17 13:17:15
آی آدم ها
آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید یک نفر در آب دارد می کند جان یک نفر دارد دست و پای دائم می زند روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید که گرفتستید دست ناتوان را تا توانایی بهتر را پدید آرید آن زمان که تنگ می بندید به کمرهاتان کمربند در چه هنگامی بگویم؟ یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان قربان آی آدم ها که بر ساحل بساط دلگشا دارید نان به سفره، جامه تان بر تن یک نفر در آب می خواهد شما را موج سنگین را به دست خسته می کوبد باز می دارد دهان یا چشم از وحشت درید سایه هاتان را ز راه دوردیده آب را بلعیده در گور کبود و هر زمان بی تابیش افزون می کند زین آب ها یرون گاه سر، گه پا آی آدم ها او ز راه مرگ این کهنه جهان را باز می پاید می زند فریاد و امید کمک دارد آی آدم ها که روی ساحل آرام در کار تماشایید موج می کوبد به روی ساحل خاموش پخش می گردد و چنان مستی به جای افتاده، بس مدهوش می رود نعره زنان این بانگ باز از دور می آید آی آدم ها و صدای باد هر دم دلگزا تر در صدای باد باد بانگ او رهاتر از میان آب های دور و نزدیک
باز در گوش این نداها
آی آدم ها نیما یوشیج
|
 |
ashkyar سه شنبه, 1390/02/27 23:51:17
سر کنم ای برگ خزان با تو قصه ای کهن
در این قصه کهن نکته ای بود نهان که بسوزد دل من
ناله ها ای برگ خزان خیزد از نهاد من
بر خاک افتادی و کس پی همدردی تو نکند رو به چمن
تو همچون من چهره ای افسرده داری
تو همچون من بی نصیب و خواری
سر کنم ای برگ خزان با تو قصه ای کهن
در این قصه کهن نکته ای بود نهان که بسوزد دل من
تو همچون من چهره ای افسرده داری
تو همچون من بی نصیب و خواری
بی نصیب و خواری
|
 |
ashkyar چهارشنبه, 1390/02/28 00:10:22
مثه شعرای کتاب مدرسه همه ی حرفاتا از بر می دنم
قصه ها ای که می خوای بگی به من روزی صد بار تو کتابا می خونم
وقتی پای عاشقی میون میاد همیشه صحبت غصه و غم
کوچولوی خوش زبون به من بگو همه ی حرفا چرا مثل هم
تو میگی بدون من دنیا برات زندون تنگه من میگم بگو عزیزم تو دروغاتم قشنگه
روزای اول کتاب عشقمون واسم از فردا و پس فردا میگی
واسم از یه خونه گرم و کوچیک واسم از بازی بچه ها میگی
ولی فردا می دونم چی پیش میاد آخر کتاب یه جور همیشه
همه بهانه ها مثل هم همه عشقا یجور تموم میشه
تو میگی بدون من دنیا برات زندون تنگه من میگم بگو عزیزم تو دروغاتم قشنگه
|
 |
فریاد چهارشنبه, 1390/02/28 10:06:26
از من رمیده ئی و من ساده دل هنوز
بی مهری و جفای تو باور نمی کنم
دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این
دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
دیگر چگونه عشق ترا آرزو کنم
دیگر چگونه مستی یک بوسه ترا
در این سکوت تلخ و سیه جستجو کنم
یادآر آن زن، آن زن دیوانه را که خفت
یک شب به روی سینه تو مست عشق و ناز
لرزید بر لبان عطش کرده اش هوس
خندید در نگاه گریزنده اش نیاز
لب های تشنه اش به لبت داغ بوسه زد
افسانه های شوق ترا گفت با نگاه
پیچید همچو شاخه پیچک به پیکرت
آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه
هر قصه ئی ز عشق که خواندی به گوش او
در دل سپرد و هیچ ز خاطر نبرده است
دردا دگر چه مانده از آن شب، شب شگفت
آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است
با آنکه رفته ئی و مرا برده ئی ز یاد
می خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت
ای مرد، ای فریب مجسم بیا که باز
بر سینه پر آتش خود می فشارمت
|
 |
فریاد چهارشنبه, 1390/02/28 10:10:05
امشب از آسمان دیده تو
روی شعرم ستاره می بارد
در سکوت سپید کاغذها
پنجه هایم جرقه می کارد
شعر دیوانه تب آلودم
شرمگین از شیار خواهش ها
پیکرش را دوباره می سوزد
عطش جاودان آتش ها
آری، آغاز دوست داشتن است
گر چه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
از سیاهی چرا حذر کردن
شب پر از قطره های الماس است
آنچه از شب بجای می ماند
عطر سکر آور گل یاس است
آه، بگذار گم شوم در تو
کس نیابد ز من نشانه من
روح سوزان آه مرطوبت
بوزد بر تن ترانه من
آه، بگذار زین دریچه باز
خفته در پرنیان رؤیاها
با پر روشنی سفر گیرم
بگذرم از حصار دنیاها
دانی از زندگی چه می خواهم
من تو باشم، تو، پای تا سر تو
زندگی گر هزارباره بود
بار دیگر تو، بار دیگر تو
آنچه در من نهفته دریائیست
کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین توفانی
کاش یارای گفتنم باشد
بسکه لبریزم از تو، می خواهم
بدوم در میان صحراها
سر بکوبم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج دریاها
بسکه لبریزم از تو، می خواهم
چون غباری ز خود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم آرام
به سبک سایه تو آویزم
آری، آغاز دوست داشتن است
گر چه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
|
 |
ashkyar دوشنبه, 1390/03/09 01:01:09
آه ای زندگی منم که هنوز با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم نه بر آنم که از تو بگریزم
همه ذرات جسم خاکی من از تو، ای شعر گرم، در سوزند
آسمانهای صاف را مانند که لبالب ز بادة روزند
با هزاران جوانه میخواند بوتة نسترن سرود ترا
هر نسیمی که میوزد در باغ میرساند به او درود ترا
من ترا در تو جستجو کردم نه در آن خوابهای رؤیائی
در دو دست تو سخت کاویدم پر شدم، پر شدم، ز زیبائی
پر شدم از ترانه های سیاه پر شدم از ترانه های سپید
از هزاران شراره های نیاز از هزاران جرقه های امید
حیف از آن روزها که من با خشم بتو چون دشمنی نظر کردم
پوچ پنداشتم فریب ترا ز تو ماندم، ترا هدر کردم
غافل از آنکه تو بجائی و من همچو آبی روان که در گذرم
گمشده در غبار شوم زوال ره تاریک مرگ میسپرم
آه ای زندگی من آینه ام از تو چشمم پر از نگاه شود
ور نه گر مرگ بنگرد در من روی آئینه ام سیاه شود
عاشقم، عاشق ستارة صبح عاشق ابرهای سرگردان
عاشق روزهای بارانی عاشق هر چه نام توست بر آن
میمکم با وجود تشنة خویش خون سوزان لحظه های ترا
آنچنان از تو کام میگیرم تا به خشم آورم خدای ترا
بانو فروغ فرخزاد
|
 |
rojin دوشنبه, 1390/03/09 12:48:45
هیچ تجربه ای برای یک افتابگردان تلخ تر از هرزگی افتاب نیست خسته ام از روزهای که به دنبال خورشیدی که نبود در سر به هوایی گذشت تو به من بگو چه کنم بگو به کدام خورشید بپیوندم تا مزرعه افتابگردان دیگر به فریب رقص باد تن در ندهد
کیانا
|
 |
فریاد دوشنبه, 1390/03/09 16:28:26
در راه زندگانی جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را----- نجستم زندگانـــی را و گم کـردم جوانی را کنون با بار پیــری آرزومندم که برگـردم----- به دنبال جوانـــی کـوره راه زندگانــــی را به یاد یار دیرین کاروان گم کـرده رامانـم----- که شب در خــواب بیند همرهان کاروانی را بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی ----- چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی ----- که در کامم به زهر آلود شهد شادمانـــی را سخن با من نمی گوئی الا ای همزبـان دل ----- خدایــا بــا کـه گویم شکوه بی همزبانی را نسیم زلف جانان کو؟ که چون برگ خزان دیده ----- به پای سرو خود دارم هوای جانفشانـــی را به چشم آسمانـی گردشی داری بلای جان ----- خدایـــا بر مگردان این بلای آسمانـــی را نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتـن----- که از آب بقا جویند عمــــر جاودانـی را
|
 |
باران چهارشنبه, 1390/03/11 13:48:02
من بارانم من بغض غمین آسمان بارانم
دلتنگ ازاین از آن بارانم
از عشق نگو نگو دیگر نیست
در من اثری از عاشقان بارانم.....
می غرم ومینالم و می کوبم چون
من مشت خدا به ناکسان بارانم
سیلاب شوم خاک بغلتد با من
زیرا که من انتقامتان بارانم
من مشت خدا مشت شما انسانها
یا درد زمین وآسمان بارانم.....
تابستون نیومده همه بارونو فراموش کردید...؟!
|
 |
Mehdi چهارشنبه, 1390/03/11 14:29:32
باش و به زمین تشنه سیرابم کن با زمزمه شبانه ات خوابم کن اینجا نه کسی تو را فراموش کند بر پهنه من ببار و آرامم کن
|
 |
rojin چهارشنبه, 1390/03/11 15:22:28
اور نمی کنم که از میانتان رفتنی شدم
موجی بسوی نور بودم ؛ به ساحل شب ماندنی شدم
باور نمیکنم که از آسمان جدایم نموده اند
مانند یک شهاب سوخته دیدنی شدم ! کیانا
|
 |
rojin چهارشنبه, 1390/03/11 15:27:53
کاش می شد کوچه باغ عشق را در میان گام های خسته ای تقسیم کرد کاش می شد در نگاه سبز صبح عشق را در اسمان تفهیم کرد کیانا
|
 |
rojin چهارشنبه, 1390/03/11 15:33:12
من این دو تا شعر رو خیلی دوست دارم نمیدونم شما هم....
|
 |
سحر شنبه, 1390/03/14 23:57:12
همون شعری که دوسال پیش خواهرم به یادگارتودفترخاطراتم نوشته!! اره خیلی قشنگه .........
|
 |
rojin چهارشنبه, 1390/03/18 23:44:43
من دلم میخواهد
خانهای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو...؛
هر کسی میخواهد
وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست...
بر درش برگ گلی میکوبم
روی آن با قلم سبز بهار
مینویسم ای یار
خانهی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
" خانه دوست کجاست ؟ "
(( فریدون مشیری ))
|
 |
ashkyar شنبه, 1390/03/21 15:48:54
شهر خاموش من آن روح بهارانت کو ؟
شور و شیدایی انبوه هزارانت کو؟
میخزد در رگ هر برگ تو خوناب خزان
نکهت صبحدم و بوی بهارانت کو؟
کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن
شیهه ی اسب و هیاهوی سوارانت کو؟
زیر سر نیزه ی تاتار چه حالی داری؟
دل پولاد وش و شیر شکارانت کو؟
سوت و کور است شب و میکده ها خاموشند
نعره و عربده ی باده گسارانت کو ؟
چهره ها در هم و دلها همه بیگانه زهم
روز پیوند و صفای دل یارانت کو؟
آسمانت همه جا سقف یکی زندان است
روشنای شرر این شب تارانت کو؟
شفیعی کدکنی
|
 |
سحر دوشنبه, 1390/03/23 23:33:34
امدصدایی خوش گفت گوش کن!! بایک دم خواهی شنید........... گفتم چه را؟؟؟ گفت اوازخوش عشق را....... امامن هرگزنشنیدم!!!!!
|
 |
ashkyar پنج شنبه, 1390/03/26 00:59:34
امشب به بر من است آن مایة ناز یا رب تو کلید صبح در چاه انداز ای روشنی صبح به مشرق برگرد ای ظلمت شب با من بیچاره بساز امشب شب مهتابه ، حبیبم رو میخوام حبیبم اگر خوابه ، طبیبم رو میخوام .................... کـی باشد و کی باشد و کی باشد و کی می باشد و می باشد و می باشد و می اوگه لب می بـوسد و من گه لب وی او مست زمی گـــردد و من مست ز وی امشب شب مهتابه ، حبیبم رو میخوام حبیبم اگر خوابه ، طبیبم رو میخوام .................... خواب است و بیدارش کنید مست است و هشیارش کنید گویید فلانی آمده آن یار جانی آمده آمده حال تو ، احوال تو سفید روی تو ، سیه موی تو ببیند برود امشب شب مهتابه ، حبیبم رو میخوام حبیبم اگر خوابه ، طبیبم رو میخوام
|
 |
ashk شنبه, 1390/03/28 00:01:21
هر کجا یوسف رخی باشد چو ماه جنت است ان گرچه باشد قعر چاه
هر کجا تو با منی من خوشدلم گر بود قعر گوری منزلم
خوشتر از هر دو جهان انجا بود که مرا با تو سر و سودا بود
مولانا
|
 |
ashk شنبه, 1390/03/28 00:14:56
ای نگاهت نخی از مخمل و ابریشم دیرگاهیست که هر شب به تو می اندیشم
به تو آری به تو یعنی به همان منظر دور به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور
به تبسم به تکلم به دل ارایی تو به تماشا به خموشی به شکیبایی تو
به همان زل زدن از فاصله ی دور به هم یعنی ان شیوه ی فهماندن منظور به هم
در من انگار کسی در پی انکار من است یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است
یک نفر ساده چنان ساده که از سادگیش میتوان یک شبه پی برد به دلدادگیش
یک نفر سبز چنان سبز که از سر سبزیش میتوان پلی زد از احساس خدا تا دل خویش
دیرگاهیست شبحی آفت جانم شده است اول اسم کسی ورد زبانم شده است
ای بی رنگ تر از آیینه یک لحظه باییست راستی این شبه هر شبه تصویر تو نیست؟
اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست پس چرا رنگ تو و آینه انقدر یکیست؟
حتم دارم که تویی آن شبه آینه پوش عاشقی جرم قشنگی ست در انکار مکوش
|
 |
سحر یکشنبه, 1390/03/29 00:16:22
دل می گیردومی میردوهیچ کس سراغی ازان نمی گیرد...
ادعای خداپرستیمان دنیاراسیاه کرده ولی یادنداریم چراخلق شدیم؟؟
غرورمان رابیش ازایمان باورداریم حتی بیش ازعشق...!!!!
|
 |
ashkyar یکشنبه, 1390/03/29 01:33:39
سلام ای غروب غریبانه دل سلام ای طلوع سحرگاه رفتن سلام ای غم لحظه های جدایی خداحافظ ای شعر شبهای روشن
خداحافظ ای شعر شبهای روشن خداحافظ ای قصه عاشقانه خداحافظ ای آبی روشن عشق خداحافظ ای عطر شعر شبانه
خداحافظ ای همنشین همیشه خداحافظ ای داغ بر دل نشسته تو تنها نمی مانی ای مانده بی من تو را می سپارم به دلهای خسته
تو را می سپارم به مینای مهتاب تو را می سپارم به دامان دریا اگر شب نشینم اگر شب شکسته تو را می سپارم به رویای فردا
به شب می سپارم تو را تا نسوزد به دل می سپارم تو را تا نمیرد اگر چشمه واژه از غم نخشکد اگر روزگار این صدا را نگیرد
خداحافظ ای برگ و بار دل من خداحافظ ای سایه سار همیشه اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم خداحافظ ای نوبهار همیشه
|
 |
ashk یکشنبه, 1390/03/29 23:59:11
همه چیز در جهان برای بودن ادمیست
و درد این است که بودن خویش برای چیست؟
چه خنده اورند انها که بودن خویش را در جهان
ابزار چیزی کرده اند که خود ابزار بودن انهاست........
|
 |
ashk دوشنبه, 1390/03/30 00:14:30
سحر جان نوشتت قشنگ بود امیدوارم خودتم به عمقش پی برده باشی
|
 |
ashkyar دوشنبه, 1390/03/30 18:39:10
جدایی تلخ بی تو، سخته رفتن سخته موندن
جنون لحظه های از تو گفتن با تو بودن
جدایی سخته مثله لمس درد حس مرگه
جدایی لحظه های واپسین کوچه برگه
چه سخته بی تو رفتن چه سخته بی تو بودن
نمیشه این جدایی باور من
جدایی سخته مثله لمس درد حس مرگه
جدایی لحظه های واپسین کوچه برگه
چه سخته بی تو رفتن چه سخته بی تو بودن
نمیشه این جدایی باور من
|
 |
ashkyar پنج شنبه, 1390/04/09 13:15:18
گریه کن که گر سیل خون گری ثمر ندارد
ناله ای که ناید ز نای دل اثر ندارد
هرکسی که نیست اهل دل، ز دل خبر ندارد
دل ز دست غم مفر ندارد دیده غیر اشک تر ندارد
این محرم و صفر ندارد این محرم و صفر ندارد
گر زنیم چاک جیب جان چه باک مرد و جز هلاک
هیچ چاره ی دگر ندارد زندگی دگر ثمر ندارد
|
 |
anvar پنج شنبه, 1390/04/09 19:56:08
سلام دوستان خوب اشک و سحر و اشکیار گرامی و فعال
باوجود اینکه اینجا محل اشعار خاطره انگیزه ، اما دوست دارم راجع به آخرین بحثتون یه کوچولو بگم که به نظر من :
آمده ایم که چیزی خلق کنیم ، چیزی به نام زندگی ، هر کدام از ما ، تک تک انسانها ، گویا هر چه که می گوئیم مهم است ، هر چه که می کنیم مهم است ، هر چه که می اندیشیم مهم است ، حتی هر چه که نیت می کنیم ، مهم است نه تنها روی عزیزترین دوستمان ، همسر و فرزندانمان ، گویا روی همه ی انسانها ی دیگر در هر کجای جهان با هر فرهنگ و ملیتی اثر دارد . راجع به اثر پروانه ای و بحث نرونهای آینه ای شاید شنیده باشید .
مطالعه کتاب " راه هنرمند " جولیا کامرون را توصیه میکنم . اگه دوست داشتین یک کلوپ روی سایت راه بندازین تا 12 هفته روی ایده هاش کار کنیم . فکر کنم کاری باشه کارستان .
این کتاب میگه : خلاقیت هدیه ی خداوند است به انسانها و زندگی خلاقانه ، هدیه ی ماست به خداوند .
انسان تحقق یافته ، یعنی انسانی که فهمیده است که ، آمده است که ، چه چیزی را محقق کند .
من این بحث خیلی به دلم نشسته که گویا میلیونها سال تولد کائنات و نباتات و جمادات و حیوانات ، برای به منصه ی ظهور رسیدن انسانها بوده است ، پس قدر این همه زحمت را بدانیم و خوب زندگی کنیم ، طوری که حداقل ، وقتی سر به گریبان خود می بریم از خودمون در اندازه ای که به امکانات و آگاهی خودمون مربوط بوده ، راضی و خوشحال باشیم . و هر شب بگیم ، خداجون ، میدونم امروز ، هر کاری که از دستم برمیامد کردم و هر صبح بگیم ، خداجون ، مرسی به خاطر یک روز قشنگ دیگه و یک فرصت دوباره و یک تولد جدید .
دوستتون دارم ، موفق باشید .
|
 |
سحر جمعه, 1390/04/10 00:03:35
خداجون مرسی بابت اینکه ادمایی هستن که بتونن کمکمون کنن واینقدمهربونن
|
 |
ashkyar شنبه, 1390/04/11 00:37:43
من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت تنهایی
در این دخمه ی سکوت
اگر به خانه ی من آمدی ای مهربان
چراغی از مهربانی بیاور
تا از دریچه ی این کلبه ی تاریک
به ازدحام خوشبختی بیرون بنگریم
خورشید همین نزدیکی است
جایی در کنار ما
یا درون ما
دوستت دارم
ای روشنایی کلبه ی تاریک من
|
 |
UBL شنبه, 1390/04/11 09:12:22
بچه ایی به آسمان بارانی نگاه می کرد و می گفت:
خدایا گریه نکن , درست می شه...
|
 |
سحر شنبه, 1390/04/11 12:41:17
ای همهمه ی نام ای خلوت اوهام!
ای ماه دل افروز ای شام سیه فام
خورشیدم وخاموش دریایم وارام
چشمی که جداماند ازشاخه ی بادام
اشکی که فروریخت دراینه جام
نامم همه جارفت پیغام به پیغام
ازقونیه تابلخ ازتیمره تاشام
درگشت وگذارم ازعقل به اوهام
نزدیکم ودورم چون کفربه خیام
شایسته تحسین سیلی خوردشنام
بازیچه تقدیر فرسوده ایام
پلکی بزن ای مرگ تاپرکشم ازبام....
|
 |
باران شنبه, 1390/04/11 13:47:57
کاش امشب باران می بارید
و تا سحر ، زیر قطره های باریده
زیر آسمان آواز می خواندم
کاش باران می بارید
و قلبم را می شست ، از ذره ذره غم های خاک گرفته
کاش باران می بارید ، تا با بوی خاک آرام بگیرم
دلم می خواست ، امشب باران با من بود
تا شادیم را با او قسمت کنم ...
امشب اندکی شادم ...
|
 |
سحر یکشنبه, 1390/04/12 00:13:02
خداروشکر... درست مثل من! باران ببار.....
|
 |
ashkyar جمعه, 1390/04/17 02:38:09
در کدام شب نطفه ی تو بسته شد؟ ای تو!ای که بوی ماه می دهی !
آسمانم از ستاره ها تهی روزهای من کبود بود رود هم برای برگهای من حرف ِ تازه ای نداشت ناگهان سرود ِ ناگهانه ات چه خوش نشست برمن وُ همیشه های ریشه ام.
دانه های گندمم به خاک سبز نیست ؟ چه باک من به این خوشم که آرزوی آبی ِ مرا زیر ِ سایه ـ روشنت پناه ،می دهی .
پیش ِ چشم ِ باغ ِ باورم دوستی شکست و ُ ریخت خنجری دوباره آمد وُ میان ِ کتف های من نشست خواستم که بگذرم زسیب وز کنار ِ هر انار ِ تازه ،تلخ بگذرم دستت ای بها ر ِ بلخ ! سیب را به سمت ِ من گرفت .
عطر ِ سرخوشی ست در مشام ِ من عطر ِ روشنای ِ صبحگاه. درشبی که جان ِ عاشق ِ مرا فرو گرفته است راه را به نور ِ تازه فرش کن ! ای تو ! ای که بوی ماه می دهی !
رضا مقصدی
|
 |
فریاد شنبه, 1390/04/18 00:18:56
wow ..
|
 |
ashkyar شنبه, 1390/04/18 01:58:55
what؟
|
 |
فریاد شنبه, 1390/04/18 16:12:36
بسیار زیبا بود شعرت اشکیار.
|
 |
فریاد شنبه, 1390/04/18 16:18:48
جان جهان .. شعر از مولانا جان جهان دوش کجا بودهای
نی غلطم در دل ما بودهای
آه که من دوش چه سان بودهام
آه که تو دوش که را بودهای
رشک برم کاش قبا بودمی
چون که در آغوش قبا بودهای
زهره ندارم که بگویم تو را
بی من بیچاره کجا بودهای
آینهای رنگ تو عکس کسیست
تو ز همه رنگ جدا بودهای
رنگ رخ خوب تو آخر گواست
در حرم لطف خدا بودهای
به نت لا..
|
 |
فریاد شنبه, 1390/04/18 16:26:07
هر می ورزیم..
فریدون مشیری: جام دریا از شراب بوسه خورشید لبریز است،
جنگل شب تا سحر تن شسته در باران،
خیال انگیز !
ما، به قدر جام چشمان خود، از افسون این خمخانه سر مستیم
در من این احساس :
مهر می ورزیم،
پس هستیم !
|
 |
فریاد شنبه, 1390/04/18 16:27:13
هر می ورزیم =مهر می ورزیم.. (پوزش)
|
 |
فریاد شنبه, 1390/04/18 16:28:14
پرنیان سرد
بنشین، مرو، چه غم که شب از نیمه رفته است
بگذار تا سپیده بخندد به روی ما
بنشین، ببین که دختر خورشید "صبحگاه"
حسرت خورد ز روشنی آرزوی ما
***
بنشین، مرو، هنوز به کامت ندیده ایم
بنشین، مرو، هنوز کلامی نگفته ایم
بنشین، مرو، چه غم که شب از نیمه رفته است
بنشین، که با خیال تو شب ها نخفته ایم
***
بنشین، مرو، که در دل شب، در پناه ماه
خوش تر ز حرف عشق و سکوت و نگاه نیست
بنشین و جاودانه به آزار من مکوش
یکدم کنار دوست نشستن گناه نیست
***
بنشین، مرو، حکایت "وقت دگر" مگوی
شاید نماند فرصت دیدار دیگری
آخر، تو نیز با منت از عشق گفتگوست
غیر از ملال و رنج از این در چه می بری؟
***
بنشین، مرو، صفای تمنای من ببین
امشب، چراغ عشق در این خانه روشن است
جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز
بنشین، مرو، مرو که نه هنگام رفتن است!...
***
اینک، تو رفته ای و من از راه های دور
می بینمت به بستر خود برده ای پناه!
می بینمت - نخفته - بر آن پرنیان سرد
می بینمت نهفته نگاه از نگاه ماه
***
درمانده ای به ظلمت اندیشه های تلخ
خواب از تو در گریز و تو از خواب در گریز
یاد منت نشسته برابر - پریده رنگ -
با خویشتن - به خلوت دل - می کنی ستیز
*****
|
 |
فریاد شنبه, 1390/04/18 16:30:05
بگو کجاست؟
ای مرغ آفتاب!
زندانی دیار شب جاودانیم
یک روز، از دریچه زندان من بتاب
***
می خواستم به دامن این دشت، چون درخت
بی وحشت از تبر
در دامن نسیم سحر غنچه واکنم
با دست های بر شده تا آسمان پاک
خورشید و خاک و آب و هوا را دعا کنم
گنجشک ها ره شانه ی من نغمه سر دهند
سرسبز و استوار، گل افشان و سربلند
این دشت خشک غمزده را با صفا کنم
***
ای مرغ آفتاب!
از صد هزار غنچه یکی نیز وا نشد
دست نسیم با تن من آشنا نشد
گنجشک ها دگر نگذاشتند از این دیار
وان برگ های رنگین، پژمرده در غبار
وین دشت خشک غمگین، افسرده بی بهار
***
ای مرغ آفتاب!
با خود مرا ببر به دیاری که همچو باد،
اشعاری از استاد مشیری تقدیم همه دوستای خوبم.
|
 |
سحر شنبه, 1390/04/18 23:53:05
ممنون فریادجان انچه ازدل برایدلاجرم بردل نشیند....
|
 |
ashkyar یکشنبه, 1390/04/19 02:30:49
آمدی تا بار دیگر قصه دل گیرم از سر
رنج من گردد فزون تر
آمدم تا دل ببازم
عشق خود را زنده سازم
جان من از شکوه بگذر
آمدم آشفته سر گفتم به دل کی فتنه گر
ایام غم دیگر گذشته
قصد آزار مرا داری اگر بگذر ز من
زیرا که آب از سر گذشته
آمدی تا زنده گردد
خاطرات عشق دیرین
بهر تجدید مودت کوچه باشد بهتر از این
افتد آخر بر زبان ها راز دل های شکسته
تا ابد باقی نماند می به مینای شکسته
این دو روز زندگانی این همه غوغا ندارد
تا به کی نالم ز دنیا فتنه دارد یا ندارد
افتد آخر بر زبان ها راز دل های شکسته
تا ابد باقی نماند می به مینای شکسته...
|
 |
فریاد سه شنبه, 1390/04/21 18:23:16
وای اگه خون سیاوش دامن شبو بگیره اگه باز به زخم رستم سهراب قصه بمیره، وای اگه درفش کاوه بشه باز خنجر ضحاک اگه باز از تخت جمشید خسرویی بیافته رو خاک وای اگه کمون آرش بشکنه به دست کینه وای اگه دوباره شیرین مرگ فرهادو ببینه دیگه از غرور این خاک چی می مونه چی می مونه واسه بچه های البرز چه کسی قصه می خونه کاشکی از بغض دماوند خون نشه قلب ستاره کاش نیاد روزی که مهتاب توی کوچه پا نذاره کاشکی از چشمای مجنون خواب لیلی رو نگیرن کاش فرشته های عاشق توی آسمون نمیرن، وای اگه کمون آرش بشکنه به دست کینه وای اگه دوباره شیرین مرگ فرهادو ببینه دیگه از غرور این خاک چی می مونه چی می مونه واسه بچه های البرز چه کسی قصه می خونه غم سردارای جنگل به دل خزر می مونه دوباره خروش کارون قلب شب رو می سوزونه چشمای معصوم زرتشت از یاد ارس نمیره قلعه ها می ریزن اما بغض بابک نمی میره دیگه از غرور این خاک چی می مونه واسه بچه های البرز چه کسی قصه می خونه
|
 |
mehdi چهارشنبه, 1390/04/22 09:03:48
سلام فریاد عزیز
چقدر من دنبال این شعر بودم
خیلی کارت درسته
مررررررررررسی
|
 |
فریاد چهارشنبه, 1390/04/22 12:55:26
سلام..
راست میگی ؟
پیشکش اقا.
خیلی قشنگه.
|
 |
باران چهارشنبه, 1390/04/22 13:24:41
می روم همراه باران کو به کو
چیست این باران که دلخواه من است؟
|
 |
باران چهارشنبه, 1390/04/22 13:27:42
بیا زیر باران بیا جان بگیریم
کمی بوی نم بوی انسان بگیریم
نفس هایمان کاش در هم بریزد
و ما از نفس های هم جان بگیریم
بیا حس برفی و یخ بستگی را
شبی از فضای زمستان بگیریم
خدا مانده پشت علف های سهراب
بیا از خدا قول باران بگیریم
بیا وحشت ضربه های تبر را
شبی از تبار درختان بگیریم
سرآغاز اگر چه قشنگ و عمیق است
مبادا غریبانه پایان بگیریم
|
 |
سحر جمعه, 1390/04/24 00:16:22
چراامید برعشقی عبث بست؟ چرادربستراغوش اوخفت؟ چرارازدل دیوانه اش را به گوش عاشقی بیگانه خوگفت.........؟؟؟!!!!
|
 |
فریاد جمعه, 1390/04/24 19:24:32
مرسی فروغ فرخزاذ...
|
 |
mehdi شنبه, 1390/04/25 08:27:18
چرا راز دل دیوانه اش را
به گوش عاشقی بیگانه خو گفت .....
دست همه درد نکنه
کار همتون درسته
|
 |
mehdi شنبه, 1390/04/25 12:38:36
خدایا …. یا فریاد در گلو یم را بگیر، یا بغض گلوگیرم را …
هرکدام راه دیگری را بسته . . .
|
 |
mehdi شنبه, 1390/04/25 12:40:20
من تو را بیشتر از غرورم دوست داشتم و تو… غرورت را بیشتر از من
حالا اما…
بگذریم نه چیزی از غرور تو مانده نه از دوست داشتن من . . .
|
 |
mehdi شنبه, 1390/04/25 12:42:06
کمی با من مدارا کن
کمی با من مدارا کن
که خود را با تو بشناسم
من گم را تو پیدا کن
من گم را تو پیدا کن
عاشق شاعر و خواننده این شعرم
|
 |
ashkyar یکشنبه, 1390/04/26 17:30:58
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصهی بیسروسامانی من گوش کنید
گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟!
سوختم، سوختم، این راز نهفتن تا کی؟!
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربدهجویی بودیم
عقل و دین باخته، دیوانهی رویی بودیم
بستهی سلسلهی سلسلهمویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزهزنش این همه بیمار نداشت
سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت
این همه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن کس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بس که دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بیسروسامان دارد؟!
چاره این است و ندارم به از این رای دگر
که دهم جای دگر دل به دلارای دگر
چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر
بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر
بعد از این رای من این است و همین خواهد بود
من بر این هستم و البته چنین خواهدبود … ترکیب بند معروف و زیبا از وحشی بافقی تقدیم به دوستان
|
 |
سحر پنج شنبه, 1390/04/30 00:06:12
شب چودربستم ومست ازمی نابش کردم ماه اگرحلقه به درکوفت جوابش کردم........
|
 |
maryam.27 جمعه, 1390/04/31 10:16:07
"حمید مصدق: *تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز، سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
"جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق" *من به تو خندیدم چون که می دانستم تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی پدرم از پی تو تند دوید و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه پدر پیر من است من به تو خندیدم تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک دل من گفت: برو چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را... و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام حیرت و بغض تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
|
 |
ashkyar جمعه, 1390/04/31 13:58:55
درود به شما مریم عزیز فکر کنم تازه به سایت اومدی دم شما گرم که با این شعر زیبا و خاطره انگیز به میان ما اومدی
خوشامدی.........
|
 |
maryam.27 جمعه, 1390/04/31 18:50:38
چه کسی می داند که تو در پیله ی خود تنهایی چه کسی می داند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی پیله ات را بگشا تو به اندازه ی پروانه شدن زیبایی...
.............. از لطفتون ممنونم ...خوشحالم که مورد پسند بود
|
 |
فریاد جمعه, 1390/04/31 18:52:55
خوش اومدی مریم جون.
خیر مقدم.
|
 |
سحر شنبه, 1390/05/01 00:18:46
سلام به همه مخصوصامریم عزیزخوش اومدی...
دوستت دارم خموش وخسته جان بازهم لغزیدبرلبهای من لیگ گویی جزسکوت نیمروز گم شدازبی حاصلی اوای من ناله کردم افتاب ای افتاب برگل خشکیده ای دیگرمتاب تشنه لب بودیم واومارافریفت درکویرزندگانی چون سراب درخطوط چهره اش ناگه خزید سایه های حسرت پنهان او چنگ زدخورشیدبرگیسوی من اسمان لغزیددرچشمان او اه کاش ان لحظه پایانی نداشت درغم هم محوورسوامی شدیم کاش باخورشیدمی امیختیم کاش همرنگ افق هامی شدیم!!!
|
 |
maryam.27 شنبه, 1390/05/01 07:44:01
سلام به همه دوستان،مخصوصا سحر و فریاد عزیز،از استقبال گرمتون صمیمانه سپاسگزارم... ................................................. گر چه مستیم و خرابیم چو شبهای دگر باز کن ساقی مجلس در مینای دگر امشبی را که در آنیم غنیمت شمریم شاید ای جان نرسیدیم به فردای دگر مست مستم مشکن قدر خود ای پنجه ی غم من به میخانه ام امشب تو برو جای دگر چه به میخانه چه محراب حرامم باشد گر به جز عشق تو ام هست تمنای دگر تا روم از پی یار دگری می باید جز دل من دلی و جز تو دلارای دگر تو سیه چشم چو آیی به تماشای چمن نگذاری به کسی چشم تماشای دگر گر بهشتی است رخ تست نگارا که در آن میتوان کرد به هر لحظه تماشای دگر از تو زیبا صنم اینقدر جفا زیبا نیست گیرم این دل نتوان داد به زیبای دگر
|
 |
mehdi شنبه, 1390/05/01 08:31:07
سلام مریم جان خوش آمدی
اشعار زیبایی بود
|
 |
فریاد شنبه, 1390/05/01 14:31:36
به مهدی جان رسیدن به خیر اقا
یهو میری
|
 |
anvar شنبه, 1390/05/01 20:50:25
درود و خیر مقدم به مریم عزیز
اشعار شما بی نظیر و عالیست . بسیار لذت بردم . حضور عالی مستدام .
|
 |
maryam.27 شنبه, 1390/05/01 21:46:11
... من که از کوی تو بیرون نرود پای خیالم چه برانی چه بخوانی چه به اوجم برسانی چه به خاکم بکشانی نه من آنم که برنجم نه تو آنی که برانی! ............................................................ از لطف همگی دوستان بی نهایت ممنونم
|
 |
ashkyar یکشنبه, 1390/05/02 01:16:43
مریم عزیز چه شعری، درود بر شما مریم این آخری از چه کسی بود؟
|
 |
ashkyar یکشنبه, 1390/05/02 01:21:34
درود به دوستان خوبم...این کلمه "یهو" باعث شد بگم که:.... " البته یهو باعث نشد"
دنیا تا یادمه همیشه اینجوری بوده ؛ گاهی گروهی از آدمایهو میان، بعدیهو میرن، اونوقت یهو که اومدن دیگه یهو می مونن
همینجوری هی یهو می مونن...، بعضیا هم تا زمانی که بخوان یهو می مونن که روزی یهو برن...
اما بیشتر وقتا هم که یهو، یهو میان دیگه باید بدونی که حتما باید یهو رفت... ............................
*"در ضمن این نوشته هیچ گونه ربطی به منظور فریاد در اون نوشته نداره."*
|
 |
maryam.27 یکشنبه, 1390/05/02 02:01:34
اشکیار عزیز،مرسی از توجهت. متاسفانه اسم شاعرش رو نمی دونم.
|
 |
سحر یکشنبه, 1390/05/02 22:29:33
کوه ها با هم اندوتنهایند
همچوماباهمان تنهایان.......
|
 |
ashkyar دوشنبه, 1390/05/03 14:45:49
ساقی ببین آزرده ام
ساقی ببین افسرده ام
مست و خرابم آه ...
ای همیشه مهربان
امشب تو هم
کردی جوابم ساقی، اگر ساغرم شکنی قلب پاک مرا زیر پا فکنی برنمی گیرم از کوی عشق تو دامن ساقی، تویی آرزوی دلم ، گفتگوی دلم پیش مستان نریز آبروی دلم
این تو و این دل من دیوانه ی روی زمینم، می خواره ای بی همنشینم چرا چرا ساغرم شکنی
دل مرا زیر پا فکنی؟ صد مست همچون من فدایت
قربان بی مهری و وفایت تو که خود آگه ز درد منی
چرا مرا زیر پا فکنی؟
|
 |
سحر چهارشنبه, 1390/05/05 11:31:42
می خوام مثل قدیمامثل سابق یه وقتایی یکی بامن بخنده.. یکی باشه که دستاموبگیره یکی باشه که زخماموببنده...
|
 |
ashkyar چهارشنبه, 1390/05/05 14:41:26
این روز ها...
حرمت نگه دار گلم دلم
کین اشک ها خونبهای عمر رفته ی من است... میراث من
حکایت ادمی که جادوی کتاب مست و مسحورش کرده است
تا بدانم و بدانم و بدانم ... و می رفتم و می رفتم و می رفتم
تا بدانم تا بدانم تا بدانم
از صفحه ای به صفحه ای
از چهره ای به چهره ای
ار روزی به روزی
از شهری به شهری
زیر آسمان وطنی که در آن فقط مرگ را به مساوات تقسیم میکردند.
|
 |
ashkyar جمعه, 1390/05/07 00:43:15
سرای محبت ........................................... به لبخند آیینه ای تشنه ام
به آغوش بی کینه ای تشنه ام
سلامی صمیمانه آیا کجاست ؟
سرآغاز الفت خدایا کجاست ؟
خدایا سرای محبت کجاست ؟
من آواره ام شهر الفت کجاست ؟
کسانی که از عشق دم میزنند
چرا بین ما را به هم میزنند ؟
خدایا نسیم نوازش کجاست ؟
کویرم سرآغاز بارش کجاست ؟
بیا تا به لبخند عادت کنیم
به این راز پیوند عادت
کسانی که از عشق دم میزنند
چرا بین ما را به هم میزنند ؟
بیا ساده مثل چکاوک شویم بیا بازگردیم و کوچک شویم
خدایا سرای محبت کجاست ؟
من آواره ام شهر الفت کجاست ؟
کسانی که از عشق دم میزنند
چرا بین ما را به هم میزنند
|
 |
maryam.27 جمعه, 1390/05/07 11:30:12
در این زمانه ی بی های و هوی لال پرست خوشا به حال کلاغان قیل وقال پرست چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را برای این همه ناباور خیال پرست به شب نشینی خرچنگ های مردابی چگونه رقص کند ماهی زلال پرست رسیده ها چه غریب ورنجیده می افتند به پای هرزه علف های باغ کال پرست رسیده ام به کمالی که جز اناالحق نیست کمال دار برای من کمال پرست هنوز زنده ام وزنده بودنم خاری است به تنگ چشمی مردم زوال پرست
|
 |
maryam.27 یکشنبه, 1390/05/09 13:15:13
خواستم که با تو درد دل کنم...
این ترانه بوی نان نمی دهد
بوی حرف دیگران نمی دهد
سفره ی دلم دوباره باز شد
سفره ای که بوی نان نمی دهد
نامه ای که ساده و صمیمی است
بوی شعر و داستان نمی دهد
... با سلام و آرزوی طول عمر
کاین زمانه این زمان نمی دهد
کاش این زمانه زیر و رو شود
روی خوش به ما نشان نمی دهد
یک وجب زمین برای باغچه
یک دریچه آسمان نمی دهد
وسعتی به قدر جای ما دو تن
گر زمین دهد، زمان نمی دهد
فرصتی برای دوست داشتن
نوبتی به عاشقان نمی دهد
هیچ کس برایت از صمیم دل
دست دوستی تکان نمی دهد
هیچکس به غیر ناسزا تو را
هدیه ای به رایگان نمی دهد
کس ز فرط های و هوی گرگ و میش
دل به هی هی شبان نمی دهد
جز دلت که قطره ای است بیکران
کس نشان ز بیکران نمی دهد
عشق نام بی نشانه است و کس
نام دیگری بدان نمی دهد
جز تو هیچ میزبان مهربان
نان و گل به میهمان نمی دهد
نا امیدم از زمین و از زمان
پاسخم نه این، نه آن ... نمی دهد
پاره های این دل شکسته را
گریه هم دوباره جان نمی دهد
خواستم که با تو درد دل کنم
گریه ام ولی امان نمی دهد
|
 |
باران یکشنبه, 1390/05/09 14:13:58
یارب سببی ساز که یارم بسلامت *** باز اید و برهاندم از بند ملامت
خاک ره آن یار سفر کرده بیارید *** تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
فریاد که از شش جهتم راه ببستند *آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت
امروز که در دست توام مرحمتی کن **فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت
ای آنکه به تقریر و بیان دو زنی از عشق ** ما با تو نداریم سخن خیر و سلامت
درویش مکن ناله ز شمشیر احباء *** کـــاین طایفه از کشته ستانند غرامت
در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی ** بر میشکند گوشهی محراب امامت
حاشا که من از جور و جفای تو بنالم *** بیداد لطیفان همه لطف است و لطافت
کوته نکند بحث سر زلف تو حافظ *** پیوسته شد این سلسله تا روز قیامت
|
 |
سحر یکشنبه, 1390/05/09 22:28:56
ممنون باران ومریم عزیز عالی بود..
|
 |
سحر یکشنبه, 1390/05/09 22:36:36
هرجاسخن ازعشق های مانده برجاست-
هرجاکه چشمی سبزگون همرنگ دریاست-
هرجاسخن ازوعده ی دیدارفرداست-
هیچ اشنادر*یاد*من نیست
اما......** تو ** می ایی به یادم تنها** تو **می ایی به یادم....
|
 |
Mehdi دوشنبه, 1390/05/10 08:30:02
درد بی عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من، داشتم آرام تا آرام جانی داشتم...."رهی معیری"
|
 |
باران دوشنبه, 1390/05/10 11:40:53
دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه می رفت و بر می گشت.
با اینکه ها آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه، پیاده بسوی مدرسه راه افتاد. بعد از ظهر که شد، هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت.
مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا اینکه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت که با اتومبیل بدنبال دخترش برود.
با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شده و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد.
اواسط راه، ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود، ولی با هر برقی که در آسمان زده میشد، او می ایستاد، به آسمان نگاه می کرد و لبخند می زد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار می شد.
زمانیکه مادر اتومبیل خود را به کنار دخترک رساند، شیشه پنجره را پایین کشید و از او پرسید:
” چکار می کنی؟ چرا همینطور بین راه می ایستی؟” دخترک پاسخ داد،” من سعی می کنم صورتم قشنگ بنظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس می گیرد.”
در طوفانها لبخند را فراموش نکنید
|
 |
باران دوشنبه, 1390/05/10 11:41:39
ببخشید اشتباه تو این صفحه ارسال شد
|
 |
maryam.27 دوشنبه, 1390/05/10 13:16:41
باور نمی کند، دل من مرگ خویش را نه، نه من این یقین را باور نمی کنم تا همدم من است، نفسهای زندگی من با خیال مرگ دمی سر نمی کنم آخر چگونه گل، خس و خاشاک می شود ؟ آخر چگونه، این همه رویای نو نهال نگشوده گل هنوز ننشسته در بهار می پژمرد به جان من و، خاک می شود ؟ در من چه وعده هاست در من چه هجرهاست در من چه دستها به دعا مانده روز و شب اینها چه می شود ؟ آخر چگونه این همه عشاق بی شمار آواره از دیار یک روز بی صدا در کوره راه ها همه خاموش می شوند ؟ باور کنم که دخترکان سفید بخت بی وصل و نامراد بالای بامها و کنار دریاچه ها چشم انتظار یار، سیه پوش می شوند ؟ باور نمی کنم که عشق نهان می شود به گور بی آنکه سر کشد گل عصیانی اش ز خاک باور کنم که دل روزی نمی تپد نفرین برین دروغ، دروغ هراسناک پل می کشد به ساحل آینده شعر من تا رهروان سرخوشی از آن گذر کنند پیغام من به بوسه لبها و دستها پرواز می کند باشد که عاشقان به چنین پیک آشتی یک ره نظر کنند در کاوش پیاپی لبها و دستهاست کاین نقش آدمی بر لوحه زمان جاوید می شود این ذره ذره گرمی خاموش وار ما یک روز بی گمان سر می زند زجایی و خورشید می شود تا دوست داری ام تا دوست دارمت تا اشک ما به گونه هم می چکد ز مهر تا هست در زمانه یکی، جان دوستدار کی مرگ می تواند نام مرا بروبد از یاد روزگار ؟ بسیار گل که از کف من برده است باد اما من غمین گلهای یاد کس را پرپر نمی کنم من مرگ هیچ عزیزی را باور نمی کنم می ریزد عاقبت یک روز برگ من یک روز چشم من هم در خواب می شود زین خواب چشم هیچ کسی را گریز نیست اما درون باغ همواره عطر باور من، در هوا پر است ...
|
 |
ashkyar شنبه, 1390/05/15 17:48:09
سلام ای کهنه عشق من ،که یاد تو چه پا بر جاست
سلام بر روی ماه تو، عزیز دل سلام از ماست تو یه رویای کوتاهی دعای هر سحرگاهی شدم خواب عشقت چون، مرا اینگونه میخواهی شدم خواب عشقت چون، مرا اینگونه میخواهی
من آن خاموش خاموشم ،که با شادی نمیجوشم ندارم هیچ گناهی جز، که از تو چشم نمی پوشم تو غم در شکل آوازی، شکوه اوج پروازی نداری هیچ گناهی جز، که بر من دل نمی بازی نداری هیچ گناهی جز، که بر من دل نمی بازی
مرا دیوانه میخواهی ز خود بیگانه میخواهی مرا دلباخته چون مجنون ز من افسانه میخواهی شدم بیگانه با هستی زخود بیخود تر از مستی نگاهم کن نگاهم کن شدم هر آنچه میخواستی سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا بر جاست
سلام بر روی ماه تو عزیز دل سلام از ماست
بکش دل را شهامت کن مرا از غصه راحت کن شدم انگشت نمای خلق مرا تو درس عبرت کن بکن حرف مرا باور نیابی از من عاشق تر نمیترسم من از اقرار گذشت آب از سرم دیگر سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا بر جاست
سلام بر روی ماه تو عزیز دل سلام از ماست سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا بر جاست
سلام بر روی ماه تو عزیز دل سلام از ماست
|
 |
maryam.27 یکشنبه, 1390/05/16 12:53:25
دیدم در آن کویر درختی غریب را محروم از نوازش یک سنگ رهگذر تنها نشسته ای بی برگ و بار زیر نفسهای آفتاب در التهاب در انتظار قطره باران در آرزوی آب ابری رسید چهر ه درخت از شعف شکفت دلشاد گشت و گفت ای ابر، ای بشارت باران آیا دل سیاه تو از آه من بسوخت؟ غرید تیره ابر برقی جهید و چوب درخت کهن بسوخت چون آن درخت سوخته ام در کویر عمر ای کاش خاکستر وجود مرا با خویش می برد باد باد بیابانگرد ای داد دیدم که گرد باد حتی خاکستر وجود مرا با خود نمی برد
|
 |
mehdi دوشنبه, 1390/05/17 13:57:56
مریم عزیز اشکیار گرامی باران با طراوت و مهر
دستتون درد نکنه
فریاد جان حرف نداری
|
 |
فریاد دوشنبه, 1390/05/17 14:38:35
تو هم حرف نداری اقا.
ممنون از مطالب خوبت.
|
 |
ashkyar جمعه, 1390/05/21 01:17:07
مرا ز چشمت افکندی دگر چه میخواهی به دیگران دل میبندی دگر چه میخواهی ز عشق و یاری ای زیبا سخن مگو با من توکز غم من خرسندی دگر چه میخواهی به دلم از سوز عشقت آذرها دارم ز عمت بر جان زارم اخگرها دارم به عشقت ای گل دل بسستم دگر چه میخواهی من از تو پیمان بشکستم دگر چه میخواهی کنون که از پا افتادم در این سرای غم بیا بگیر ای مه دستم دگر چه میخواهی در دلی شب اخگر بارم تا روشن گردد شام تارم گر بشکستی پیمانت را من از مهرت کی دل بردارم
مرا ز چشمت افکندی دگر چه میخواهی
به دیگران دل میبندی دگر چه میخواهی
|
 |
maryam.27 یکشنبه, 1390/05/23 15:13:41
رُستنی ها کم نیست من و تو کم بودیم خشک و پژمرده و تا روی زمین خََم بودیم گفتنی ها کم نیست من و تو کم گفتیم مثل هذیان دم مرگ از آغاز چنین درهم و برهم گفتیم دیدنی ها کم نیست من و تو کم دیدیم بی سبب از پاییز جای میلاد اقاقی ها را پرسیدیم من و تو کم چیدیم چیدنی ها کم نیست وقت گل دادن عشق روی دار قالی بی سبب حتی پرتاب گُل سرخی را ترسیدیم خواندنی ها کم نیست من و تو کم خواندیم من و تو ساده ترین شکل سرودن را در معبر باد با دهانی بسته واماندیم من و تو کم بودیم من و تو اما در میدان ها آنک اندازه ی ما می خوانیم ما به اندازه ی ما می بینیم ما به اندازه ی ما می چینیم ما به اندازه ی ما می گوییم ما به اندازه ی ما می روییم من و تو خََم نه ودر هم نه وکم هم نه که می باید با هم باشیم من و تو حق داریم در شب این جنبش نبض آدم باشیم من و تو حق داریم که به اندازه ی ما هم شده با هم باشیم گفتنی ها کم نیست
|
 |
asman abri سه شنبه, 1390/05/25 13:36:33
دلم تنگ است از این زندان که نامش زندگی باشد، اگر این زندگی باشد دگر زندان کجا باشد، دگر عاشق نخواهم شد که معشوقان جفا دارند، روم بر کنج میخانه که می نوشان صفا دارند...
|
 |
maryam.27 سه شنبه, 1390/05/25 14:12:34
دلم تنگ است از این دنیا چرایش رانمی دانم من این شعر غم افزا را شبی صدبار می خوانم چه می خواهم از این دنیا ،از این دنیای افسونگر قسم برپاکی اشکم جوابم رانمی دانم شروع کودکی هایم، سرآغاز غمی جانکاه از آن غم تا به فرداها پراز تشویش ،گریانم بهار زندگی رامن هزاران بار بوییدم کنون باغصه می گویم خداوندا پشیمانم به سوی در گه هستی٬ هزاران بار ٬رو کردم الهی تابه کی غمگین دراین غم خانه می مانم خدایا باتو می گویم حدیث کهنه غم را بگو بامن که سالی چند دراین غم خانه مهمانم دلم تنگ است از دنیا چرایش رانمی دانم ولی یک روز این غم را زخود آهسته می رانم
|
 |
ashkyar چهارشنبه, 1390/05/26 01:24:51
دیراست و دور نیست ....
جشن هزاره ی خواب جشن بزرگ مرداب غوکان لوش خوار لجن زی آن سوی این همیشه هنوزان مردابک حقیر شما را خواهد خشکاند خورشید آن حقیقت سوزان این سان که در سراسر این ساحت و سپهر تنها طنین تار وترانه غوغای بویناک شماهاست جشن هزار ساله ی مرداب جشن بزرگ خواب ارزانی شما باد هر چند کاین های هوی بیهده تان نیز در دیده ی حقیقت سوگ است و سور نیست پادافره شما را روزان آفتابی دیر است و دور نیست
"شفیعی کدکنی"
|
 |
ashkyar چهارشنبه, 1390/05/26 23:47:56
یه دیواره یه دیواره یه دیواره یه دیواره که پشتش هیچی نداره توکه دیوارو پوشیدن سیه ابرون نمیاد دیگه خورشید از توشون بیرون یه پرندست یه پرندست یه پرندست ، یه پرندست که از پرواز خود خستست
بن بالشو بستن دست دیروزا نمیاد دیگه حتی به یادش فردا
یه روز یه خونه ای بود که تابستونا روی پشتبونش ولو میشد خورشید درخت انجیر پیری که تو باغ بود همه ی کودکی های مرو میدید
یه آوازه یه آوازه یه آوازه ، یه آوازه که تو سینم شده انبار یه اشکیه میچکه روی گیتار ، به این ها عاقبت کی گیرد این کار
یه مردابه یه مردابه یه مردابه ، یه مردابه توی تن از فراموشی یه چراغی که میره رو به خاموشی ، نگردد شعله ور بیهوده میکوشی
یه روز یه خونه ای بود که تابستونا روی پشتبونش ولو میشد خورشید
درخت انجیر پیری که تو باغ بود همه ی کودکی های مرو میدید
|
 |
فریاد جمعه, 1390/05/28 00:51:31
ای دل چه اندیشیدۀ در عذر آن تقصیر ها ؟ زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا زان سوی او چندان کرم، زین سو خلاف و بیش و کم زان سوی او چندان نعم،زین سوی تو چندین خطا زین سوی تو چندین حسد ، چندین خیال و ظنّ بد زان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا چندین چشش از بهر چه؟ تا جان تلخت خوش شود چندین کشش از بهر چه؟ تا در رسی در اولیا از بد پشیمان می شوی، الله گویان می شوی آن دم ترا او می کشد تا وا رهاند مر ترا از جرم ترسان می شوی، وز چاه پرسان می شوی آن لحظه ترساننده را با خود نمی بینی چرا؟ گر چشم تو بر بست او چون مهرۀ ! در دست او گاهت بغلتاند چنین گاهت بُبازد در هوا گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زرّ و زن گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی این سو کشان سوی خوشان وان سو کشان با ناخوشان یا بگذرد یا بشکند کشتی درین گردابها چندان دعا کن در نهان چندان بنال اندر شبان کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید صدا بانگ شعیب و ناله اش وان اشک همچون ژاله اش چون شد ز حد ، از آسمان آمد سحر گاهش ندا: « گر مجرمی بخشیدمت وز جرم آمرزیدمت فردوس خواهی دادمت خامش ، رها کن این دعا » گفتا:« نه این خواهم نه آن دیدار حق خواهم عیان گر هفت بحر آتش شود من در روم بهر بقا گر راندۀ آن منظرم، بستست ازو چشم ترم من در جحیم اولیترم جنت نشاید مر مرا جنت مرا بی روی او هم دوزخست و هم عدو من سوختم زین رنگ و بو کو فَرّ انوار بقا ؟ » گفتند: « باری کم گری تا کم نگردد مبصری که چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا » گفت: « ار دو چشمم عاقبت خواهند دیدن آن صفت هر جزو من چشمی شود کی غم خورم من از عمی؟ ور عاقبت این چشم من محروم خواهد ماندن تا کور گردد آن بصر کو نیست لایق دوست را» اندر جهان هر آدمی باشد فدای یار خود یار یکی انبان خون یار یکی شمس ضیا چون هر کسی در خورد خود یاری گزید از نیک و بد ما را دریغ آید که خود فانی کنیم از بهر لا روزی یکی همراه شد با بایزید اندر رهی پس بایزیدش گفت:«چه پیشه گزیدی ای دغا» گفتا که:«من خربنده ام» پس بایزیدش گفت:«رو» یارب خرش را مرگ ده تا او شود بندۀ خدا
|
 |
mehdi شنبه, 1390/05/29 10:32:19
فریاد عزیز یاد کتاب ( رویای راه راستین ) افتادم
|
 |
Mehdi شنبه, 1390/05/29 10:35:26
عالی فریاد... ممنون اشکیار.... به یاد خاطره ها
|
 |
باران یکشنبه, 1390/05/30 09:56:11
نترسم که بادیگری خوکنی توباماچه کردی که بااوکنی
|
 |
بهروز دوشنبه, 1390/05/31 22:10:13
شعر ی زیبا از بانو دلکش
یاد من کُن ز درد من بسوزد سینه تو
شود غمگین دل بی کینه تو
نباشد تا به چشم خود ببینم
غبار آلوده آن آیینه تو
هر کجا رفتی پس از من
محفلی شاد است و روشن
یاد من کن یاد من کن
هر کجا دیدی به بزمی
عاشقی با لب گزیدن
یاد من کن یاد من کن
هر کجا سازی شنیدی
از دلی رازی شنیدی
شعر و آوازی شنیدی
چون شدی گرم شنیدن
وقت آه از دل کشیدن
یاد من کن یاد من کن
هر کجا رفتی پس از من
محفلی شاد است و روشن
یاد من کن یاد من کن
هر کجا دیدی به بزمی
عاشقی با لب گزیدن
یاد من کن یاد من کن
هر کجا سازی شنیدی
از دلی رازی شنیدی
شعر و آوازی شنیدی
چون شدی گرم شنیدن
وقت آه از دل کشیدن
یاد من کن یاد من کن
یاد من کن یاد من کن
بی تو در هر گلشنی چون بلبل بی آشیان، دیوانه بودم
سر به هر در می زدم وانگه ز پا افتاده در میخانه بودم
گر به کنج خلوتی دور از همه خلق جهان بزمی به پا شد
واندر آن خلوت سرا پیمانه ها پر از می عشق و صفا شد
چون بشد آهسته شمعی، کنج آن کاشانه روشن
تا رسد یاری به یاری، تا فتد دستی به گردن
یاد من کن، یاد من کن
|
 |
ashkyar پنج شنبه, 1390/06/03 01:00:32
لحظه ها را با تو بودن، در نگاه تو شکفتن، حس عشقو در تو دیدن مثل رویای تو خوابه
با تو رفتن با تو موندن، مثله قصه تو رو خوندن، تا همیشه تو رو خواستن مثله تشنگیه آبه اگه چشمات منو می خواست تو نگاه تو می مردم اگه دستات ماله من بود جون به دستات می سپردم
بی تو اما سر سپردن بی تو و عشق تو بودن تو غبار جاده موندن بی تو خوب من محاله بی تو حتی زنده بودن بی هدف نفس کشیدن تا ابد تو رو ندیدن واسه من رنج و عذابه
اگه چشمات منو می خواست تو نگاه تو می مردم اگه دستات ماله من بود جون به دستات می سپردم
اگه اسممو می خوندی دیگه از یاد نمی بردم اگه با من تو می موندی همه دنیارو می بردم
توی آسمونه عشقم غیر تو پرنده ای نیست روی خاموشی لبهام جز تو اسم دیگه ای نیست
توی قلب من عزیزم هیچ کسی جایی نداره دل عاشقم به جز تو هیچ کسی رو دوست نداره
اگه چشمات منو می خواست تو نگاه تو می مردم اگه دستات ماله من بود جون به دستات می سپردم
اگه اسممو می خوندی دیگه از یاد نمی بردم اگه با من تو می موندی همه دنیارو می بردم
اگه چشمات منو می خواست تو نگاه تو می مردم اگه دستات ماله من بود.....
|
 |
mehdi شنبه, 1390/06/05 16:02:30
گلا میگن که با داشتن یه دنیا خاطره
چرا دیوونگی کردی و گذاشتی که بره .....
|
 |
mehdi شنبه, 1390/06/05 16:03:09
شبای رفتن تو شبای بی ستارست
ببین که خاطراتم بی تو چه پاره پارست
با هر نفس تو سینه بغض تو تو گلومه
با هر کی هر جا باشم عکس تو روبرومه
آخ که چقدر تنگ دلم برای اون شبامون
کاشکی اون عشق بشینه دوباره تو دلامون
چی میشه برگردی بازم به روزای گذشته
هوای پائیزی چرا ...............................................
|
 |
فریاد شنبه, 1390/06/05 21:42:01
ممنون مهدی جان.
اینقدر این و دوست دارم.
|
 |
ashkyar یکشنبه, 1390/06/06 01:17:22
در شبان غم تنهایی خویش عـابد چشم سخنگوی تو ام من در این تاریکی من در این تیره شب جانفرسا زائر ظلمت گیسوی تو ام گیسوان تو پریشانتر از اندیشه من گیسوان تو شب بی پایان جنگل عطرآلود شکن گیسوی تو موج دریای خیال کاش با زورق اندیشه شبی از شط گیسوی مواج تو، من بوسه زن بر سر هر موج گذر میکردم کاش بر این شط مواج سیاه همه عمر سفر میکردم ******************
خواب رویای فراموشی هاست خواب را دریابم که درآن دولت خاموشی هاست با تو در خواب، مرا لذت ناب هماغوشی هاست
|
 |
mehdi یکشنبه, 1390/06/06 10:00:50
سلام فریاد عزیز قابل نداشت
این شعر واسه خودم هم خاطرات زیادی به همراه داره
|
 |
فریاد یکشنبه, 1390/06/06 10:12:58
مهدی جون این اهنگ و چون پدرم خیلی دوسش داره.. دوسش دارم.
ممنون.
|
 |
maryam.27 دوشنبه, 1390/06/07 02:41:15
حال دنیا را بپرسیدم من از فرزانهای گفت یا آب است یا خاک است یا پروانهای! گفتمش احوال عمرم را بگو این عمر چیست ؟ گفت یا برق است یا باد است یا افسانهای! گفتمش اینها که می بینی چرا دل بسته اند؟ گفت یا خوابند یا مستند یا دیوانهای! گفتمش احوال عمرم را پس از مردن بگو؟ گفت یا باغ است یا نار است یا ویرانهای!
"ابوسعید ابوالخیر
|
 |
ashkyar سه شنبه, 1390/06/08 18:46:54
این روزا تو شهر ما کوچه و خیابونش
نم نمای بارونش شر شرای ناودونش
دوستای قدیمیمون بچه های شیطونش
تو رو یادم میارم غم رو غمهام میزارم
منو بی تو میبرن اشکامو در میارن
بدون اما دل من اینو باور نداره
به چه جرم و چه گناه عمری رو در به دره
میتونی بگی به من بی تو باید چه کنم
نیستی دریای غمو با کی قسمت بکنم.
|
 |
سحر پنج شنبه, 1390/06/10 00:02:25
رحمت پیرمغان بین که چومابدمستان
هرچه کردیم به چشم کرمش زیبابود...
|
 |
ashkyar جمعه, 1390/06/11 21:06:05
همه میپرسند چیست در زمزمه مبهم آب چیست در همهمه دلکش برگ چیست در بازی آن ابر سپید روی این آبی آرام بلند که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال چیست در خلوت خاموش کبوترها چیست در کوشش بی حاصل موج چیست در خنده جام که تو چندین ساعت مات و مبهوت به آن می نگری نه به ابر نه به آب نه به برگ مه به این آبی آرام بلند نه به این خلوت خاموش کبوترها نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام من به این جمله نمی اندیشم من مناجات درختان را هنگام سحر رقص عطر گل یخ را با باد نفس پک شقایق را در سینه کوه صحبت چلچله ها را با صبح بغض پاینده هستی را در گندم زار گردش رنگ و طراوت را در گونه گل همه را میشنوم می بینم من به این جمله نمی اندیشم به تو می اندیشم ای سراپا همه خوبی تک و تنها به تو می اندیشم همه وقت همه جا من به هر حال که باشم به تو میاندیشم تو بدان این را تنها تو بدان تو بیا تو بمان با من تنها تو بمان جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب من فدای تو به جای همه گلها تو بخند اینک این من که به پای تو درافتاده ام باز ریسمانی کن از آن موی دراز تو بگیر تو ببند تو بخواه پاسخ چلچله ها را تو بگو قصه ابر هوا را تو بخوان تو بمان با من تنها تو بمان در دل ساغر هستی تو بجوش من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش
|
 |
maryam.27 شنبه, 1390/06/12 14:12:41
چقدر خاطره ها تداعی میشه...با اشعار زیبای سهراب سپهری....!! عالی بود... **************** به سراغ من اگر میآیید، نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من.
|
 |
mehdi یکشنبه, 1390/06/13 08:22:01
مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من .....
من هم خاطرات زیادی دارم .
|
 |
ashkyar چهارشنبه, 1390/06/16 02:42:10
بیا تا لیلی و مجنون شویم افسانه اش با من
بیا با من به شهر عشق رو کن خانه اش با من
نگو دیوانه کو زنجیر گیسو را زهم وا کن
دل دیوانه ی دیوانه ی دیوانه اش با من
بیا تا سر به روی شانه ی هم راز دل گوییم
اگر مویت به رویت شد پریشان شانه اش با من
نگو دیگر به من اندر دل اتش نمی سوزد
تو گرمم کن به افسونت گرمی افسانه اش با من
چه بشکن بشکنی دارد فلک بر حال سرمستان
چو پیمان بشکنی بشکستن پیمانه اش با من
در این دنیای وا نفسای بی فردا
خدایا عاشقان را غم مده شکرانه اش با من
|
 |
maryam.27 پنج شنبه, 1390/06/17 22:14:37
درد های من - جامه نیستند - تا زتن در آورم جامه و چکامه نیستند - تا به رشته ی سخن در آورم نعره نیستند - تا ز نای جان برآورم درد های من نگفتنی - درد های من نهفتنی است
درد های من - گرچه مثل درد های مردم زمانه نیست -درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان - مردمی که نامهایشان - جلد کهنه ی شناسنامه هایشان - درد می کند
من ولی تمام استخوان بودنم - لحظه های ساده ی سرودنم - درد می کند انحنای روح من - شانه های خسته ی غرور من - تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است کتف گریه های بی بهانه ام - زخم خورده است
درد های پوستی کجا ؟ - درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب - پافشاری شگفت درد هاست درد های آشنا - درد های بومی غریب - درد های کهنه ی لجوج
اولین قلم - حرف حرف درد را - در دلم نوشته است دست سر نوشت - خون درد را - با گلم سرشته است من چگونه سر نوشت نا گزیر خویش را رها کنم؟
درد - رنگ و بوی غنچه ی دل است پس چگونه من رنگ و بوی غنچه را زبرگ های تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا - دست درد می زند ورق شعر تازه ی مرا - درد گفته است - درد هم شنفته است پس در این میانه من - از چه حرف می زنم؟ درد - حرف نیست... - درد - نام دیگر من است من چگونه خویش را صدا کنم...
|
 |
ashkyar جمعه, 1390/06/18 15:11:45
مهمانت کنم یک شب دلم خواهد که مهمانت کنم از دیده بیگانه پنهانت کنم نازت کشم مستت کنم مست و غزلخوانت کنم همراز دل دمساز دل همصحبت جانت کنم
نغمه برآرم از سازی مستانه خوانم آوازی در گوش تو گویم رازی بیا که از جا خیزم به پای تو گل ریزم قدم بنه به کلبه ام ببر تو از دستم یکشب ز باده نگاه خود بیا بکن مستم یکشب چه میشود باری که از ره یاری
قدم تو بگذاری به دیده من
دیده به ره دارم در این شب تارم
بیا تو ای یار رمیده من
|
 |
فریاد شنبه, 1390/06/19 00:35:04
چه قشنگ..
|
 |
mehdi شنبه, 1390/06/19 10:48:12
چه زیبا ....
|
 |
ashkyar یکشنبه, 1390/06/20 00:42:36
وقتی میگن به آدم دنیا فقط دو روزه آدم دلش میسوزه ای خدا،ای خدا،ای خدا آدم که به گذشته یه لحظه چشم میدوزه بیشتر دلش میسوزه ای خدا،ای خدا،ای خدا دنیا بقا نداره،چشمش حیا نداره هیچکس وفا نداره ای خدا،ای خدا،ای خدا دلی میخواد ز آهن هر کی میخواد مثل من اونوقت دووم میاره ای خدا،ای خدا،ای خدا تا که آدم جوونه کبکش خروس میخونه دنیا باهاش مهربونه ای خدا،ای خدا،ای خدا اما بوقت پیری بی یار و بی نشونه آدم تنها میمونه ای خدا...
|
 |
mehdi یکشنبه, 1390/06/20 11:09:40
کمی با من مدارا کن کمی با من مدارا کن
که خود را با تو بشناسم
من گم را تو پیدا کن من گم را تو پیدا کن
|
 |
mehdi یکشنبه, 1390/06/20 11:17:03
به مژگان سیه کردی
هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد ورچینم
|
 |
mehdi یکشنبه, 1390/06/20 11:17:17
کنار چشمه ای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
|
 |
mehdi یکشنبه, 1390/06/20 11:17:50
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
تن بیشه پراز مهتابه امشب
پلنگ کوهها در خواب امشب
به هر شاخی دلی سامان گرفته
دل من در تنم بی تابه امشب
پرستوی فراری از بهارم
یک امشب میهمان این دیارم
چو ماه از پشت خرمن ها بر آید
به دیدارم بیا چشم انتظارم
|
 |
فریاد یکشنبه, 1390/06/20 22:48:52
مرسی مهدی جون. عالی بودن..
|
 |
maryam.27 دوشنبه, 1390/06/21 09:01:54
من از پشت شبهای بی خاطره من از پشت زندان غم آمدم من از آرزوهای دور ودراز من از خواب چشمان نم آمدم تو تعبیر رؤیای نادیده ای تو نوری که بر سایه تابیده ای تو یک آسمان بخشش بی طلب تو بر خاک تردید باریده ای تو یک خانه در کوچه زندگی تو یک کوچه در شهر آزادگی تو یک شهر در سرزمین حضور تویی راز بودن به این سادگی مرا با نگاهت به رؤیا ببر مرا تا تماشای فردا ببر دلم قطره ای بی تپش در سراب مرا تا تکاپوی دریا ببر
|
 |
ashkyar جمعه, 1390/06/25 03:06:28
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
وندر طلب طعمه پر و بال بیاراست
بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت
امروز همه ملک جهان زیر پر ماست
بر اوج چو پرواز کنم از نظر تیز
میبینم اگر ذرهای اندر ته دریاست
گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد
جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست
بسیار منی کرد و ز تقدیر نترسید
بنگر که از این چرخ جفا پیشه چه برخاست
ناگه ز کمینگاه یکی سخت کمانی
تیری ز قضا و قدر انداخت بر او راست
بر بال عقاب آمد آن تیر جگر سوز
وز عرش مر او را به سوی خاک فرو کاست
بر خاک بیفتاد و بغلتید چو ماهی
بگشود پر خویش سپس از چپ و از راست
گفتا: عجب است این که ز چوبی و ز آهن
این تیزی و تندی و پریدن ز کجا خاست؟
بر تیر نظر کرد و پر خویش بر او دید
گفتا: ز که نالیم که از ماست که بر ماست!
|
 |
Mehdi یکشنبه, 1390/06/27 11:30:00
ساقیا! بده جامی، زان شراب روحانی تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را آنچنان برافشانم، کز طلب خجل مانی بیوفا نگار من، میکند به کار من خندههای زیر لب، عشوههای پنهانی دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟ ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمیخواهیم حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی رسم و عادت رندیست، از رسوم بگذشتن آستین این ژنده، میکند گریبانی زاهدی به میخانه، سرخ روز میدیدم گفتمش: مبارک باد بر تو این مسلمانی زلف و کاکل او را چون به یاد میآرم مینهم پریشانی بر سر پریشانی خانهٔ دل ما را از کرم، عمارت کن! پیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی ما سیه گلیمان را جز بلا نمیشاید بر دل بهائی نه هر بلا که بتوانی "شیخ بهائی"
|
 |
mehdi دوشنبه, 1390/06/28 12:54:53
تو چرا شمع شدی سوختی ای هستس من آن زمانی که تو را سایه ی پروانه نبود....
|
 |
maryam.27 دوشنبه, 1390/06/28 13:42:18
عالی!خاطره انگیز! ...... عشق اگه روز ازل در دل دیوانه نبود تا ابد زیر فلک ناله مستانه نبود...!
|
 |
Mehdi سه شنبه, 1390/06/29 16:36:30
باران که می بارد تو می آیی باران گل، باران نیلوفر باران مهر و ماه و آئینه باران شعر و شبنم و شبدر
باران که می بارد تو در راهی از دشت شب تا باغ بیداری از عطر عشق و آشتی لبریز با ابر و آب و آسمان جاری
غم می گریزد، غصه می سوزد شب می گدازد، سایه می میرد تا عطرِ آهنگ تو می رقصد تا شعر باران تو می گیرد
از لحظه های تشنه ی بیدار تا روزهای بی تو بارانی غم می کشد ما را و می بینی دل می کشد ما را تو می دانی
|
 |
maryam.27 سه شنبه, 1390/06/29 23:26:04
درحسرت یک نعره مستانه بمردیم
ویران شود این شهر که میخانه ندارد!!!
|
 |
ashkyar چهارشنبه, 1390/06/30 01:29:13
ویرانه شو ویرانه شو این سکوت ساقی را فریاد شو فریاد شو
|
 |
mehdi چهارشنبه, 1390/06/30 07:43:49
موی سپید و توی آینه دیدم
آهی بلند از ته دل کشیدم
تا زیر لب شکوه رو کردم آغاز
عقل هیم زد که خودت رو نباز
عشق باید پا در میونی کنه
تا آدم احساس جوونی کنه
تا آدم احساس جوونی کنه
رفته بودم تا مثل کبوتر
باز کنم به آسمون بال و پر
دیدم که شوقی ندارم به پرواز
عقل هیم زد که خودت رو نباز
گلپا
|
 |
mehdi چهارشنبه, 1390/06/30 07:44:04
|
 |
ITAK چهارشنبه, 1390/06/30 09:55:17
آیینه
میبینم صورتمو تو آینه، با لبی خسته میپرسم از خودم : این غریبه کیه ؟ از من چی میخواد ؟ اون به من یا من به اون خیره شدم ؟
باورم نمیشه هر چی می بینم ، چشامو یه لحظه رو هم می ذارم ، به خودم میگم که این صورتکه ، میتونم از صورتم ورش دارم!
میکشم دستامو روی صورتام، هر چی باید بدونم دستام میگه، منو توی آینه نشون میده، میگه: این تو ای، نه هیچ کس دیگه!
جای پاهای تموم قصهها، رنگ غربت تو تموم لحظهها، مونده روی صورتات تا بدونی حالا امروز چی ازت مونده به جا!
*
آینه میگه: تو همون ای که یه روز میخواستی خورشیدو با دست بگیری، ولی امروز شهر شب خونهت شده، داری بیصدا تو قلبات میمیری!
میشکنم آینه رو تا دوباره نخواد از گذشتهها حرف بزنه! آینه میشکنه هزار تیکه میشه، اما باز تو هر تیکهش عکس من ئه!
عکسا با دهنکجی بهام میگن: چشم امید و ببر از آسمون! روزا با هم دیگه فرقی ندارن، بوی کهنهگی میدن تمومشون!
|
 |
ITAK چهارشنبه, 1390/06/30 10:03:06
فرهاد مهراد
|
 |
ashkyar پنج شنبه, 1390/06/31 22:31:54
تا از آشیانه ، سویت پر بگیرم از بندم رها ساز ، تا از غم نمیرم
این آواز غم هاست بر روی ِ لب ِ من یا آوازی تنهاست همگام ِ شب ِ من
به تمنای سخن تو ، سوی ِ تو می آیم به رَهَت باز این چه سخن باشد که شکوفَد در دل ِ هر آواز...
|
 |
ashkyar شنبه, 1390/07/02 22:50:26
چون صید به دام تو به هر لحظه شکارم... ای طرفه نگارم
از دوری صیاد دگر تاب ندارم ... رفته ست قرارم
چون آهوی گمگشته به هر گوشه دوانم.... رهائی نتوانم..
تا دام در آغوش نگیرم نگرانم.. وای از دل زارم
*****
از ناوک مژگان چو دو صد تیر پرانی.... بر دل بنشانی
چون پرتو خورشید اگر رو بکشانی ... وای از شب تارم
در بند و گرفتار بر آن سلسله مویم... از دیده رهه کوی تو با عشق بشویم
** با حال نزارم... با حال نزارم**
******
بر خیز که داغ از من بیچاره ستانی... بنشین که شرر بر دل تنگم بنشانی
تا آن لب شیرین به سخن بازگشایی ... خوش جلوه نمایی
ای برده امان از دل عشاق کجایی ... تا سجده گزارم.. تا سجده گزارم
*****
گر بوی تو را باد به منزل برساند... جانم برهاند..
ور لحظه وجودم اثری هیچ نماند .... جز گرد و غبارم.. جز گرد و غبارم
|
 |
mehdi یکشنبه, 1390/07/03 14:48:41
مرغ سحر ناله سر کن داغ مرا تازه تر کن ....
ظلم ظالم جور صیاد
آشیانم داده بر باد
|
 |
ashkyar دوشنبه, 1390/07/04 00:26:52
ای خاطره های رنگ و وارنگ، بدرود بدرود ای کوچه سالخورده و تنگ، بدرود بدرود ای نوشته های روی دیوار ای خنده و گریه های بسیار بدرود بدرود من رشته سرنوشت خود را در دست زمان نهادم اکنون بر سینه سخت موج تقدیر چون خسته تنان فتادم اکنون شد قایق من یک موج سنگین گه می بردم بالا گه پایین حالا من و ساحل از هم دوریم
ما هر دو اسیر آب شوریم
|
 |
maryam.27 پنج شنبه, 1390/07/07 15:30:52
اشک رازیست لبخند رازیست عشق رازیست
اشک آن شب لبخند عشقم بود ...
|
 |
maryam.27 جمعه, 1390/07/08 13:22:41
در خلوتِ روشن با تو گریسته ام برای خاطر زندگان،
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را زیرا که مردگان این سال عاشق ترینِ زندگان بوده اند ...
|
 |
Mehdi چهارشنبه, 1390/07/20 08:27:05
به مناسبت روز بزرگداشت "حافظ شیرازی"
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم جواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخا را نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند جوانان سعادتمند پند پیر دانا را حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را
|
 |
mehdi چهارشنبه, 1390/07/20 10:11:02
عاشق این شعر حضرت حافظ هستم
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند باده از جام تجلی صفاتم دادند چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند بعد از این روی من و آینه وصف جمال که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند هاتف آن روز به من مژده این دولت داد که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود که ز بند غم ایام نجاتم دادند
|
 |
maryam.27 پنج شنبه, 1390/07/28 11:05:06
نشانی خانه دوست کجاست ؟ در فلق بود که پرسید سوار آسمان مکثی کرد رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت نرسیده به درخت کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است و در آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر بدر می آرد پس به سمت گل تنهایی می پیچی دو قدم مانده به گل پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد در صمیمیت سیال فضا خش خشی می شنوی کودکی می بینی رفته از کاج بلندی جوجه بردارد از لانه نور و از او می پرسی خانه دوست کجاست؟
|
 |
فریاد سه شنبه, 1390/08/03 12:09:43
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند....
حالا چه خوب این شعر و درک می کنم ..
ممنون مهدی عزیز...
|
 |
فریاد سه شنبه, 1390/08/03 12:12:28
باردیگر .. کارو
تمام خستگی ام را
در کوچه پس کوچه های یادت
فریاد می زنم
همه نبودن هایت را
با خودم تکرار کنان
زمزمه می کنم
و شکوه صمیمی لبخندت را
بر آستان دلتنگی هایم
می آویزم
هرروز
بارها و بارها
بی آنکه خواب نازک پلکهایت را پریشان کنم
با ساده ترین واژه عاشقانه
تورا به نام می خوانم
وتو
تمام حسرت نگاه صادقم را
به غربت واژه ها
پیوند می زنی
و مرا در اندوه رخوتناک لحظه های نداشتنت
جا می گذاری.....
|
 |
فریاد سه شنبه, 1390/08/03 12:13:39
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ ،تنها، نشیند به موجی رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب که خود در میان غزل ها بمیرد
گروهی برآنند کاین مرغ شیدا کجا عاشقی کرد، آنجا بمیرد
شب مرگ، از بیم ، آنجا شتابد که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم ، که باور نکردم ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا بر آمد شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی! آغوش وا کن که می خواهد این قوی زیبا بمیرد
استاد مهدی حمیدی شیرازی
|
 |
فریاد سه شنبه, 1390/08/03 12:14:14
امشب دیگر
یلدایی ترین شب
شب های بی تو بودن من است
از خود که بگذرم
از این شب که بگذرم
باز هم
امیدی به امدنت نیست
و من
سال هاست که به این نیامدن
عادت کرده ام
|
 |
فریاد سه شنبه, 1390/08/03 12:15:05
دوستت دارم...
با تمام واژه هایی که در گلویم گیر کرده اند
و تمام هجاهای غمگینی،
که به خاطر تو شعر می شوند.
دوستت دارم با صدای بلند
...دوستت دارم با صدای آهسته
دوستت دارم
و خواستن تو جنینی است در من
که نه سقط می شود،
نه به دنیا می آید....
|
 |
فریاد سه شنبه, 1390/08/03 12:16:33
التماست نمی کنم
هرگز گمان نکن که این واژه را
در وادی آوازهای من خواهی شنید
تنها می نویسم بیا
بیا و لحظه یی کنار فانوس نفس های من آرام بگیر
نگاه کن
ساعت از سکوت ترانه هم گذشته است
اگرنگاه گمانم به راه آمدنت نبود
ساعتی پیش
این انتظار شبانه را به خلوت ناب خواب های تو می سپردم
حال هم
به چراغ همین کوچه ی کوتاه مان قسم
بارش قطره یی از ابر بارانی نگاهم کافی ست
تا از تنگه ی تولد ترانه طلوع کنی
اما
تو را به جان نفس های نرم کبوتران هره نشین
بیا و امشب را
بی واسطه ی سکسکه های گریه کنارم باش
مگر چه می شود
یکبار بی پوشش پرده ی باران تماشایت کنم ؟
ها ؟
چه می شود ؟
|
 |
فریاد سه شنبه, 1390/08/03 12:17:23
ببین
هیچ قطاری از این اتاق نمی گذرد
من اینجا نشسته ام
و با همین سیگار
قطار می آفرینم
نمی شنوی
سرم دارد سوت می کشد ....
|
 |
فریاد سه شنبه, 1390/08/03 12:21:15
بچه ها ببخشید..
|
 |
Mehdi چهارشنبه, 1390/08/04 09:50:31
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد... ممنون فریبا خاطره انگیز بود.
|
 |
maryam.27 پنج شنبه, 1390/08/05 11:02:23
وقتی ازغربت ایام دلم میگیرد
مرغ امید من از شدت غم می میرد
دل به رویای خوش خاطره ها می بندم
باز هم خاطره ها دست مرا میگیرد
|
 |
فریاد پنج شنبه, 1390/08/05 23:44:51
یه شب تو خواب وقته سحر شهزاده ایی زرین کمر
نشسته بر اسب سفید می یومد از کوه و کمر
می رفت و آتش به دلم می زد نگاهش
کاشکی دلم رسوا بشه دریا بشه این دو چشم پرآبم
روزی که بختم وا بشه بی یار بشه اون که آمد به خوابم
شهزاده ی رویای من شاید تویی
اونکس که شب در خواب من آید تویی ...
از خواب شیرین ناگه پریدم دیگر ندیدم اورا کنارم ای خدا
جانم رسیده از غصه بر لب هر روز و هر شب در انتظارم ای خد ا
کاشکی دلم رسوا بشه دریا بشه این دو چشم پرآبم
روزی که بختم وا بشه بی یار بشه اون که آمد به خوابم...
|
 |
mehdi یکشنبه, 1390/08/08 12:36:58
ما به هم نمیرسیم مثل خورشید و ماه
تن تو خاک بهشت تن من پر از گناه .....
|
 |
باران دوشنبه, 1390/08/09 07:22:38
ما به هم محتاجیم
مثل دیوونه به خواب
مثل گندم به زمین
مثل شوره زار به آب
ما به هم محتاجیم
مثل یه ماهی به آب
مثل آدم به هوا
|
 |
maryam.27 دوشنبه, 1390/08/09 08:32:19
چقدر زیبا...عالی بود باران جون
....ما به هم محتاجیم!!
|
 |
فریاد دوشنبه, 1390/08/09 17:58:56
مهدی کجایی؟
|
 |
mehdi سه شنبه, 1390/08/10 08:31:35
سلام فریاد جان خوبی ؟ همین دورو برا شما کجای ؟
|
 |
maryam.27 چهارشنبه, 1390/08/11 08:28:16
رفتار من عادیست رفتار من عادیست اما نمی دانم چرا این روزها از دوستان و آشنایان هرکس مرا میبیند از دور میگوید: این روزها انگار حال و هوای دیگری داری!
اما من مثل هر روزم با آن نشانیهای ساده و با همان امضا همان نام و همان رفتار معمولی مثل همیشه ساکت و آرام
این روزها تنها حس می کنم گاهی کمی گنگم گاهی کمی گیجم حس میکنم از روزهای پیش قدری بیشتر این روزها را دوست دارم گاهی - از تو چه پنهان - با سنگها آواز میخوانم و قدر بعضی لحظهها را خوب میدانم این روزها گاهی از روز و ماه و سال از تقویم از روزنامه بی خبر هستم
حس میکنم گاهی کمی کمتر گاهی شدیدا بیشتر هستم حتی اگر میشد بگویم این روزها گاهی خدا را هم یک جور دیگر میپرستم
دیشب دوباره بیتاب در بین درختان تاب خوردم از نردبان ابرها تا آسمان رفتم در آسمان گشتم و جیبهایم را از پارههای ابر پر کردم جای شما خالی! یک لقمه از حجم سفید ابرهای تُرد یک پاره از مهتاب خوردم
دیشب پس از سی سال فهمیدم که رنگ چشمانم کمی میشیست و بر خلاف سالها پیش رنگ بنفش و ارغوانی را از رنگ آبی دوستتر دارم
دیشب برای اولین بار دیدم که نام کوچکم دیگر چندان بزرگ و هیبتآور نیست
این روزها دیگر تعداد موهای سفیدم را نمیدانم
گاهی برای یادبود لحظهای کوچک یک روز کامل جشن میگیرم گاهی صد بار در یک روز میمیرم حتی یک شاخه از محبوبههای شب یک غنچه مریم هم برای مردنم کافی است
گاهی نگاهم در تمام روز با عابران ناشناس شهر احساس گنگ آشنایی میکند گاهی دل بیدستوپا و سربهزیرم را آهنگ یک موسیقی غمگین هوایی میکند
اما غیر از همین حسها که گفتم و غیر از این رفتار معمولی و غیر از این حال و هوای ساده و عادی حال و هوای دیگری در دل ندارم رفتار من عادیست
|
 |
maryam.27 چهارشنبه, 1390/08/11 11:26:56
پاییز آمد، در میان درختان ، لانه کرده کبوتر، از تراوش باران می گریزد.
خورشید از غم، با تمام غرورش پشت ابر سیاهی، عاشقانه به گریه می نشیند.
من با قلبی، به سپیدی صبح، با امید بهاران،
می روم به گلستان همچو عطر اقاقی، لا به لای درختان می نشینم.
باشد روزی، به امید بهاران، روی دامن صحرا، لاله روید
شعر هستی، بر لبانم جاری، پر توانم آری، می روم در کوه و دشت و صحرا
ره پیمای قله ها هستم من، راه خود در طوفان، در کنار یاران می نوردم.
دارم امید، که دهد روزی، سختی کوهستان، بر روان و جانم پاکیِ این کوه و دشت و صحرا
باشد روزی برسد به جهان، شعر هستی بر لب، جان نهاده بر کف، راه انسانها را در نوردم
ره پیمای قله ها هستم من، راه خود در طوفان، در کنار یاران می نوردم.
در کوهستان، یا کویر تشنه، یا که در جنگلها، رهنوردی، شاد و پر امیدم
شعر هستی، بودن و کوشیدن، رفتن و پیوستن از کژی بگسستن جان فدا کردن در راه خلق است.
|
 |
maryam.27 چهارشنبه, 1390/08/11 11:31:11
http://snd.tebyan.net/1389/09/paeez.amad.TSB78336.mp3 تقدیم به دوستان خوب...خصوصا"اونهایی که با این شعر ، خاطره دارند.
|
 |
فریاد چهارشنبه, 1390/08/11 12:24:13
مریم جان شعر رفتار من عادیست خیلی قشنگ بود..
کاملا درکش میکنم.
|
 |
maryam.27 چهارشنبه, 1390/08/11 14:38:28
فریاد عزیز ، خیلی خوشحالم که با این شعر ارتباط خوبی رو احساس کردی... این حس و حال متفاوت شما، در نوشته های اخیرتون مشخص بود... شاد باشی و در پناه حضرت دوست
من فراموش کردم بگم،شاعر این شعر هم ، زنده یاد "قیصرامین پور" هسنتد. یادشان گرامی
|
 |
فریاد چهارشنبه, 1390/08/11 15:58:46
ممنون مریم عزیزم..
آره ..
روزگار غربیه
مراقب خودت باش مریمم..
|
 |
ashkyar دوشنبه, 1390/08/23 16:37:07
تو زلفونت بود تار ربابم
چه میخواهی از این حال خرابم
تو که با مو سر یاری نداری
چرا هر نیمه شو آیی به خوابم
چرا هر نیمه شو آیی به خوابم
فلک در قصد آزارم چرایی
گلم گر نیستی خارم چرایی
تو که باری ز دوشم بر نداری
میون بار سربارم چرایی
تو که نوشم نهای نیشم چرایی
تو که یارم نهای پیشم چرایی
تو که مرحم نهای زخم دلم را
نمک پاش دل ریشم چرایی
خدایا داد از این دل داد از این دل
که یکدم مو نگشتم شاد از این دل
چو فردا دادخواهان داد خواهند
بگویم صد هزارون داد از این دل دلم دور است و احوالش ندونم
کسی خواهد که پیغامش رسونم
خداوندا ز مرگم مهلتی ده
که دیداری به دیدارش رسونم
خداوندا ز مرگم مهلتی ده
که دیداری به دیدارش رسونم
اگر دردم یکی بودی چه بودی
اگر غم اندکی بودی چه بودی
به بالینم حبیبی یا طبیبی
از این هردو یکی بودی چه بودی
ندونم لخت و عریونم که کرده
کدوم جلاد بیجونم که کرده
بده خنجر که تا سینه کنم چاک
ببینم عشق تو با مو چه کرده
|
 |
ashkyar چهارشنبه, 1390/09/02 00:06:25
به نام من ببین تمام من شدی اوج صدای من شدی
بت منی شکستمت وقتی خدای من شدی
ببین به یک نگاه تو تمام من خراب شد
چه کردی با سراب من که قطره قطره آب شد
به ماه بوسه می زنم به کوه تکیه می کنم
به من نگاه کن ببین به عشق تو چه می کنم
به ماه بوسه می زنم به کوه تکیه می کنم
به من نگاه کن ببین به عشق تو چه می کنم
منو به دست من بکش به نام من گناه کن
اگر من اشتباهتم همیشه اشتباه کن
نگو به من گناه تو به پای من حساب نیست
که از تو آرزوی من به جز همین عذاب نیست
هنوز می پرستمت هنوز ماه من تویی
هنوز مومنم ببین تنها گناه من تویی
به ماه بوسه می زنم به کوه تکیه می کنم
به من نگاه کن ببین به عشق تو چه می کنم
به ماه بوسه می زنم به کوه تکیه می کنم
به من نگاه کن ببین به عشق تو چه می کنم.
|
 |
Mehdi چهارشنبه, 1390/09/02 11:50:48
محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست گفت: میباید تو را تا خانهٔ قاضی برم گفت: رو صبح آی، قاضی نیمهشب بیدار نیست گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم گفت: والی از کجا در خانهٔ خمار نیست گفت: تا داروغه را گوئیم، در مسجد بخواب گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست گفت: از بهر غرامت، جامهات بیرون کنم گفت: پوسیدست، جز نقشی ز پود و تار نیست گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی گفت: ای بیهودهگو، حرف کم و بسیار نیست گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست "پروین اعتصامی"
|
 |
ashkyar یکشنبه, 1390/09/06 00:22:25
امروز چه دلتنگم
مثل من که مثل من گم ترانه کمرنگم
مثل من که مثل من گم ترانه کمرنگم
امروز چه دلتنگم
خاکستری ام انگار
همخاطره زنبق، یک لحظه پس از رگبار
امروز چه دلتنگم
از جنس تکاپوی مصنوعی فواره
بر حاشیه تکرار
امروز چه دلتنگم
مبهوت و کبود و گس
بر حضور مجروحم، چه فاخته چه کرکس
چه سرخ خیابان و چه قهوه ای کوچه
شکل سایه ابرم، بودنی سیاه و بس
بر مرکب چوبینم از کوچ نمی مانم
همساعت میدانچه بر دایره می رانم
بی حوصله
بی رویا
دریاچه اندوهم
تدفین جلگه و جنگل
سوگواری کوهم
آه ای من جان خسته
عصیان فرو خفته
انفجار پنهان و افسانه ناگفته
امروز که دلتنگم ناگهانه طغیان کن
شهر بهت و بهتان را به حادثه مهمان کن
امروز چه دلتنگم
مثل من که مثل من گم ترانه کمرنگم... ترانه سرا : ایرج جنتی عطایی
|
 |
فریاد یکشنبه, 1390/09/06 13:24:11
اشکیار خوابت و دیدم !!!
|
 |
ashkyar یکشنبه, 1390/09/06 22:40:58
...
|
 |
ashkyar شنبه, 1390/09/12 00:56:22
بوی موهات زیر بارون ، بوی گندم زار نمناک بوی شوره زار خیس ، بوی خیس تن خاک
جاده های مهربونی ، رگای آبی دستات غم بارون غروب ، ته چشمات تو صدات
قلب تو شهر گل یاس ، دست تو بازار خوبی اشک تو بارون روی ، مرمر دیوار خوبی ای گِل آلوده گل من ، ای تن آلوده ی دل پاک دل تو قبله ی این دل ، تن تو ارزونی خاک
یاد بارون و تن تو ، یاد بارون و تن خاک بوی گل تو شوره زار ، بوی خیس تن خاک همیشه صدای بارون ، صدای پای تو بوده همدم تنهایی هام ، قصه های تو بوده
وقتی که بارون می باره ، تو رو یاد من میاره یاد گلبرگای خیست ، روی خاک شوره زاره
|
 |
maryam.27 شنبه, 1390/09/12 07:51:40
خاطره انگیز خاطرات اشعار خاطره انگیز ... انتخابهای خاطره انگیز... انتخاب های تحسین برانگیز!!! ... ممنونم اشکیار خوب
|
 |
ashkyar شنبه, 1390/09/12 22:51:19
مریم عزیز درود به شما خوشحالم که خوشت اومده میبینم که دچار خاطرات شدی :))
"باران نابترین خاطره ی آسمانست که گاه برای زمین نجوایش میکند" م...
|
 |
maryam.27 یکشنبه, 1390/09/13 00:38:12
بله اشکیار جان، نوشته های شما، آدم رو به تداعی خاطرات ، مبتلا!!!می کنه... :)
|
 |
باران یکشنبه, 1390/09/13 07:49:04
وای اشکیار چقدر عالی دوست دارم چقدر خاطره انگیز...!منم مبتلا شدم
باران نابترین خاطره ی آسمان ست که گاه برای زمین نجوایش میکند
|
 |
یلدا یکشنبه, 1390/09/13 21:36:38
گهواره های کهنه را در گورهای تازه تکان دادی و همزمان پروانه را از پیله اش پراندی تا ترمه های باران خورده را بر شاخه گوزن بیاویزد..... *مشقم کن! وقتی عشق را زیبا بنویسی فرقی نمی کند که قلم از ساقه های نیلوفر باشد یا از پر کبوتر.... حسین منزوی*
|
 |
ashkyar سه شنبه, 1390/09/15 00:43:48
مرز در عقـل و جنـون بـاریـک است
کفر و ایمان چه بههم نزدیک است
عشق هم در دل ما سردرگم
مـثــل ویـرانـی و بـهـت مــردم
گیسـویـت تعـزیتی از رؤیا
شب طولانی خون تا فردا
خــون چـرا در رگ مـن زنجـیــر است؟
زخـم من تشنـهتـر از شمشیـر است
مستم از جام تهی حیرانی
(بـاده نوشیده شـده پنهانی)
عشق تو پشت جنون محو شده
هوشیـاریست مـگـو سهو شده
من و رسـوایی و ایـن بار گنـاه
تـو و تنهایی و آن چشم سیاه
از من تازهمسلمان بگذر، بگذر
بگــذر از سر پیمـان بگذر، بگذر
دِیــن دیـوانـه به دیــن عشق تو شد
جادهی شک به یقین عشق تو شد
مستم از جام تهی حیرانی
"بـاده نوشیده شـده پنهانی" شعر از «افشین یداللهی»
|
 |
maryam.27 سه شنبه, 1390/09/15 22:14:21
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود وین راز سر به مهر به عالم سمر شود گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک به خون جگر شود خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود از هر کرانه تیر دعا کردهام روان باشد کز آن میانه یکی کارگر شود ...
|
 |
Mehdi چهارشنبه, 1390/09/16 14:40:23
ممنون اشکیار با صدای علیرضا قربانی محشره...
|
 |
parisay چهارشنبه, 1390/09/16 19:56:55
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی درد مند را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده ی سر در کمند را
بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت
تو آسمان آبی آرامو روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب
بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب
|
 |
Mehdi چهارشنبه, 1390/09/16 20:27:03
بیشتر بخند... گرم تر بتاب خیلی زیبا بود ممنون
|
 |
بهروز چهارشنبه, 1390/09/16 22:54:43
به مغرب ، سینه مالان قرص خورشید نهان می گشت پشت کوهساران فرو پاشید گردی زعفران رنگ به روی نیزه ها و نیزه داران زهر سو بر سواری غلط می خورد تن سنگین اسبی تیر خورده به زیر باره می نالید ازدرد سوار زخمدار نیم مرده زسم اسب می چرخید برخاک به سان گوی خون آلود ، سرها ز برق تیغ می افتاد دردشت پیاپی دستها دور ازسپرها میان گردهای تیره چون میغ زبانهای سنانها برق می زد لب شمشیرهای زندگی سوز سران را بوسه ها بر فرق می زد نهان می گشت روی روشن روز به زیر دامن شب درسیاهی درآن تاریک شب می گشت پنهان فروغ خرگه خوارزمشاهی دل خوارزمشه یک لمحه لرزید که دید آن آفتاب بخت ، خفته ز دست ترکتازیهای ایام به آبسکون شهی بی تخت ، خفته اگر یک لحظه امشب دیر جنبید سپیده دم جهان درخون نشیند به آتشهای ترک و خون تازیک ز رود سند تا جیحون نشیند به خوناب شفق دردامن شام به خون آلوده ایران کهن دید درآن دریای خون ، درقرص خورشید غروب آفتاب خویشتن دید به پشت پرده شب دید پنهان زنی چون آفتاب عالم افروز اسیر دست غولان گشته فردا چو مهر آید برون از پرده ی روز به چشمش ماده آهویی گذر کرد اسیر و خسته و افتان و خیزان پریشان حال ، آهو بچه ای چند سوی مادردوان وز وی گریزان چه اندیشید آن دم ، کس ندانست که مژگانش به خون دیده تر شد چو آتش درسپاه دشمن افتاد ز آتش هم کمی سوزنده تر شد زبان نیزه اش در یاد خوارزم زبان آتشی در دشمن انداخت خم تیغش به یاد ابروی دوست به هر جنبش سری بر دامن انداخت چو لختی درسپاه دشمنان ریخت از آن شمشیر سوزان ، آتش تیز خروش از لشکر انبوه برخاست که از این آتش سوزنده پرهیز درآن باران تیر و برق پولاد میان شام رستاخیز می گشت درآن دریای خون دردشت تاریک به دنبال سر چنگیز می گشت بدان شمشیر تیز عافیت سوز در آن انبوه ، کار مرگ می کرد ولی چندان که برگ از شاخه می ریخت دو چندان می شکفت و برگ می کرد سر انجام آن دو بازوی هنرمند زکشتن خسته شد وز کار واماند چو آگه شد که دشمن خیمه اش جست پشیمان شد که لختی ناروا ماند عنان باد پای خسته پیچید چو برق و باد ، زی خرگاه آمد دوید از خیمه خورشیدی به صحرا که گفتندش سواران شاه آمد 2 میان موج می رقصید درآب به رقص مرگ ، اخترهای انبوه به رود سند می غلطید برهم ز امواج گران کوه از پی کوه خروشان ، ژرف ، بی پهنا ، کف آلود دل شب می درید و پیش می رفت از این سد روان در دیده شاه ز هر موجی هزاران نیش می رفت نهاده دست بر گیسوی آن سرو بر این دریای غم نظاره می کرد بدو میگفت اگر زنجیر بودی ترا شمشیرم امشب پاره می کرد گرت سنگین دلی ، ای نرم دل آب ! رسید آنجا که بر من راه بندی بترس آخر ز نفرینهای ایام که ره بر این زن چون ماه بندی ! ز رخسارش فرو می ریخت اشکی بنای زندگی بر آب می دید در آن سیماب گون امواج لرزان خیال تازه ای درخواب می دید اگر امشب زنان و کودکان را ز بیم نام بد درآب ریزم چو فردا جنگ بر کامم نگردید توانم کز ره دریا گریزم به یاری خواهم از آن سوی دریا سوارانی زره پوش و کمانگیر دمار از جان غولان کشم سخت بسوزم خانمانهاشان به شمشیر شبی آمد که می باید فدا کرد به راه مملکت فرزند و زن را به پیش دشمنان استاد و جنگید رهاند از بند اهریمن وطن را دراین اندیشه ها می سوخت چون شمع که گرد آلود پیدا شد سواری به پیش پادشه افتاد بر خاک شهنشه گفت : آمد ؟ گفت آری پس آنگه کودکان را یک به یک خواست نگاهی خشم آگین در هوا کرد به آ بدیده اول دادشان غسل سپس در دامن دریا رها کرد ! بگیر ای موج سنگین کف آلود ز هم وا کن دهان خشم ، وا کن بخور ای اژدهای زندگی خوار دوا کن درد بی درمان ، دوا کن ! زنان چون کودکان در آب دیدند چو موی خویشتن درتاب رفتند وز آن درد گران ،پی گفته شاه چو ماهی دردهان آب رفتند شهنشه لمحه ای بر آبها دید شکنج گیسوان تاب داده چه کرد از آن سپس ، تاریخ داند به دنبال گل بر آب داده ! شبی را تا شبی با لشکری خرد زتن ها سر ، ز سرها خود افکند چو لشکر گرد بر گردش گرفتند چو کشتی بادپا در رود افکند ! چو بگذشت از پس آن جنگ دشوار از آن دریای بی پایاب ، آسان به فرزندان و یاران گفت چنگیز که گر فرزند باید ، باید این سان ! 3 بلی ، آنان که از این پیش بودند چنین بستند راه ترک و تازی از آن این داستان گفتم که امروز بدانی قدر و بر هیچش نبازی به پاس هر وجب خاکی از این ملک چه بسیار ست ، آنسرها که رفته ! زمستی بر سر هر قطعه زین خاک خدا داند چه افسرها که رفته ! مهدی حمیدی شیرازی
|
 |
ashkyar پنج شنبه, 1390/09/17 01:13:47
خانوم گل آی خانوم گل برام سخته تحمل.... قدمات روی چشمام بیا به این ور پل
از این گوشه ی دنیا تا اون گوشه دنیا چشمام بسته برات پل خانوم گل آی خانوم گل
از اون روز که جداییت منو به گریه انداخت برای بارون چشمام پل رنگین کمون ساخت
به یادت که می افتم می لرزه دل و دستم هزار داد می زنم داد هنوز عاشقت هستم
یه روز تو باغ پاییز تو رو تکیده دیدم زدی ریشه تو قلبم تو رو به جون خریدم
من از خرابه دل برات گلخونه ساختم بهارُ با تو دیدم به بوی تو شناختم
خانوم گل... بهار وقتی بهاره که بوی تو رو داره وگرنه مثل هر سال خزون انتظاره
دلم امیدواره اگرچه گله داره که برگردی دوباره روزا رو می شماره
می دونم که تو امروز پشیمون تری از من بیا که دیره فردا واسه به هم رسیدن
شاعرش: اردلان سرافراز
|
 |
فریاد پنج شنبه, 1390/09/17 22:33:35
می گریزم ،اشک حسرت از چه ریزم
برو که از دامت جستم ، گشوده بال از بامت جستم
یاد از تو دگر نکنم سوی تو نظر نکنم
تو را رها کردم با دگران، گذشتم از تو چون رهگذران
رفتم کز تو دگر بیگانه شوم ، بهر شمع دگر پروانه شوم
مهری دیگر با تو ندارم، در کوی تو پا نگذارم
بگذر از من کز تو گذشتم، از دل تا کی ناله برآرم
نازک طبعی چو برگ گل بودم ، به دستت افتادم پرپر گشتم
اشکی بودم درون بحر غم ، چو قطره باران گوهر گشتم
به حال خود بگذارم به دست غم بسپارم
که بی تو تنها بروم برو برو تا بروم ..
|
 |
فریاد پنج شنبه, 1390/09/17 22:43:16
برام هیچ حسی شبیه تو نیست ! کنار تو درگیر آرامشم
همین از تمام جهان کافیه .. همین که کنارت نفس میکشم
برام هیچ حسی شبیه تو نیست تو پایان هر جستجوی منی
تماشای تو عین آرامشه .. تو زیباترین آرزوی منی
منو از این عذاب رها نمیکنی کنارمی به من نگاه نمیکنی
تمام قلب تو به من نمیرسه همینکه فکرمی برای من بسه
از این عادت با تو بودن هنوز ببین لحظه لحظم کنارت خوشه
همین عادت با تو بودن یه روز اگه بی تو باشم منو میکشه
یه وقتایی انقدر حالم بده که میپرسم از هر کسی حالتو
یه روزایی حس میکنم پشت من همه شهر میگرده دنبال تو
نابرده رنج / احسات خواجه امیری
|
 |
maryam.27 پنج شنبه, 1390/09/17 22:49:14
فریاد، من عاشق این ترانه خواجه امیری هستم...چون ارتباط حسی قشنگی باهاش برقرار می کنم. فوق العاده ست...ممنونم فریاد ...
|
 |
فریاد پنج شنبه, 1390/09/17 22:52:19
آره مریم جان فوق العادست ..
خواهش میکنم عزیزم.
|
 |
فریاد پنج شنبه, 1390/09/17 23:05:23
آدم هـا می آینـد زنـدگی می کننـد می میـرنـد و می رونـد ...
امـا فـاجعـه ی زنـدگی ِ تــو آن هـنگـام آغـاز می شـود کـه ...
آدمی می رود امــا نـمی میـرد!
مـی مـــانــد و نبـودنـش در بـودن ِ تـو چنـان تـه نـشیـن می شـود
کـه تـــو می میـری در حالـی کـه زنــده ای ...
|
 |
maryam.27 پنج شنبه, 1390/09/17 23:10:34
آفرین فریاد، این بهترین جملاتیه که می تونست حال تو رو بیان کنه...بهترین جملات در وصف کیانای عزیز "آدمی می رود اما نمی میرد" ... قربون اون حال خرابت برم،...بنویس فریاد جان،فریادهات رو بنویس...شاید کمی آرومتر بشی عزیز.
|
 |
فریاد پنج شنبه, 1390/09/17 23:15:25
اگه ف .................... ا ................. ص ..................... لــ ......................... ـه................ افتاده اگه من با خودم سردم
تو کاری با دلم کردی
که فکــرشم نمی کردم
چه آسون دل بریدی
از دلــی که پای تو گیــره
که از این بدترم باشی واسه تو نفسـش میره
نمی ترسم اگه گاهــی دعــامون بــی اثــر می شه
"همیـشـه لحظه آخـــر خـــدا نزدیکتر می شه"
تو رو دستِ خودش دادم
که از حـالم خبــر داره
که حتی از تو چشماشـو یه لحظه برنمی داره
تو امـید مـنی امـا
داری از دسـت مـن مـیری با دسـتهای خودت داری هـمه هسـتیمو میگیری
دعـا کردم تو روبـازم
با چـشمی که نـخوابـیده
مگه مـیذاره دلتـنگی
مـگه گـریه امـون مـیده
مریـضـم کـرده تنـهایی
ببـین حـالم پریـشونه من اونقدر اشـک مـیریزم
کـه برگردی به این خـونه حسـابش رفته از دسـتم شبـایی رو کـه بـیدارم
شـاید از گـریه خوابـم بـرد
درهـارو باز مـیذارم.................
نت لا ..
|
 |
فریاد پنج شنبه, 1390/09/17 23:17:15
ممنونم مریم عزیزم .. ممنون که من و میفهمی گل نازم ...مریمم.. خوشحالم که هستی ..
|
 |
maryam.27 پنج شنبه, 1390/09/17 23:22:52
فریاد خوبم...امشب حال عجیبی داری عزیزم...دعا برای من یادت نره !
|
 |
فریاد پنج شنبه, 1390/09/17 23:25:33
عزیزم مریم جون.......... من که لایق نیستم ..اما رو چشمام..
خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
مریم کاش سازم همراهم بود .. اگه اون بود ..
|
 |
maryam.27 پنج شنبه, 1390/09/17 23:28:49
راز دل
تازه داشتم سر میذاشتم روی شونه هات که رفتی
تازه داشتم گل میکاشتم روی گونه هات که رفتی
تازه داشتم با نگات جون میگرفتم کام دل از چرخ گردون میگرفتم
تازه داشتم به امید مهربونیت غصه از دل پریشون میگرفتم
...
|
 |
فریاد پنج شنبه, 1390/09/17 23:30:46
همه شب نالم چون نی ، که غمی دارم دل و جان بردی ، اما نشدی یارم
با ما بودی ، بی ما رفتی. چون بوی گل به کجا رفتی؟
تنها ماندم ، تنها رفتی
چون کاروان رود…
فغانم از زمین بر آسمان رود
دور از یارم ، خون می بارم
فتادم از پا به ناتوانی
اسیر عشقم ، چنان که دانی
رهائی از غم نمی توانم
تو چاره ای کن که میتوانی
گر ز دل برآرم آهی
آتش از دلم خیزد
چون ستاره از مژگانم
اشک آتشین ریزد.
چون کاروان رود
فغانم از زمین بر آسمان رود دور از یارم خون می بارم
نه حریفی تا با او غم دل گویم
نه امیدی در خاطر که تو را جوبم
ای شادی جان ، سرو روان،
کز بر ما رفتی،
از محفل ما ، چون دل ما
سوی کجا رفتی؟؟
تنها ماندم ، تنها رفتی
چو ن بوی گل به کجا رفتی؟؟
به کجائی غمگسار من
فغان زار من بشنو…… باز آ
از صبا حکایتی از روزگار من بشنو
باز آ ….. باز آ…………..سوی رهی
چون روشنی از دیده ما رفتی
با قافله باد صبا رفتی
تنها ماندم ، تنها ماندم…….
روحت معطر استاد بنان ..
|
 |
ashkyar پنج شنبه, 1390/09/17 23:39:56
درودی ویژه به فریاد عزیز به خاطر اشعار نابی که اینجا اوورده و همچنین مریم عزیز که سلیقش عالیه چرا که شعرایی که من دوست دارم دوست داره (((((((((((((((((((:
|
 |
maryam.27 پنج شنبه, 1390/09/17 23:40:44
رفتی
رفتی که... خاطرات تو رو , زیر و رو کنم
رفتی که... با توهم تو گفت و گو کنم
بی آفتاب سویه ی تو خانه , خانه نیست
آواره می کنی که تو را جست و جو کنم
|
 |
maryam.27 پنج شنبه, 1390/09/17 23:41:30
ممنونم اشکیارجان...نظر لطف شماست
|
 |
فریاد جمعه, 1390/09/18 00:19:00
ممنون اشکیار جان ..
|
 |
maryam.27 جمعه, 1390/09/18 00:38:32
سلام ای غروب غریبانه ی دل سلام ای طلوع سحرگاه رفتن سلام ای غم لحظه های جدایی خداحافظ ای شعر شب های روشن خداحافظ ای قصه ی عاشقانه خداحافظ ای آبی روشن عشق خداحافظ ای عطر شعر شبانه خداحافظ ای همنشین همیشه خداحافظ ای داغ بر دل نشسته تو تنها نمی مانی ای مانده بی من تو را می سپارم به دل های خسته تو را می سپارم به مینای مهتاب تو را می سپارم به دامان دریا اگر شب نشینم اگر شب شکسته تو را می سپارم به رویای فردا به شب می سپارم تو را تا نسوزد به دل می سپارم تو را تا نمیرد اگر چشمه واژه از غم نخشکد اگر روزگار این صدا را نگیرد خداحافظ ای برگ و بار دل من خداحافظ ای سایه سار همیشه اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم خداحافظ ای نوبهار همیشه
|
 |
فریاد جمعه, 1390/09/18 01:29:43
خانه ام آتش گرفته است آتشی جانسوز هر طرف می سوزد این آتش پرده ها و فرش ها را تارشان با پود
من به هر سو می دوم گریان در لهیب اتش پر دود
وز میان خنده هایم تلخ و خروش گریه ام ناشاد از درون خسته سوزان می کنم فریاد، ای فریاد، ای فریاد...
از فراز بام هاشان شاد دشمنانم موذیانه خنده های فتحشان بر لب بر من آتش به جان ناظر در پناه این مشبک شب
من به دستان پر از تاول این طرف را می کنم خاموش وز لهیب آن روم از هوش
زان دگر سو شعله برخیزد به گردش دود تا سحرگاهان که می داند که بود من شود نابود.
خفته اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر
وای آیا هیچ سر بر می کنند از خواب مهربان همسایگانم از پی امداد؟ سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد می کنم فریاد ، ای فریاد ، ای فریاد مهدی اخوان ثالث
|
 |
فریاد جمعه, 1390/09/18 01:30:34
که من اشکم ...
ای به چشمانت جاری....
|
 |
فریاد جمعه, 1390/09/18 01:34:02
مرسی مریمم .. چقدر قشنگه .. من و کجاها بردی..
|
 |
maryam.27 جمعه, 1390/09/18 01:38:58
خواهش می کنم عزیزم...
|
 |
فریاد جمعه, 1390/09/18 01:41:04
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من ، دل چو تخته پاره بر موج رها، رها، رها، من
ز من هر آن که او دور چو دل به سینه نزدیک به من هر آنکه نزدیک از او جدا جدا من
نه چشم دل به سویی نه باده در سبویی که تر کنم گلویی به یاد آشنا ، من
ستاره ها نهفته در آسمان ابری دلم گرفته ، ای دوست هوای گریه با من هوای گریه با من ...
|
 |
فریاد جمعه, 1390/09/18 01:47:07
دیدی که رســــــــوا شد دلم، غرق تمنا شد دلـــم دیدی که من با این دل بی آرزو عاشق شدم با آنهمه آزادگی، بر زلف او عاشق شدم ای وای اگر صیــــــاد من، غافل شود از یاد من، قدرم نداند فریاد اگر از کوی خود، وز رشتهی گیسوی خود، بازم رهاند در پیش بی دردان چرا، فریاد بیحاصل کنم گر شکـوه ای دارم ز دل، با یار صاحبدل کنم وای ز دردی که درمـــان ندارد فتادم به راهی که پایان ندارد از گل شنیدم بوی او، مستانه رفتم سوی او تا چون غبار کوی او، در کوی جـــان منزل کند وای ز دردی که درمـــان ندارد فتادم به راهی که پایان ندارد دیدی که رسوا شد دلم، غرق تمنا شد دلـم دیدی که در گرداب غم، از فتنهی گردون رهی افتادم و سرگشته چون، امواج دریا شد دلـــم دیدی که رسوا شد دلم، غرق تمنا شد دلـــم
|
 |
ashkyar جمعه, 1390/09/18 01:47:50
امشب شعری خواهم نوشت با اشکهایت
جاری خواهم شد برگونهات با ناله هایت ....
|
 |
فریاد جمعه, 1390/09/18 01:51:06
ساغرم شکست ای ساقی رفته ام ز دست ای ساقی
در میان توفان بر موج غم نشسته منم در زورق شکسته منم ای ناخدای عالم
تا نام من رقم زده شد یکباره مهر غم زده شد بر سرنوشت آدم
ساغرم شکست ای ساقی رفته ام ز دست ای ساقی
تو تشنه کامم کشتی در سراب ناکامیها ای بلای نافرجامیها نبرده لب بر جامی میکشم به دوش از حسرت بار هستی و بد نامیها
بر موج غم نشسته منم در زورق شکسته منم ای ناخدای عالم
تا نام من رقم زده شد یکباره مهر غم زده شد بر سرنوشت آدم
ساغرم شکست ای ساقی رفته ام ز دست ای ساقی
(حکایت از که کنم؟ شکایت از چه کنم؟ که خود به دست خود آتش بر دل خون شده نگران زده ام)
بر موج غم نشسته منم در زورق شکسته منم ای ناخدای عالم
تا نام من رقم زده شد یکباره مهر غم زده شد بر سرنوشت آدم
تو تشنه کامم کشتی در سراب ناکامیها ای بلای نافرجامیها نبرده لب بر جامی میکشم به دوش از حسرت بار هستی و بد نامیها
بر موج غم نشسته منم در زورق شکسته منم ای ناخدای عالم
تا نام من رقم زده شد یکباره مهر غم زده شد بر سرنوشت آدم
ساغرم شکست ای ساقی رفته ام ز دست ای ساقی
|
 |
ashkyar جمعه, 1390/09/18 16:03:39
توی یک جنگل تندیس کبود
یه پرنده آشیونه ساخته بود
خون داغ عشق خورشید تو پرش
جنگل بزرگ خورشید رو سرش
تو هوای آفتابی تو درختا می پرید
تنشو به جنگل روشن خورشید می کشید
تا یه روز ابرای سنگین اومدند
دنیای قشنگشو به هم زدن
دیگه فردا آسمون آبی نشد
ابرا موندن هوا آفتابی نشد
بس که خورشیدشو تو زندون سرد ابرا دید
یه دفعه دیوونه شد از توی جنگل پر کشید
زندگیشو توی جنگل جا گذاشت
رفت و رفت ابرا رو زیر پا گذاشت
رفت و عاقبت به خورشیدش رسید
اما خورشید به تنش آتیش کشید
اگه خورشیدی که تو آسمونه
مرغ عاشق رو زمین فراوونه
می ره با اینکه میدونه می سوزه
من همون پرنده بودم که یه روز خورشیدو دید
اسم من یه قصه شد،اون قصه رو دنیا شنیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد!
|
 |
maryam.27 شنبه, 1390/09/19 00:09:53
زیبا بود اشکیار ، مثل همیشه
|
 |
ashkyar شنبه, 1390/09/19 00:15:58
لبالب از مهرت شدم ...مثل همیشه...
|
 |
maryam.27 شنبه, 1390/09/19 00:30:47
ممنونم اشکیارخوب ...
|
 |
ashkyar شنبه, 1390/09/19 23:33:21
گل سنگم, گل سنگم چی بگم از دل تنگم مثه آفتاب اگه بر من نتابی سردم و بی رنگم همه آهم, همه دردم مثه طوفان پر گردم باد مستم که تو صحرا میپیچم دور تو میگردم
گل سنگم, گل سنگم چی بگم از دل تنگم مثه آفتاب اگه بر من نتابی سردم و بی رنگم
مثه بارون اگه نباری خبر از حال من نداری دل سنگت برام میسوزه گل سنگم, گل سنگم چی بگم از دل تنگم
همه آهم, همه دردم مثه طوفان پر گردم همه آهم, همه دردم مثه طوفان پر گردم
باد مستم که تو صحرا میپیچم دور تو میگردم
گل سنگم, گل سنگم چی بگم از دل تنگم مثه آفتاب اگه بر من نتابی سردم و بی رنگم آهنگساز : انوشیروان روحانی ترانه سرا : بیژن سمندر
|
 |
ashkyar یکشنبه, 1390/09/20 01:37:39
تقدیم شما یلدا جان از ترانه هایی که هایده با اون صدای ملکوتیش خونده.
عشق اگه روز ازل در دل دیوانه نبود تا ابد زیر فلک ناله مستانه نبود نرگس ساقی اگه مستی صد جام نداشت سر هر کوی و گذر این همه میخانه نبود
من و جام می و دل نقش تو در باده ناب خلوتی بود که در آن ره بیگانه نبود کاش آن تب که تو را سوخت مرا سوخته بود بفدای تو مگه این دل دیوانه نبود بفدای تو مگه این دل دیوانه نبود
تو چرا شمع شدی سوختی ای هستی من آن زمانی که تو را سایه پروانه نبود من جدا از تو نبودم بخدا در همه عمر
قبله گاه دل من جز تو در این خانه نبود کاش آن تب که تو را سوخت مرا سوخته بود بفدای تو مگه این دل دیوانه نبود بفدای تو مگه این دل دیوانه نبود
|
 |
ashkyar چهارشنبه, 1390/09/23 00:15:52
عزیز بومی ای هم قبیله رو اسب غربت چه خوش نشستی تو این ولایت ای با اصالت تو مونده بودی تو هم شکستی
تشنه و مومن به تشنه موندن غرور اسم دیار ما بود اون که سپردی به باد حسرت تمام دار و ندار ما بود
کدوم خزون خوش آواز تو رو صدا کرد ای عاشق که پر کشیدی بی پروا به جستجوی شقایق
کنار ما باش که محزون به انتظار بهاریم کنار ما باش که با هم خورشید و بیرون بیاریم
هزار پرنده مثل تو عاشق گذشتن از شب به نیت روز رفتن و رفتن صادق و ساده نیامدن باز اما تا امروز
خدا به همراه ای خسته از شب اما سفر نیست علاج این درد راهی که رفتی رو به غروبه رو به سحر نیست شب زده برگرد
|
 |
ashkyar چهارشنبه, 1390/09/23 16:05:41
ای بهار عشق من بی روی تو رنگ خزان دارد بهارم وای از این بی حاصلی فریاد از این عشقی که من در سینه دارم
اسیر غمت را نمانده دگر نه شوق تماشا نه ذوق سفر نهال امیدم نداده ثمر غم تو چنانم گرفته به بر که از دو جهانم نمانده خبر
اسیر غمت را نمانده دگر نه شوق تماشا نه ذوق سفر نهال امیدم نداده ثمر غم تو چنانم گرفته به بر که از دو جهانم نمانده خبر
اگر تو ندانی خدای تو داند که از غمت آمد چه بر سر من اگر تو نبودی برابر چشمم خیال تو بوده برابر من نسیم بهشتی شمیم بهاری که جان من آری به پیکر من بیا که بریزی ز ساغر چشمت شراب محبت به ساغر من.شراب محبت به ساغر من
مست عشق توام بی تو چنگ دلم نغمه ای نسراید از شکسته دلان نای خسته دلان نغمه کی به در آید.
اسیر غمت را نمانده دگر نه شوق تماشا نه ذوق سفر نهال امیدم نداده ثمر غم تو چنانم گرفته به بر که از دو جهانم نمانده خبر ترانه سرا :زنده یاد بیژن ترقی باصدای بانو حمبرا
|
 |
بهروز پنج شنبه, 1390/09/24 20:01:06
عشق تو آتش جانا زد بر دل من بره دل باد غم دا د آخر آب و گل من روی تو تو چون دید بهتر زلیلی شد بند زنجیر دام مجنون دل من وصل تو مشکل مشکل جان دادن آسان یارب کن آسان آسان این مشکل من استاد شجریان شعر شیدا دستگاه ماهور
|
 |
بهروز پنج شنبه, 1390/09/24 20:04:48
با این تایپ کردنم شرمنده شیدا و استاد و دستگاه ماهور شدم بر باد غم داد آخر آب وگل من روی تو چون دیده دل بقیه اش درست است
|
 |
فریاد جمعه, 1390/09/25 01:00:31
ممنون آقا بهروز گل..دشمناتون شرمنده.
|
 |
maryam.27 جمعه, 1390/09/25 19:07:43
غروبم، مرگ ِ رو دوشم طلوعم کن تو می تونی
تمومم، سایه می پوشم شروعم کن تو می تونی
شدم خورشید غرق خون میون مغرب دریا
منو با چشمای بازت ببر به تا مشرق رویا
دلم با هر تپش با هر شکستن داره نمی فهمه
که هر اندازه خوبه عشق همون اندازه بی رحمه
چه راههایی که رفتم تا که بفهمم جز تو راهی نیست
خلاصم کن از عشقهایی که گاهی هست و گاهی نیست
...
|
 |
ashkyar یکشنبه, 1390/09/27 16:06:38
می خوام یه قصری بسازم پنجره هاش آبی باشه من باشم و تو باشی یک شب مهتابی باشه
می خوام یه کاری بکنم شاید بگی دوسم داری می خوام یه حرفی بزنم که دیگه تنهام نذاری
می خوام برات از آسمون یاسای خوشبو بچینم می خوام شبا عکس تو رو تو خواب گل ها ببینم
می خوام که جادوت بکنم همیشه پیشم بمونی از تو کتاب زندگیم یه حرف رنگی بخونی
امشب می خوام برای تو یه فال حافظ بگیرم اگر که خوب در نیومد به احترامت بمیرم
امشب می خوام تا خود صبح فقط برات دعا کنم برای خوشبخت شدت خدا خدا خدا کنم
امشب می خوام رو آسمون عکس چشاتو بکشم اگه نگاهم نکنی ناز نگاتو بکشم
می خوام تو رو قسم بدم به جون هر چی عاشقه به جون هر چی قلب صاف رنگ گل شقایقه
یه وقتی که من نبودم بی خبر از اینجا نری بدون یه خداحافظی پر نزنی تنها نری
به موقعی فکر نکنی دلم واست تنگ نمیشه فکر نکنی اگه بری زندگی کمرنگ نمیشه
اگه بری شبا چشام یه لحظه هم خواب ندارن آسمونای آرزو یه قطره مهتاب ندارن
راسیتی دلت میآد بری بدون من بری سفر بعدش فراموشم کنی برات بشم به رهگذر
اصلا بگو که دوست داری اینجور دوست داشته باشم اسم تو رو مثل گلا تو گلدونا کاشته باشم
حتی اگه دلت نخواد اسم تو تو قلب منه چهره تو یادم می آد وقتی که بارون می زنه
ای کاش منم تو آسمون به مرغ دریایی بودم شاید دوسم داشتی اگه آهوی صحرایی بودم
ای کاش بدونی چشمات و به ثد تا دنیا نمی دم یه موج گیسوی تو رو به صد تا دریا نمی دم
به آرزوهام می رسم اگر که تو پیشم باشی اونوقت خوشبخت میشم مثل فرشته ها تو نقاشی
تا وقتی اینجا بمونی بارون قشنگ و نم نمه هوای رفتن که کنی کرگ گلای مریمه
نگام کن و برام بگو بگوی می ری یا می مونی بگو دوسم داری یا نه مرگ گلای شمعدونی
نامه داره تموم میشه مثل تموم نامه ها اما تو مثل آسمون عاشقی و بی انتها
|
 |
ashkyar یکشنبه, 1390/09/27 23:02:14
شاید فراموشت شدم شاید دلت تنگه برام شاید بیداری مثل من به فکر اون خاطره هام
شاید تو هم شب که میشه میری به سمت جاده ها
بگو تو هم خسته شدی مثل من از فاصله ها
با هر قدم برداشتنت فاصله بین مون نشست
لحظه ای که بستی در و شنیدی قلب من شکست؟
یادت بیاد که من کی ام همون که میمیره برات
همونی که دل نداره برگی بیفته سر راهت
نمیتونم دورت کنم لحظه ای از تو رویاهام
تو مثل خالکوبی شدی تو تک تک خاطره هام
ازکی داری تو دور میشی ؟! از من که میمیرم برات
از منی که دل ندارم برگی بیفته سر راهت
بگو من از کی بگیرم حتی یه بار سراغ تو
دارم حسودی میکنم به آیینه اتاق تو
کاش جای اون آیینه بودم هر روز تورو می دیدمت
اگر که بالشت بودم هر لحظه میبوسیدمت
|
 |
Mehdi دوشنبه, 1390/09/28 07:55:52
شاید بیداری مثل من ...
|
 |
ashkyar دوشنبه, 1390/09/28 22:24:05
ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻢ ﻣﻨﻮ ﺷﻜﺴﺘﻦ
ﭼﺸﻢ ﻓﺎﻧـﻮﺳﻤﻮ ﺑﺴﺘﻦ
ﺗﻮ ﻣﻴـﮕﻲ ﺧﺪا ﺑﺰرﮔـﻪ
ﻣﺎﻫﻮ ﻣﻴﺪه ﺑﻪ ﺷﺐ ﻣﻦ
ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻢ آﺧﻪ دﻟﻢ ﺑﻮد
اوﻧـﻜﻪ اﻓﺘـﺎده ﺑﻪ ﺧﺎﻛﻪ
ﺗﻮ ﻣﻴﮕﻲ ﺳﺮت ﺳﻼﻣﺖ
آﻳـﻨـﻪ ﻫﺎ زﻻل و ﭘـﺎﻛـﻪ
آﻳـﻨـﻪ ﻫﺎ زﻻل و ﭘـﺎﻛـﻪ
اﻳـﻨﻪ ﻛـﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪﻫﺎ رو
ﻧﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎ ﮔﺮﻳﻪ ﭘﺮ ﻛﺮد
ﻳﻜﻴﻤﻮن ﺑﻬﺎر ﺳﺮﺧﻮش
ﻳﻜﻴﻤﻮن ﭘﺎﻳـﻴﺰ ﭘـﺮ درد
ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻢ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﺮگ
ﺑﻴﻦ دﺳﺘـﺎی ﺗـﻮ ﺗﺎ ﻣﻦ
ﺗﻮ ﻣﻴـﮕﻲ زﻧﺪﮔﻲ اﻳـﻨﻪ
ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺑﺎ ﻣـﻦ
ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻢ ﺣﺎﻻ ﺑﺴﻮزم
ﻳـﺎ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻏـﺼﻪ ﺑﺴﺎزم
ﺗﻮ ﻣﻴﮕﻲ ﻓﺮﻗﻲ ﻧـﺪاره
ﻣﻦ ﻛﻪ ﭼﻴﺰی ﻧﻤﻴﺒﺎزم
ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻢ اﻳﻨﺠﺎ رو ﺑﺎﺧﺘﻲ
ﻋـﻤﺮی ﻛﻪ رﻓـﺘﻪ ﻧـﻤﻴـﺎد
ﺗﻮ ﻣﻴﮕﻲ ﻗﺼﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺑﻮد
ﺗﻮ ﻳﻪ ﺑﺮﮔﻲ ﺗﻮی اﻳﻦ ﺑﺎد
ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻢ ﺣﺎﻻ ﺑﺴﻮزم
ﻳـﺎ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻏـﺼﻪ ﺑﺴﺎزم
ﺗﻮ ﻣﻴﮕﻲ ﻓﺮﻗﻲ ﻧـﺪاره
ﻣﻦ ﻛﻪ ﭼﻴﺰی ﻧﻤﻴﺒﺎزم
ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻢ اﻳﻨﺠﺎ رو ﺑﺎﺧﺘﻲ
ﻋـﻤﺮی ﻛﻪ رﻓـﺘﻪ ﻧـﻤﻴـﺎد
ﺗﻮ ﻣﻴﮕﻲ ﻗﺼﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺑﻮد
ﺗﻮ ﻳﻪ ﺑﺮﮔﻲ ﺗﻮی اﻳﻦ ﺑﺎد ﺗﺮاﻧﻪ ﺳﺮا : ﺷﻬﺮام داﻧﺶ
|
 |
Mehdi چهارشنبه, 1390/09/30 10:09:59
صد دانه یاقوت دسته به دسته با نظم و ترتیب یک جا نشسته هر دانه ای هست خوش رنگ و رخشان قلب سفیدی در سینه آن یاقوتها را پیچیده با هم در پوششی نرم پروردگارم هم ترش و شیرین هم آب دار است سرخ است و زیبا نامش انار است
|
 |
maryam.27 چهارشنبه, 1390/09/30 11:28:18
... روز و شب دعای من بوده با خدای من کز کرم کند حاجتم روا
آنچه مانده از عمر من بجا گیرد و پس دهد به من دمی مستی کودکانه مرا
شور و حال کودکی برنگردد دریغا قیل و قال کودکی برنگردد دریغا
|
 |
ashkyar چهارشنبه, 1390/09/30 11:39:35
به به حض کردم مریم
|
 |
maryam.27 چهارشنبه, 1390/09/30 11:48:46
ممنون از مهرت اشکیار جان
|
 |
فریاد چهارشنبه, 1390/09/30 12:06:59
وااای مهدی جون.. چه یادآوریه قشنگی کردی ..ممنون.
عالی مریم جان ..مرسی
|
 |
بهروز شنبه, 1390/10/03 00:08:48
تا بهار دلنشین آمده سوی چمن ای بهار آرزو بر سرم سایه قکن چون نسیم نوبهار بر آشیانم کن گذر تا که گلباران شود کلبه ویران من باز آ ببین در حیرتم بشکن سکوت خلوتم چون لاله تنها ببین بر چهره داغ حسرتم ای روی تو آئینه ام عشقت غم دیرینه ام باز آ چو گل در این بهار سر را بنه بر سینه ام تا بهار دلنشین آمده سوی چمن ای بهار آرزو بر سرم سایه قکن
ترانه بهار دلنشین آهنگساز : استاد روح اله خالقی شاعر : بیژن ترقی در مایه اصفهان
|
 |
بهروز شنبه, 1390/10/03 00:09:58
سیمین بری
سیمین بری گل پیکری آری از ماه و گل زیباتری آری همچون پری افسونگری آری دیوانه رویت منم چه خواهی دگر از من سرگشته کویت منم نداری خبر از من
هرشب که مه در آسمان گردد عیان دامن کشان گویم به او راز نهان که با من چها کردی به جانم وفا کردی
هم جان و هم جانانه ای اما در دلبری افسانه ای اما اما زمن بیگانه ای اما آزرده ام خواهی چرا تو ای نوگل زیبا افسرده ام خواهی چرا تو ای آفت دلها
آهنگ : جمشید شیبانی شعر : ابراهیم صفائی خواننده : گلنراقی
|
 |
بهروز شنبه, 1390/10/03 00:12:11
تقدیم به همه بروبچه های خوشدل تقدیم به صفاتون
رفتم که رفتم از برت دامن کشان رفتم ای نا مهربان
از من آزرده دل کی دگر بینی نشان رفتم که رفتم 2
ارمن دیوانه بگذر بگذر ای جانانه بگذر هر چه بودی هرچه بودم بیخبر رفتم که رفتم شمع بزم دیگران شو جام دست این و آن شو هر چه بودی هرچه بودم بیخبر رفتم که رفتم بعد از این کن فراموشم که رفتم دیگر از دست تو می نمینوشم که رفتم با دل زود آشنا گشتم از دامت رها بی وفا بی وفا بی وفا رفتم که رفتم
شعر :معینی کرمانشاهی آهنگ :استاد علی تجویدی در مایه اصفهان
ق
|
 |
ashkyar شنبه, 1390/10/03 00:38:06
به به بهروز خان عزیز با صدای بانو مرضیه چه شنیدنیست
|
 |
باران شنبه, 1390/10/03 19:02:31
وای بهروز جونم عالی چقدر خاطره انگیز ممنون...
بی وفا بی وفا رفتی که رفتی...!
|
 |
Mehdi جمعه, 1390/10/09 19:28:17
برای من نوشته گذشته ها گذشته تمام قصه ها هوس بود! برای او نوشتم برای تو هوس بود ولی برای من نفس بود!
|
 |
ashkyar جمعه, 1390/10/09 23:33:07
سقف خونم طلای ناب زیر پاهام حصیر سرد تو دست من سیب گلاب اما دلم پره زدرد مثل درخت بیدکی تکیه مو دادم به کسی شدم درختی تو کویر تنها و خشکیک اسیر اما یه روزگاری بود پدر بزرگمون می گفت بهشت همین دنیایماست عشق و صفاست اما کجاست مثل درخت بیدکی
تکیه مو دادم به کسی
شدمدرختی تو کویر
تنها و خشک، یک اسیر
می خوام دیگه رها باشم
ساده و بی ریاباشم
زمینمو شخم بزتم
نه بد باشم
نه خوب باشم
|
 |
بهروز یکشنبه, 1390/10/11 22:13:11
می گذرم
خواننده : دلکش
آهنگ : علی تجویدی
ترانه : بیژن ترقی
می گذرم ، می گذرم
ز برای تو از جان می گذرم ز دیار تو گریان می گذرم
اشک و آهم زاد راهم
می روم دست دعا بر آسمان دارم
دور از یاران ، افتان ، خیزان می روم دام بلا ، به پای جان دارم
من و سوز عشق و خانه بدوشی من وشام هجر و کنج خموشی
ره بی پایانی دارم من سر بی سامانی دارم من
من از شهر تو چون نالان می گذرم تنها سایه من باشد همفسرم
این عشق تو مرا بنگر تا کجا شانده دست از دلم بدار که دگر طاقتم نمانده
من از شهر تو چون نالان می گذرم تنها سایه من باشد همسفرم
این عشق تو مرا ، بنگر تا کجا کشانده دست از دلم بدار که دگر طاقتم نمانده
دل سنگت کجا درد مرا می داند غم و رنج مرا تنها خدا میداند
|
 |
بهروز یکشنبه, 1390/10/11 22:19:17
اشک من هویدا شد دیده ام چو دریا شد
درمیان اشک من سایه ی تو پیدا شد
موج آتشی از غم زان میانه برپا شد
اشک من هویدا شد دیده ام چو دریا شد
تو برفتی و وفا نکرده نگهی سوی ما نکرده
نکند ای امید جانم مه نیائی خدا نکرده
به یاری شکستگان چرا نیائی چه بی وفا چه بی وفا چه بی وفائی
اشک من هویدا شد دیده ام چو دریا شد
تو که گفتی اگر به آتشم کشی وگر ز غصه ام کشی تو را رها نمیکنم من
نه کشته ام تو را نه آتشت به جان زدم
که میکشی ز من تو دامن
اشک من هویدا شد دیده ام چو دریا شد
آی چرا برم نمانده رفتی به سوز غم نشانده رفتی
نه کشته ام تو را ز غم نه آتشت به جان زدم
که میکشی ز من تو دامن
|
 |
یلدا یکشنبه, 1390/10/11 23:01:12
ممنون عمو جان زنده باد... آهنگ:استاد همایون خرم در دستگاه:همایون و صدای:مصطفا مداحی....خیلی زیباست
"تو برفتی وفا نکرده -نگهی سوی ما نکرده نکند ای امید جانم -که نیایی خدا نکرده" (اما بی وفا زبانم لال شد"تو نیامدی....)
|
 |
یلدا یکشنبه, 1390/10/11 23:11:14
یاد باد روزگاری که بر سر کوی توام منزل بود.... چه دانستم من چه دانستم من....چه ها خواهی کرد بامن...چه ها خواهی کرد با من... (تو که گفتی:اگر به آتشم کشی وگر ز غصه ام کشی) تو را رها نمی کنم..... تو را رها نمی کنم....
|
 |
بهروز یکشنبه, 1390/10/11 23:13:13
«داشت عباسقلی خان پسری» پسر نابلد و دربه دری پسری از همه جا سر خورده گله مند و دمغ و افسرده مدرک تافل و لیسانس نداشت هیچ در زندگی اش شانس نداشت صاحب حجره در کیش نبود مالک خانه تجریش نبود طفلکی از همه دنیا می خورد چوب بی عُرضگی اش را می خورد جرات وجربزه یک ذرّه نداشت طاقت کُشتن یک بَرّه نداشت عاجز از دزدی و کلّاشی بود توی زیر آب زدن ناشی بود نه بلد بود مجیزی گفتن نه تملق به عزیزی گفتن بی خبر از همه چیز و همه جا مثل دیوانه ی انگشت نما با کسی دشمن دیرینه نبود ذره ای توی دلش کینه نبود قلبش اندازه یک دنیا بود سینه اش دشت و دلش دریا بود به گدا گونی گندم می داد قرض می کرد و به مردم می داد همه جا حفظ مناعت می کرد به کُتی پاره قناعت می کرد بی زبان ذره ای آزار نداشت به بد و خوب کسی کار نداشت گرچه دایم غم آب و نان داشت شرف و معرفت و وجدان داشت ظاهر و باطن او یکسان بود برخلاف دگران انسان بود!
شعری از نسیم عرب امیری
|
 |
یلدا یکشنبه, 1390/10/11 23:43:39
خدا پدر و مادرت رو بیامرزه عباس قلی خان با این پسری که داری...قدرش رو بدون...
|
 |
باران دوشنبه, 1390/10/12 07:30:29
مرا ببوس مرا ببوس برای آخرین بار ترا خدانگهدار که میروم بسوی سرنوشت بهار ما گذشته گذشته ها گذشته منم به جستجوی سرنوشت
در میان توفان هم پیمان با قایقرانها گذشته از جان باید بگذشت از طوفانها به نیمه شبها دارم با یارم پیمانها که برفروزم آتشها در کوهستانها آه شب سیه سفر کنم ز تیره راه گذر کنم نگه کن ای گل من سرشک غم به دامن برای من میفکن
دختر زیبا امشب بر تو مهمانم درپیش تو میمانم تا لب بگذاری بر لب من دختر زیبا از برق نگاه تو اشک بی گناه تو روشن سازد یک امشب من مرا ببوس مرا ببوس برای آخرین بار ترا خدانگهدار که میروم بسوی سرنوشت بهار ما گذشته گذشته ها گذشته منم به جستجوی سرنوشت
|
 |
باران دوشنبه, 1390/10/12 07:30:42
در سرنوشت هر ملت، و در تاریخ هنر، گاه اثری چنان روح زمانه را تصویر میکند، و چنان بیانگر حس و جان مردمان است که بهعنوان جزئی پایدار از فرهنگ و تاریخ یک ملت، همواره برجا میماند. ترانۀ «مرا ببوس» چنین بود.
|
 |
Mehdi دوشنبه, 1390/10/12 08:22:09
عالی بود باران، با صدای حسن گلنراقی، ویگن و عارف
|
 |
maryam.27 دوشنبه, 1390/10/12 09:11:05
مرسی باران...بسیارعالی!
|
 |
بهروز یکشنبه, 1390/10/18 23:55:57
به یاد حسین پناهی
من حسینم ... پناهیم
خودمو میبینم ، خودمو میشنوم ، خودمو فکر میکنم تا هستم جهان ارثیه ی بابامه سلاماش، همه ی عشقاش، همه ی درداش، تنهاییاش ... وقتیم نبودم ، مال شما.
اگه دوست داری با من ببین یا بذار باهات ببینم با من بگو ، یا بذار با تو بگم سلامامونو ، عشقامونو ، دردامونو ، تنهاییامونو ...
سوال:شما از کی هنرپیشه گی رو شروع کردید ؟ جواب:از وقتی که چشم در چشم مخاطب،اولین دروغ موفقیت آمیز زندگی ام را گفته ام
پروانه های خشکت را وقتی نشانم دادی، از دوست داشتن بیش از اندازه تو ترسیدم
شک دارم به ترانه ای که زندانی و زندان بان همزمان زمزمه میکنند
هیچ وقت هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد امشب دلی کشیدم شبیه نیمه سیبی که به خاطر لرزش دستانم در زیر آواری از رنگ ها ناپدید ماند!!...
|
 |
بامداد دلفان پنج شنبه, 1390/10/22 02:23:08
با سلام
من برای اولین بار وارد سایت شدم،امیدوارم من رو به جمع صمیمی تون راه بدید. به عنوان پیش درآمد شعری از مارگوت بیکل با برگردان بامداد شعر ایران بهتون تقدیم می کنم.
پنجه درافکنده ایم با دستهایمان به جای رها شدن.سنگین سنگین بر دوش می کشیم بار دیگران را. عشق ما نیازمند رهایی ست نه تصاحب.در راه خویش ایثار باید نه انجام وظیفه."مارگوت بیکل" برگردان ا.بامداد
|
 |
بامداد دلفان پنج شنبه, 1390/10/22 02:53:44
"و سرانجام پاییز مه آلود در را باز میکند خاطرات پاییز همه از آینده است. برگهای درخشانی که با رویای پرنده شدن به دهان ابد ریختند پرندگان بیبرگ و گیاهی که پارهی قلبشان را به درختان بیثمر آویختند خزان بیگذشته بر پلهی برفی دفتر خاطراتش را میبندد و دو برگ سوخته بر پلک سفیدش بال میزند" محمد شمس لنگرودی
|
 |
بامداد دلفان پنج شنبه, 1390/10/22 02:57:00
"حکایت باران بی امان است
این گونه که من
دوستت می دارم .
شوریده وار و پریشان باریدن
بر خزه ها و خیزاب ها
به بی راهه و راه ها تاختن
بی تاب ٬ بی قرار
دریایی جستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن
حکایت بارانی بی قرار است
این گونه که من دوستت میدارم" شمس لنگرودی
|
 |
بامداد دلفان پنج شنبه, 1390/10/22 02:58:42
"و سرانجام پاییز مه آلود در را باز میکند خاطرات پاییز همه از آینده است برگهای درخشانی که با رویای پرنده شدن به دهان ابد ریختند پرندگان بیبرگ و گیاهی که پارهی قلبشان را به درختان بیثمر آویختند خزان بیگذشته بر پلهی برفی دفتر خاطراتش را میبندد و دو برگ سوخته بر پلک سفیدش بال میزند" شعر پاییز از مجموعه قصیده ی لبخند چاک چاک سروده شمس لنگرودی
|
 |
بامداد دلفان پنج شنبه, 1390/10/22 03:01:47
"عشق عشق می آفریند عشق زندگی می بخشد زندگی رنج به همراه دارد رنج دلشوره می آفریند دلشوره جرات می بخشد جرات اعتماد به همراه دارد اعتماد امید می آفریند امید زندگی می بجشد و زندگی عشق می آفریند عشق عشق می آفریند " مارگوت بیکل برگردان ا.بامداد
|
 |
یلدا پنج شنبه, 1390/10/22 11:46:32
خیر مقدم دوست عزیز چقدر هم سلیقه ایم :) منم ارادت خاصی به جناب لنگرودی دارم.. در ضمن خواهشا" این پیش درآمد رو قطع نکنید و گوشه ها و دستگاها رو عوض کنید بنوازید که مضرابتون خیلی شیرینه....
|
 |
بامداد دلفان پنج شنبه, 1390/10/22 17:26:40
سلام و سپاس برای خوشآمد گویی زیبات یلدای عزیز این شعر ناظم حکمت رو به طبع هنر دوست و لطیف شما تقدیم می کنم. "زیباترین دریا
دریایی است که هنوز به آن نرفتهاند
زیباترین کودک
بزرگ نشده هنوز
زیباترین روزهایمان را
هنوز زندگی نکرده ایم
و زیباترین حرف
حرفی است که هنوز برای تو نگفتهام"
|
 |
بامداد دلفان پنج شنبه, 1390/10/22 17:32:32
پوزش و اینک اصلاحیه این چکامه «زیباترین دریا دریایی است که هنوز در آن نرانده ایم زیباترین کودک هنوز شیر خواره است زیباترین روز هنوز فرا نرسیده است وزیباتر سخنی که می خواهم با تو گفته با شم هنوز بر زبانم نیامده است.» ناظم حکمت
|
 |
بامداد دلفان پنج شنبه, 1390/10/22 18:26:25
«جهان را به شاعران بسپارید
مطمئن باشید
کلمات را بیدار می کنند
و در کرت ها٬ گل و گندم می کارند
جهان را به شاعران بسپارید
بیابان و باران
هردو خوشحال می شوند
و هردو جوانه می زنند
از سرانگشت کودکان دبستانی
جهان را به شاعران بسپارید
مطمئن باشید سربازان ترانه می خوانند و
عاشق می شوند
و تفنگ ها سر بر قبضه می گذارند و
بیدار نمی شوند
جهان را به شاعران بسپارید
دیوارها فرو می ریزند و
مرزها رنگ می بازند
درختان به خیابان می آیند
در صف اتوبوس به شکوفه می نشینند
و پرندگان سوار می شوند و
به همه ی همشهریان
تخمه ی آفتابگردان تعارف می کنند.» محمدرضا عبدالملکیان
|
 |
maryam.27 جمعه, 1390/10/23 10:19:01
دوستی
دل من دیر زمانی است که می پندارد : « دوستی » نیز گلی است ؛ مثل نیلوفر و ناز ، ساقه ترد ظریفی دارد . بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد جان این ساقه نازک را - دانسته- بیازارد !
در زمینی که ضمیر من و توست ، از نخستین دیدار ، هر سخن ، هر رفتار ، دانه هایی است که می افشانیم . برگ و باری است که می رویانیم آب و خورشید و نسیمش « مهر » است
گر بدانگونه که بایست به بار آید ، زندگی را به دلانگیزترین چهره بیاراید . آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف ، که تمنای وجودت همه او باشد و بس . بینیازت سازد ، از همه چیز و همه کس .
زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست .
در ضمیرت اگر این گل ندمیده است هنوز ، عطر جانپرور عشق گر به صحرای نهادت نوزیده است هنوز دانه ها را باید از نو کاشت . آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان خرج می باید کرد . رنج می باید برد . دوست می باید داشت !
با نگاهی که در آن شوق برآرد فریاد با سلامی که در آن نور ببارد لبخند دست یکدیگر را بفشاریم به مهر جام دل هامان را مالامال از یاری ، غمخواری بسپاریم به هم
بسراییم به آواز بلند : - شادی روی تو ! ای دیده به دیدار تو شاد باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست تازه ، عطر افشان گلباران باد . "فریدون مشیری"
|
 |
یلدا جمعه, 1390/10/23 14:06:06
" مرد خوشبین "
به زمان کودکی هرگز بال مگسی را نکند به دم گربه قوطی حلبی نبست زنبوری را در قوطی کبریت زندانی نکرد لانه مورچه ای را در هم نریخت بزرگ شد.... همه آن بلاها سر خودش آمد. هنگام مرگ کنار بستر او بودم گفت:برایم شعری بخوان درباره خورشید و دریا درباره نیروگاه اتمی و موشک درباره سترگی " انسان " " ناظم حکمت "
|
 |
بامداد دلفان جمعه, 1390/10/23 16:00:06
«کسانی از سرزمین مان سخن به میان آوردند من اما به سرزمینی تهی دست می اندیشیدم به مردمانی از خاک و نور به خیابانی و دیواری و به انسانی خاموش ــ ایستاده در برابر دیوار ــ و به آن سنگ ها می اندیشیدم که برهنه بر پای ایستاده اند در آب رود در سرزمین روشن و مرتفع آفتاب و نور. به آن چیزهای از یاد رفته می اندیشیدم که خاطره ام را زنده نگه می دارد، به آن چیزهای بی ربط که هیچ کسشان فرا نمی خواند: به خاطر آوردن رویاها ــ آن حضورهای نابه هنگام که زمان از ورای آنها به ما می گوید که مارا موجودیتی نیست و زمان تنها چیزی است که باز می آفریند خاطره ها را و در سر می پروراند رویاها را.» اکتایوپاز برگردان: ا.بامداد
|
 |
بامداد دلفان جمعه, 1390/10/23 16:03:42
«آزادی به بال ها می ماند به نسیمی که در میان برگها می وزد و بر گلی ساده آرام می گیرد. به خوابی می ماند که در آن ما خود رویای خویشتنیم. به دندان فرو بردن در میوه ی ممنوع می ماند آزادی به گشودن دروازه ی قدیمی متروک و دست های زندانی .» اکتاویو پاز شاعر بزرگ مکزیکی تقدیم بهmaryam و یلدای عزیز
|
 |
فریاد شنبه, 1390/10/24 01:39:13
خوش اومدی بامداد عزیز.
کشورم را آزاد می خواهم ....
|
 |
بامداد دلفان شنبه, 1390/10/24 17:53:04
«آزادی با پاهای برهنه، کوفته، آماس کرده، شگفت زده، و تُف بر سر و روی افتاده، لنگان لنگان گام بر می دارد. اما سرت سلامت باشد! روزی کفش به پا خواهی داشت، و شاید هم –کسی چه می داند؟- جوراب.
آزادی، روزی تو نیز کلاه گرم خواهی داشت با لبه های بلند برای حفاظت گوش ها؛ آن گاه تو را در راه ها از بادها و توفان ها باکی نخواهد بود.
و مردم دیگر به دریغ و افسوس در برابرت سر تکان نخواهند داد؛ حتی چه بسا تو را به خانه ی خود راه دهند و اطعام کنند...» آزادی با پاهای برهنه از هاینریش هایمه شاعر بزرگ آلمانی تقدیم به فریاد عزیز و آرزوی شریف و انسانی اش
|
 |
بامداد دلفان شنبه, 1390/10/24 22:54:39
«آه اگر آزادی سرودی می خواند کوچک همچون گلوگاه پرنده ای هیچ جا دیواری فرو ریخته بر جای نمی ماند سالیان بسیار نمی بایست دریافتن را که هر ویرانه نشانی از غیاب انسانی ست که حضور انسان آبادانی ست همچون زخمی همه عمر خونابه چکنده همچون زخمی همه عمر به دردی خشک تپنده غیاب بزرگ چنین بود سرگذشت ویرانه چنین بود» ا.بامداد آه اگر آزادی سرودی می خواند کوچک کوچکتر حتا از گلوگاه یکی پرنده
|
 |
فریاد شنبه, 1390/10/24 22:55:00
ممنون دوست عزیزم ..
به امید اون روز ...
|
 |
یگانه یکشنبه, 1390/10/25 17:56:38
رنگی سولموش خزلم ، یللره تاپشیرما منی گوز یاشیمدان توکولن سللره تاپشیرما منی آند اولا آلاها بیرگون دوزه بیلمم سن سیز آی لارا ، هفته لره ، ایللره تاپشیرما منی
|
 |
فریاد یکشنبه, 1390/10/25 23:16:49
خوش گلدی یگانه جان ..
|
 |
ashkyar دوشنبه, 1390/10/26 02:20:34
همنفس
این که مث رهاییه
گاهی یه قفل قفسه
این کیه این کیه
که با من همنفسه
واسه من مقدسه
گاهی بغض غربت و بی کسیه
پاری وقتها مثه دلواپسی
این کیه این کیه
که با من همنفسه واسه من مقدسه
مثه خواب دم صبح
مثه گریه هق هقه
مث بوی جنگله یه عاشقه
گل ناز لادنه یه عقیق روشنه
انگار این خود منه خود منه
این کیه این کیه
که با من هم نفسه
واسه من مقدسه
نبض گل اقاقیه
گاهی دروغه هوسه
این کیه این کیه
که بامن همنفسه
واسه من مقدسه
مثه ترس از یه فرار توی خواب
مثه لبخند یه عکس توی قاب
این کیه این کیه
که با من همنفسه
واسه من مقدسه
پاری وقها بد می شه
به مترسک می مونه
منو از تموم شدن می ترسونه
مثه فکر یه سفر لحظه رسیدنه
همه .؟. پریدنه
این کیه این کیه
که با من همنفسه
واسه من مقدسه
ترانه : شهیار قنبری
|
 |
Mehdi سه شنبه, 1390/10/27 10:30:58
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجی
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزلها بمیرد
گروهی بر آنند که این مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد
شب مرگ از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا برآمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی آغوش باز کن
که می خواهد این قوی زیبا بمیرد
"حمید شیرازی"
|
 |
parisay سه شنبه, 1390/10/27 21:18:56
همین که مینویسم و به واژه میکشم تو رو دوباره بار غم میشینه روی شونههای من
همین که میشکفی مثِ یه گل میون دفترم دوباره گرمی لبات دوباره گونههای من
همین که میری از دلم، قرار آخرم میشی دوباره زخم میخورم، دوباره باورم میشی
همیشه کم میارمت همیشه کم میارمت نمیشه که نبارمت
گریه فقط کار منه تو اشکاتو حروم نکن به واژهای نمیرسی اینجوری پرس و جو نکن
فاصلهها مال منن تو فاصله نگیر ازم بمون که باورت بشه گریه نمیشه سیر ازم
همیشه کم میارمت همیشه کم میارمت نمیشه که نبارمت
ترانهسرا: کامران رسولزاده
|
 |
فریاد سه شنبه, 1390/10/27 23:24:52
پریسای عزیزم ... چقدر بی تابی ...
حالت قشنگه ... قشنگ...
|
 |
maryam.27 چهارشنبه, 1390/10/28 08:39:03
چنان در قید مهرت پای بندم که گویی آهوی سر در کمندم
گهی بر درد بیدرمان بگریم گهی بر حال بـی سامان بخنـدم
نه مجنونم که دل بردارم از دوست مده گر عاقلی بیهوده پندم
گر آوازم دهی من خفته در گور برآساید روان دردمندم
سری دارم فدای خاک پایت گر آسایش رسانی ور گزندم
وگر در رنج سعدی راحت توست من این بیداد بر خود می پسندم
|
 |
parisay چهارشنبه, 1390/10/28 10:36:09
فریاد جان آره خیلی بیتابم...یه روزی اگه یاد این حال هایی که الان دارم بیفتم یه لبخند عمیق میزنم مطمئنم:)
|
 |
فریاد چهارشنبه, 1390/10/28 14:38:21
......قدرش و بدون .. خیلی خوبه ...
من و یاد نت لا ی خودم میندازی .....
|
 |
maryam.27 چهارشنبه, 1390/10/28 20:12:41
هرچه کنی بکن ، مکن ترک من ای نگار من هرچه بری ، ببر ، مبر سنگدلی به کار من هرچه بری ، ببر، مبر رشته الفت مرا هرچه کنی ، بکن ، مکن خانه اختیار من هرچه روی برو ، مرو راه خلاف دوستی هرچه زنی ، بزن ، مزن طعنه به روزگار من . "شوریده شیرازی"
|
 |
maryam.27 چهارشنبه, 1390/10/28 20:37:51
دلشدگان
ما دلشدگان خسرو شیرین پناهیم ما کشته آن مه رخ خورشید کلاهیم ما از دو جهان غیر تو ای عشق نخواهیم
صد شور نهان با ما، تاب و تب جان با ما در این سر بی سامان، غمهای جهان با ما با ساز و نی، با جام می، با یاد می شوری دگر اندازیم در میکده جان
جمع مستان غزل خوانیم، همه مستانه سر اندازیم ، سر اندازیم، سر افرازیم جز این هنر ندانیم، که هرچه می توانیم غم از دلها، براندازیم، براندازیم
شعر از : "زنده یادفریدون مشیری و زنده یادعلی حاتمی"
|
 |
بهروز جمعه, 1390/10/30 11:38:59
خواننده: هایده شاعر: نواب صفا آهنگساز: علی تجویدی دستگاه: آواز دشتی
رفتم رفتم رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هر کجا هستم از عشق تو جاودان ماند ترانه من با یاد تو زنده ام عشقت بهانه من پیدا شو چو ماه نو یک شب به خانه من تا ریزد گل از رخت در آشیانه من رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هر کجا هستم آهم را می شنیدی به حال زارم می رسیدی نازت را می خریدم تو ناز من را می کشیدی به خدا که تو از نظرم نروی چو روم ز برت ز برم نروی رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هر کجا هستم اگر مراد ما برآید چه شود؟ شب فراق ما سر آید چه شود ؟ به خدا کس ز حال من خبر نشد که به جز غم نصیبم از سفر نشد نروی یک نفس ز پیش چشم من که به چشمم به جز تو جلوه گر نشد رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هر کجا هستم رفتم رفتم رفتم رفتم Category:
|
 |
بهروز جمعه, 1390/10/30 11:45:18
صدای تو را دوست دارم...
آهنگ: مجید درخشانی آواز: همایون و مژگان شجریان شعر: اسماعیل خویی
صدای تو را دوست دارم صدای تو، از آن و از جاودان میسراید صدای تو از لالهزاران که در یاد میآید صدای تو از آنسوی شور ازپشت بیداد می آید و جان و دل من دل و جانم از آن به فریاد می آید صدای تو اندوه خیام را دارد در آن دم که چون کهکشان حرفی از ماهتاب و ستاره نوای غزلهای حافظ بر آن شادخواران و اندوه گزاران ببارد بشارت .
صدای تو را، رنگ و بوی صدای تو را، دوست دارم.
جهان در صدای تو آبی ست و زیر و بم هر چه از اصفهان در صدای تو آبی ست. و هر سنت از دیرگاهان و هر بدعت از ناگهان در صدای تو آبی ست. اسماعیل خویی
|
 |
فریاد جمعه, 1390/10/30 21:15:28
ممنون بهروزخان..زیبا بودن .
ممنون که دستگاهها رو هم میذارید
|
 |
ashkyar چهارشنبه, 1390/11/05 22:51:03
چون گل همراه نسیم میرقصد دل ببرم من مست و باد صبا میریزد گل به سرم
چون پروانه عشق گل به سر دارم صحراها را زیر بال و پر دارم
بینم هر شب من به عالم رویا آید سویم آشنایی از صحرا بخدااااااا
در انتظار تو ام تو بیااا که بیقرار تو ام
بازا تو گل بشو من گلشن بگذار سرت به دامان من بازا تو می بشو من ساغر گرمی بده تو بر جان من دستم بگیر و یک دم بگذار لب بر لبان سوزان من بخدااا
در انتظار تو ام تو بیااا
که بیقرار تو ام
ای از عشقم نگرفتی هوس یک دم بر ما بگذر من برگ گل تو نسیم سحر دستم با ناز تو بگیر و ببر
چون پروانه عشق گل به سر دارم صحرا ها را زیر و بال و پر دارم بخداااا
در انتظار تو ام تو بیااااا که بیقرار تو ام
|
 |
ashkyar چهارشنبه, 1390/11/05 23:00:08
(ای از عشقم نگرفتی خبر
یک دم بر ما بگذر بگذر)
|
 |
maryam.27 یکشنبه, 1390/11/09 13:38:54
روزگارِ غریبیست، نازنین
دهانت را میبویند مبادا که گفته باشی دوستت میدارم. دلت را میبویند
روزگارِ غریبیست، نازنین و عشق را کنارِ تیرکِ راهبند تازیانه میزنند.
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بُنبستِ کجوپیچِ سرما آتش را به سوختبارِ سرود و شعر فروزان میدارند. به اندیشیدن خطر مکن.
روزگارِ غریبیست، نازنین
آن که بر در میکوبد شباهنگام به کُشتنِ چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد ...
"احمدشاملو"
|
 |
باران یکشنبه, 1390/11/09 18:38:53
به رهی دیدم برگ خزان، پژمرده ز بیداد زمان کز شاخه جدا بود چو زگلشن روکرده نهان، در رهگذرش باد خزان چون پیک بلا بود
ای برگ ستمدیده ی پاییزی آخر تو ز گلشن ز چه بگریزی روزی تو هم آغوش گلی بودی دلداده و مدهوش گلی بودی
ای عاشق شیدا، دلداده ی رسوا گویمت چرا فسرده ام در گل نه صفایی، باشد نه وفایی جز ستم ز دل نبرده ام آه بار غمت در دل بنشاندم در ره او من جان بفشاندم تا شود نوگل گلشن و دیده شود رفت آن گل من از دست با خار و خسی پیوست من ماندم و صد خار ستم این پیکر بی جان
محمد حسین رهی معیری ، متخلص به (( رهی )) فرزند مؤید خلوت و نوه ی معیرالممالک ( نظام الدوله ) در سال 1288 هجری شمسی در تهران از مادر زاده شد ، تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همان شهر به پای برد ، آنگاه به استخدام دولت درآمد و در مشاغل چندی انجام وظیفه نمود و از سال 1322 به ریاست کل انتشارات و تبلیغات وزارت پیشه و هنر ( سابق ) منصوب گردید . به شعر و شاعری علاقه ی وافر و استعداد بسیاری داشت که در زمان کوتاهی با تلاش زیاد شهره ی مردم گشت ، تا انتهای عمر مجرد زیست تا در سال 1347 پس از رنجی طولانی و جانکاه از بیماری سرطان بدرود زندگانی گفت و در مقبره ی ظهیرالاسلام شمیران مدفون گردید .
|
 |
یلدا دوشنبه, 1390/11/10 15:32:34
" بیداد زمان "
به رهی دیدم برگ خزان پژمرده ز بیداد زمان کز شاخه جدا بود چو ز گلشن رو کرده نهان در رهگذرش باد خزان چو پیک بلا بود ای برگ ستمدیده پاییزی آخر تو ز گلشن ز جه بگریزی روزی تو هماغوش گلی بودی دلداده و مدهوش گلی بودی
برگ:ای عاشق شیدا دلداه رسوا گویمت چرا فسرده ام در گل نه صفایی نی بوی وفایی جز ستم ز وی نبرده ام
خار غمش در دل بنشانده ام در ره او من جان بفشاندم تا شد نوگل گلشن و زیب جمن
رفت آن گل من از دست با خار و خسی پیوست من ماندم و صد خار ستم وین پیکر بی جان ای تازه گل گلشن پژمرده شوی چون من هر برگ تو افتد به رهی پژمرده و لرزان
آهنگ:استاد پرویز یاحقی شعر:استاد بیژن ترقی در مایه اصفهان
|
 |
یلدا دوشنبه, 1390/11/10 15:33:57
ممنون باران جان پس و پیش بود تصحیح کردم...
|
 |
Mehdi دوشنبه, 1390/11/10 22:26:30
من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی ولی با منت و خواری پی شبنم نمی گردم. من اون خاکم به زیر پا ولی مغرور مغرورم
به تاریکی منم تاریک ولی پر نور پر نورم
اگه گلبرگ بی آبم به شبنم رو نمیارم
اگه تشنه تو خورشیدم به سایه تن نمی کارم
من اون دردم که هر جایی پی مرحم نمی گرده
چه غم دارم اگر دنیا به کام من نمی چرخه
من اون عشقم که با هرکس سر سفره نمی شینه
من اون شوقم که اشکامو به جز محرم نمی بینه
اگه من ساقه ی خشکم به دریا دل نمی بندم
اگه بارون پربارم به صحرا دل نمی بندم
|
 |
یلدا دوشنبه, 1390/11/10 23:56:25
بسیار ممنون دوست هم سلیقه این شعر 1 از شعرای مورد علاقه منه....
|
 |
یلدا دوشنبه, 1390/11/10 23:57:45
من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی ولی با منت و خواری پی شبنم نمی گردم
|
 |
ashkyar چهارشنبه, 1390/11/12 16:31:30
نمانده چرا، در زمانه ما، رنگ مهر و وفا، عشق و صدق و صفائی، خدایـــا، خدایـــا، خدایـــا
کشد به کجا، کار اهل صفا، ای رقم زن ما، تابه کی نارَوائی، خدایـــا، خدایـــا، خدایـــا
###
کجا بگریزم، که غم نشناسد، نشانِ مرا چه چاره کنم تا، زمانه بفهمد، زبان مرا
غمم به سر و، آتشم به دل و، بسته لب ناله کردم دلی نشود تا، خبر زغمم، نیمه شب ناله کردم
###
به جلوه همی، در دل جمع خوبان، نشسته توئی
به شکوه همی، در پی عمر کوته، فتاده منم
به خنده همی، دامن از دست یاران، کشیده توئی به گریه همی، سر به دامان صحرا، فتاده منم
دگر چه بود، لطف این زندگانی تهی چو شود، ساغر مهربانی
###
نمانده چرا، در زمانه ما، رنگ مهر و وفا، عشق و صدق و صفائی، خدایـــا، خدایـــا، خدایـــا
کشد به کجا، کار اهل صفا، ای رقم زن ما، تابه کی نارَوائی، خدایـــا، خدایـــا، خدایـــا
|
 |
maryam.27 پنج شنبه, 1390/11/13 06:28:51
چترها را باید بست زیر باران باید رفت فکر را خاطره را ، زیر باران باید برد با همه مردم شهر،زیر باران باید رفت دوست را زیر باران بایـــد دید عشـــــق را زیر باران باید جست. ...
|
 |
ivan_makhof سه شنبه, 1390/11/18 15:20:46
گل نمی چینم خدایا باغبان در را مبند می نشینم گوشه ای گل را تماشا می کنم واقعا کدام بهترین است من میمانم
حسین پناهی
|
 |
ivan_makhof سه شنبه, 1390/11/18 15:46:11
خداوند
ملاصدرا می گوید:
خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان
اما به قدر فهم تو کوچک می شود
و به قدر نیاز تو فرود می آید
و به قدر آرزوی تو گسترده می شود
و به قدر ایمان تو کارگشا می شود
یتیمان را پدر می شود و مادر
محتاجان برادری را برادر می شود
عقیمان را طفل می شود
ناامیدان را امید می شود
گمگشتگان را راه می شود
در تاریکی ماندگان را نور می شود
رزمندگان را شمشیر می شود
پیران را عصا می شود
محتاجان به عشق را عشق می شود
خداوند همه چیز می شود همه کس را...
به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس
بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا
و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف
و زبان هایتان را از هر گفتار ناپاک
و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار
و بپرهیزید از ناجوانمردی ها، ناراستی ها، نامردمی ها...
چنین کنید تا ببینید چگونه
بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان می نشیند
در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان می کند
و در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند
مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمیشود؟؟؟
"آیا خدا برای بنده خویش کافی نیست؟
|
 |
ghader چهارشنبه, 1390/11/19 10:15:40
مگر از زندگی چه میخواهید، که در خدایی خدا یافت نمیشود، که به شیطان پناه میبرید؟ که در عشق یافت نمیشود، که به نفرت پناه میبرید؟ که در سلامت یافت نمیشود که به خلاف پناه میبرید؟
قلبهایتان را از حقارت کینه تهی کنید و با عظمت عشق پر کنید. زیرا که عشق چون عقاب است. بالا میپرد و دور... بی اعتنا به حقیران ِ در روح. کینه چون لاشخور و کرکس است. کوتاه میپرد و سنگین. جز مردار به هیچ چیز نمیاندیشد. برای لاشخور،خوبترین،جسدی ست متلاشی ... بـرای عاشق، ناب ترین، شور است و زندگی و نشاط.
مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمیشود؟؟؟
"آیا خدا برای بنده خویش کافی نیست؟
|
 |
ivan_makhof چهارشنبه, 1390/11/19 15:33:04
آن قـدَر دارم زبـانی آتشین ….. کز دهان بارم بیانی آتشین
سینه ام گویا تلاطم می کند ….. همچنان آتشفشانی آتشین
هـرکجـا مـنزل کـنم روی زمـین ….. می شود آن دم مکانی آتشین
در سرم سودای پرواز است لیک ….. دل پـر است از آب و نانی آتشین
ابر هم بر روی من آتش کشید ….. از مـیــانِ آسـمـــانی آتـشـیـن
یک به یک از پلّه ها رفتم به اوج ….. پـای مـن بـر نـردبـانـی آتـشـیـن
از بهشتِ عدن راهی ساختم ….. سـوی انـدوهِ جهــانی آتشـین
آن جهان را نیست آرام و قرار ….. مونسم همسایگـانی آتشین
همچنان آتش پرستان گشته ام ….. بــا دل و روح و روانــی آتـشــیـن
گاه اشکِ جاری ام در چشم و گاه ….. تـیــر ِ خشـمـم در کمــانی آتشین
دفترم باد است و فریادم قلم ….. می نویسم داستانی آتشین
در گلویم حرفِ حق خشکیده است ….. دارم آنجـا اسـتـخـوانی آتـشـیـن
اژدهای هفت سر بود این جهان ….. خـورد ما را بـا دهــانـی آتـشـین
آب و بــاد آیـد اگــر فــانی شویـم ….. جسمی از خاکیم و جانی آتشین
بسته ام بر سردر ِ شهر ِ وجود ….. بـا دلــم رنگـین کمـانی آتشین
سوی او اندیشه تحریکم نمود ….. بـود پـیــکِ مـهــربـانی آتشـین
پای خود فولاد کردم در طلب ….. بـا شــتابِ کــاروانی آتشـین
در مسیر ِ عشق ، تنها نیستم ….. دارم ایـنــک دوسـتانی آتشـین
می پذیرد با زبانی گرم و داغ ….. میهـمان را میـزبـانی آتشـین
ای پرستو آتش ِ عشقت گرفت ….. در میـانِ بـوســتـانی آتـشــیـن
|
 |
ivan_makhof چهارشنبه, 1390/11/19 16:20:00
خان هشتم شاهنمامه (مهدی اخوان ثالث)
... یادم آمد ، هان، داشتم می گفتم ، آن شب نیز سورت سرمای دی بیدادها می کرد . و چه سرمایی ، چه سرمایی ! باد برف و سوز و وحشتناک لیک ، خوش بختانه آخر ، سرپناهی یافتم جایی گر چه بیرون تیره بود و سرد ، هم چون ترس، قهوه خانه گرم و روشن بود ، هم چون شرم ... همگنان را خون گرمی بود . قهوه خانه گرم و روشن ، مرد نقال آتشین پیغام راستی کانون گرمی بود . مرد نقال - آن صدایش گرم ، نایش گرم ، آن سکوتش ساکت و گیرا و دمش ، چونان حدیث آشنایش گرم - راه می رفت و سخن می گفت . چوب دستی منتشا مانند در دستش ، مست شور و گرم گفتن بود صحنه ی میدانک خود را تند و گاه آرام می پیمود . همگنان خاموش ، گرد بر گردش ، به کردار صدف بر گرد مروارید ، پای تاسر گوش -" هفت خوان را زاد سرومرد ، یا به قولی "ماخ سالار " آن گرامی مرد آن هریوه ی خوب و پاک آیین - روایت کرد; خوان هشتم را من روایت می کنم اکنون.... ، من که نامم ماث " هم چنان می رفت و می آمد. هم چنان می گفت و می گفت و قدم می زد "قصه است این ، قصه ، آری قصه ی درد است شعر نیست . این عیار مهر و کین مرد و نامرد است بی عیار و شعر محض خوب و خالی نیست هیچ - هم چون پوچ - عالی نیست این گلیم تیره بختی هاست خیس خون داغ سهراب و سیاوش ها ، روکش تابوت تختی هاست ..." اندکی استاد و خامش ماند پس هماوای خروش خشم ، با صدایی مرتعش ، لحنی رجز مانند و دردآلود ، خواند : آه ، دیگر اکنون آن ، عماد تکیه و امید ایرانشهر ، شیر مرد عرصه ی ناوردهای هول ، پور زال زر ، جهان پهلو ، آن خداوند و سوار رخش بی مانند ، آن که هرگز - چون کلید گنج مروارید - گم نمی شد از لبش لبخند ، خواه روز صلح و بسته مهر را پیمان ، خواه روز جنگ و خورده بهر کین سوگند آری اکنون شیر ایران شهر تهمتن گرد سجستانی کوه کوهان ، مرد مردستان رستم دستان ، در تگ تاریک ژرف چاه پهناور ، کشته هر سو بر کف و دیواره هایش نیزه و خنجر ، چاه غدر ناجوان مردان چاه پستان ، چاه بی دردان ، چاه چونان ژرفی و پهنایش ، بی شرمیش ناباور و غم انگیز و شگفت آور ، آری اکنون تهمتن با رخش غیرت مند ، در بن این چاه آبش زهر شمشیر و سنان، گم بود پهلوان هفت خوان ، اکنون طعمه ی دام و دهان خوان هشتم بود و می اندیشید که نبایستی بگوید ، هیچ بس که بی شرمانه و پست است این تزویر . چشم را باید ببندد ، تا نبینید ، هیچ ... بعد چندی که گشودش چشم رخش خود را دید بس که خونش رفته بود از تن ، بس که زهر زخم ها کاریش گویی از تن حس و هوشش رفته بود و داشت می خوابید . او از تن خود - بس بتر از رخش - بی خبر بود و نبودش اعتنا با خویش . رخش را می دید و می پایید . رخش ، آن طاق عزیز ، آن تای بی همتا رخش رخشنده با هزاران یادهای روشن و زنده ... گفت در دل : " رخش ! طفلک رخش ! آه ! " این نخستین بار شاید بود کان کلید گنج مروارید او گم شد . ناگهان انگار بر لب آن چاه سایه ای را دید او شغاد ، آن نابرادر بود که درون چه نگه می کرد و می خندید و صدای شوم و نامردانه اش در چاهسار گوش می پیچید ... باز چشم او به رخش افتاد - اما ... وای ! دید ، رخش زیبا ، رخش غیرت مند رخش بی مانند ، با هزارش یادبود خوب ، خوابیده است آن چنان که راستی گویی آن هزاران یاد بود خوب را در خواب می دیده است .... بعد از آن تا مدتی ، تا دیر ، یال و رویش را هی نوازش کرد ، هی بویید ، هی بوسید ، رو به یال و چشم او مالید ... مرد نقال از صدایش ضجه می بارید و نگاهش مثل خنجر بود : "و نشست آرام ، یال رخش در دستش ، باز با آن آخرین اندیشه ها سر گرم جنگ بود این یا شکار ؟ آیا میزبانی بود یا تزویر ؟ قصه می گوید که بی شک می توانست او اگر می خواست که شغاد نابرادر را بدوزد - هم چنان که دوخت - با کمان و تیر بر درختی که به زیرش ایستاده بود , و بر آن بر تکیه داده بود و درون چه نگه می کرد قصه می گوید این برایش سخت آسان بود و ساده بود هم چنان که می توانست او ، اگر می خواست ، کان کمند شصت خم خویش بگشاید و بیندازد به بالا ، بر درختی ، گیره ای ، سنگی و فراز آید ور بپرسی راست ، گویم راست قصه بی شک راست می گوید . می توانست او ، اگر می خواست . لیک ..."
|
 |
باران دوشنبه, 1390/11/24 10:16:19
شاعر اگر بودم
سکوت تلخ نا گفته هایت را بر بال شعرهایم می سرودم
مرا ببخش که اینگونه ناشیانه برایت مینویسم
مرا ببخش اگر نوشته هایم بوی عشق را در کوچه پس کوچه های تردید گم کرده است...
|
 |
ivan_makhof دوشنبه, 1390/11/24 17:37:59
باران جان بازم گل کاشتی شعر قشنگیه مرسی امیدوارم تو این راه موفق باش(برای خودته شعر یا از کس دیگه )
|
 |
باران دوشنبه, 1390/11/24 22:44:22
ممنون اگه بشه اسمشو گذاشت شعر بله از خودمه قابل نداشت البته با اجازه آقا مهدی ببخشید در محضر شما گستاخی کردم
|
 |
Mehdi سه شنبه, 1390/11/25 08:47:00
خواهش می کنم بارانی، بسیار با احساس و دوست داشتنی بود. زمین مگذار این قلم قرمزت را.
|
 |
ghader سه شنبه, 1390/11/25 09:44:04
برخیـز شتـربانا، بربنـد کجـاوه کز چرخ عیان گشـت همی رایَتِ کاوه از شاخ شجر برخاست آوای چکاوه وز طولِ سفر حسرتِ من گشت علاوه بگذر به شتاب انـدر از رود سَماوه در دیـدهء من بنگـر دریاچـهء ساوه وز سینهام آتشکدهء پارس نمـودار ماییـم که از پادشهان باج گرفتیـم زان پس که از ایشان کمر و تاج گرفتیم دیهیم و سریر از گُهَر و عاج گرفتیم اموال و ذخـایرشـان تـاراج گرفتیم وز پیکرشـان دیبَـه و دیباج گرفتیم ماییـم کـه از دریـا امـواج گرفتیم و اندیشه نکردیم ز طوفان و ز تَیـار در چین و خُتَن وِلوِله از هیبتِ ما بود در مصر و عَدَن غلغله از شوکت ما بود در اندلس و روم عیان قدرت ما بود غَرناطـه و اِشبیـلیـه در طاعت ما بود صقلیه نـهان در کنف رایتِ ما بود فرمـانِ همـایونِ قضـا آیـتِ ما بود جاری به زمین و فلک و ثابت و سیار خاک عـرب از مشرقِ اقصی گذراندیم وز ناحیـهء غـرب بـه اِفریقیه راندیم دریای شـمالی را بر شـرق نشاندیم وز بحر جنـوبی به فلک گرد فشاندیم هند از کف هندو، ختن از ترک ستاندیم ماییـم که از خـاک بر افلاک رساندیم نام هنر و رسـم ِکَـرَم را به سزاوار
امروز گرفتار غـم و محنـت و رنجیم در داو فَـرَه باختـه انـدر شش و پنجیم با ناله و افسـوس در این دیر سپنجیم چون زلف عروسان همه در چین و شکنجیم هم سوخته کاشانه و هم باخته گنجیم ماییـم که در سوگ و طرب قافیه سنجیم جغـدیم به ویرانه، هزاریم به گلـزار ماهت به محاق اندر و شاهت به غری شد وز باغ تو ریحان و سپرغم سپری شد انـده ز سفـر آمد و شادی سفری شد دیوانه به دیوان تو گستاخ و جری شد وان اهرمـن شـوم به خرگاه پـری شد پیـراهن نسرین، تن گلبرگ تری شد آلوده به خون دل و چاک از ستم خـار مرغان بسـاتیـن را منقـار بریدند اوراق ریاحیـن را طومـار دریدند گاوان شکمخـواره به گلزار چریدند گرگان ز پی یوسف بسیـار دویدند تا عاقبت او را سـوی بازار کشیدند یاران بفروختندش و اغیـار خریدند آوخ ز فروشنـده، دریغـا ز خـریدار افسوس که این مزرعـه را آب گرفته دهقـان مصیبتزده را خـواب گرفته خـون دل ما رنگ مِـیِ ناب گرفته وز سـوزشِ تب، پیکرمان تاب گرفته رخسـار هنر گونهء مهتـاب گرفته چشـمان خِرَد پـرده ز خوناب گرفته ثروت شده بیمایه و صحت شده بیمار ابری شـده بالا و گرفته است فضا را وز دود و شـرر، تیره نموده است هوا را آتـش زده سکان زمیـن را و سما را سوزانده به چرخ اختر و در خاک گیا را
ای واسطه رحمـت حق بهر خـدا را زین خـاک بگـردان رهِ طـوفان بلا را بشکاف ز هم سینه این ابر شرر بار
|
 |
Mehdi سه شنبه, 1390/11/25 09:59:54
ممنون قادر این شعر از محمدصادق ادیبالممالک فراهانی با صدای امیر آرام برای من خاطره سازه.
|
 |
بهروز سه شنبه, 1390/11/25 11:15:18
بوی عیدی بوی توت بوی کاغذرنگی بوی تند ماهی دودی وسط سفرهء نو بوی یاس جانماز ترمهی مادربزرگ
با اینا زمستونو سر میکنم با اینا خستگیمو در میکنم
شادی شکستن قلک پول وحشت کم شدن سکه عیدی از شمردن زیاد بوی اسکناس تا نخورده لای کتاب
با اینا زمستونو سر میکنم با اینا خستگی مو در میکنم
فکر قاشق زدن یه دختر چادرسیا شوق یک خیز بلند از روی بتههای نور برق کفش جفتشده تو گنجهها
با اینا زمستونو سر میکنم با اینا خستگیمو در میکنم
عشق یک ستاره ساختن با دولک ترس ناتموم گذاشتن جریمههای عید مدرسه بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب
با اینا زمستونو سر میکنم با اینا خستگیمو در میکنم
بوی باغچه بوی حوض عطر خوب نذری شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن توی جوی لاجوردی هوس یه آبتنی
با اینا زمستونو سر میکنم با اینا خستگیمو در میکنم
|
 |
ghader سه شنبه, 1390/11/25 12:28:47
خواهش میکنم مهدی جون منم عاشق این آهنگم از 20 سال پیش تاحالا.......
|
 |
ashkyar سه شنبه, 1390/11/25 15:16:31
نسیم سردمهرگان
ز مرگ گل خبر دهد
غروب عشق و زندگی
به قلب غنچه پا نهد
از این غم سراپا
گشته این گلزار زیبا
چون مزار آرزوها
فغان شکسته در گلو
ز گریه مرغ آرزو
ز گل به محنت خزان
دگر نمانده رنگ و بو
از این غم سراپا
گشته این گلزار زیبا
چون مزار آرزوها
چو من مرغ چمن ز غم دیگر نمی خواند زان سرمستی اثر دیگر نمی ماند
گشته این گلزار زیبا چون مزار آرزوها نسیم...
|
 |
ivan_makhof سه شنبه, 1390/11/25 17:59:33
دوستی با هر که کردم خشم مادر زاد شد
آشیان هر جا گزیدم خانه ی صیاد شد
دوستی با هر که کردم مظهر نیرنگ شد
ظاهرش زیبا ولی در باطنش صد رنگ شد
|
 |
ivan_makhof سه شنبه, 1390/11/25 18:02:14
باران جان خوشحالیم دوچندان شد فهمیدم شعر از خودته امیدوارم موفق بشی تو این راه میدونم که مینویسیشون ولی اگه نه امیدوارم از این به بعد توی یه دفتر یادداشت کنی تا بعدا بتونی چاپشون کنی
|
 |
ashkyar پنج شنبه, 1390/11/27 01:44:06
شب بود بیابان بود زمستان بود
بوران بود سرمای فراوان بود
یارم در آغوشم هراسان بود
از سردی افسرده و بیجان بود
از بهر آن سیمینبر خوشگل
از جسم و جان خود بودم غافل
میکوشیدم بهرش از جان و دل
میبردمش با خود سوی منزل
گیسویش، از باد و باران گشته آشفته
در مویش گویی مروارید غلتان خفته
طی شد راه دشوار، آخر بر من و یار
با بوسهای گرمی به او دادم
با لبهای چون قند، بر رویم زد لبخند
برد آنهمه رنج و غم از یادم
باصدای زنده یاد بانو پوران شنیدنی ست.
|
 |
maryam.27 پنج شنبه, 1390/11/27 08:51:41
مژده بده! مژده بده! یار پسندید مرا سایه ی او گشتم و او برد به خورشید مرا
جان بلا دیده منم، گریه ی خندیده منم یار پسندیده منم، یار پسندید مرا
کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نماز کان صنم قبله نما خم شد و بوسید مرا
پرتو دیدار خوشش تافته در دیده ی من آینه در آینه شد دیدمش و دید مرا
آینه خورشید شود پیش رخ روشن او تا به نظر خواه و ببین ک آینه تابید مرا
گوهر گم بوده نگر تافته بر فرق فلک گوهری خوب نظر آمد و سنجید مرا
نور چو فواره زند بوسه بر این باره زند رشک سلیمان نگر و هیبت جمشید مرا
چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او باش که صد صبح دمد زین شب امید مرا
پرتو بی کیف منم جان رها کرده تنم تا نشوم سایه ی خود باز نبینید مرا
مولوی
|
 |
ivan_makhof پنج شنبه, 1390/11/27 18:10:14
خوش آمد گل وزآن خوشتر نباشد که در دستت به جز ساغر نباشد
زمان خوشدلی دریاب و در یاب که گل تا هفته دیگر نباشد
|
 |
maryam.27 جمعه, 1390/11/28 10:13:38
وای گل سرخ سفیدم کی می آیی بنفشه برگ بیدم کی می آیی تو گفتی گل در آید من می آیم وای گل عالم تموم شد کی می آیی
جان مریم چشماتو وا کن منو صدا کن شد هوا سفید، در اومد خورشید وقت اون رسید، که بریم به صحرا وای نازنین مریم
جان مریم چشماتو وا کن منو صدا کن بشیم روونه، بریم از خونه، شونه به شونه، به یاد اون روزا وای نازنین مریم، وای نازنین مریم، وای نازنین مریم
باز دوباره صبح شد، من هنوز بیدارم ای کاش می خوابیدم، تو رو خواب می دیدم خوشه غم، توی دلم، زده جوونه دونه به دونه، دل نمی دونه، چه کنه با این غم وای نازنین مریم، وای نازنین مریم، وای نازنین مریم
بیا رسید وقت درو، مال منی از پیشم نرو بیا سر کارمون بریم، درو کنیم گندما رو بیا رسید وقت درو، مال منی از پیشم نرو بیا سر کارمون بریم، درو کنیم گندما رو بیا بیا نازنین مریم...
|
 |
ashkyar جمعه, 1390/11/28 17:33:50
درود بر تو مریم گلی عزیز چقدر این ترانه رو دوست دارم.. ممنون
|
 |
ashkyar جمعه, 1390/11/28 17:37:29
هنوز عاشقترینم ای تو تنها باور من بغیر از با تو بودن نیست هوایی در سر من
هنوز عطر تو مونده در فضای خانه من هنوزم بیقراره این دل دیوونه من
فراموشم نکن فراموشم نکن تویی تنها دلیل بودن من به یاد من باش, فراموشم نکن
من تشنه محبت, درد آشنای هجرت دلم به این جدایی, هرگز نکرده عادت
ناکامی از تولد, همزاد بخت من بود ندارم از تو شکوه, این سرنوشت من بود
فراموشم نکن فراموشم نکن تویی تنها دلیل بودن من به یاد من باش, فراموشم نکن
بی تو حدیث عشقو دیگر باور ندارم, جز با تو بودن آرزویی در سر ندارم
میپیچه عطر خاطره در خلوت شبهای من, تکرار اسمه قشنگت شده عادت لبهای من
فراموشم نکن فراموشم نکن تویی تنها دلیل بودن من به یاد من باش, فراموشم نکن
|
 |
maryam.27 جمعه, 1390/11/28 17:56:52
خوشم آمد از خوش آمدنت، دوست عزیز :)
|
 |
Mehdi شنبه, 1390/11/29 09:07:12
یه کم خودتو تحویل بگیر لطفاً مریم;) وای نازنین مریم
|
 |
maryam.27 شنبه, 1390/11/29 09:16:05
مهدی جان.تو هم برای اسم خودت شعر بیار اگه تونستی :) حالا که تشویقم کردی این هم شعری از رهی معیری:
مریم سپیــــــد
عروس چمن مریم تـــابنــــاک
گِرو برده از نوعروسان خــــاک
که او را به جز سادگی مایه نیـــست
نکــــوروی ، محتـاج پیــــرایه نیـــست
به رخ نور محــض و به تن ســــــیم نـــــاب
به صــــافی چو اشک و به پـــــاکی چو آب
به روشن دلی قطره ی شبنم است
به پاکـــــیزگی دامــن مریـــــم است
چنان نازک اندام و سیــمینه تن
که سیمین تن نــازک انـدام من
سخن ها کند با من از روی دوســت
ز گیــــسوی او بشنوم بوی دوســت
به رخـــــساره چون نـــــــازنین من است
نشــــــانی ز نــــــــــازآفـــــرین من است
بوَد جان ما سرخوش از جـــام او
که مــا را گُلی هست هم نام او
گل من نه تنها بدان رنگ و بـــــوست
که پـــاکیزه دامان و پــــاکیزه خوست
قضا چون زند جـام عمرم به سنگ
به داغم شود دیده ها لاله رنــــگ
به خـــــــاک سیه چون شود منــــــزلم
بوَد داغ آن ســــــــیم تن بر دلـــــــــــم
بهـــاران چو گُل از چمن بردمد
گل مریم از خـــــاک من بردمد
نوازد دل و جــــــان غمنــــــــاک را
پــر از بوی مریــــم کند خــــــاک را
|
 |
Mehdi شنبه, 1390/11/29 09:24:48
به به! گل کاشتی.. اونم مریم.
|
 |
ivan_makhof شنبه, 1390/11/29 14:46:37
خوبه خوبه خوشم باشه ( مریم صدای پاش میاد / اهسته و یواش میاد / ترانه ساز قصه هاش / اونییه که باهاش میاد )
اینم درباره ایوان مخوف ( در نظر ایوان، چیزی که تنها جنبهی نمایش ظاهری داشت اظهار بندگی خدا بود. در مراسم رسمی بویارها، ایوان را با تشریفات کامل، لباس میپوشاندند و با شکوه و جلال شاهانه احاطهاش میکردند و با احترامات دروغین به بدرقهاش میپرداختند، اما در مواقع دیگر همین افراد با او مانند پسر مستخدم رفتار میکردند.
ایوان چهارم با وجود جرم و جنایت بیحدی که مرتکب شده و در مدت چهل سـال با ترور و وحشـت حکـومت کرده بود ولی مردم او را نمایندهی خداوند در روی زمین میدانستند.)
|
 |
ivan_makhof شنبه, 1390/11/29 14:48:51
ایوان مخوف ( عزیزان اینم تقدیم به شما درباره ایوان مخوف)
می دیدمش هرروز پیش از خودش عطر گلاب و گل، پر می کرد هوای پیش خوان کوچکم را.
هئیتی آرام،سنگین، باوقاری، آونگ هر گامی که بر می داشت. ولبخندی بی ریاو شوخ، وپیشانی چه برقی داشت که می تابید. نگاه اما به هرسو بر نمی تابید جز پیش پایش را.
حضورش جامه دان شرم شیرین بود، کلامش،موج نجوای دل انگیزی که سکر دلپذیری داشت. پیش جوبار کلامش آرمیدن، آرزویی بود.
من خوانده بودم قصه های هول((ایوان))را، هیئت ترس آورش، ترسیمی از ننگ و نحوست بود. در تصورهم نمی گنجید،دیدن آن تخمه ی ابلیس ،((ایوان مخوف))در این زمان ،اکنون!!! دیدم اما ،نه من چشیدم،لمس کردم، پنجه ی خونین ((ایوان))را!. همان آرام، همان سرشارازعطر گلاب و گل، همان نجواش چوبارانی دل انگیزو لطیف وپاک، همان ساده،که من بودو توبودو آدمی چون ما، همان لبیک گوی هر سئوال ما، شد((ایوان مخوف)) ما،شد((ایوان مخوف)) ما!!!.
|
 |
shahram49iz@yahoo.com شنبه, 1390/11/29 22:15:27
عجب صبری خدا دارد اگر من جای او بودم همان یک لحظه اول که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان جهان را با همه زیبایی وزشتی بروی یک دگر ویرانه می کردم عجب صبری خدا دارد اگر من جای او بودم که در همسایه صدها گرسنه چند بزمی گرم عیش ونوش میدیدم نخستین نعره مستانه را خاموش اندم برلب پیمانه می کردم عجب صبری خدا دارد اگر من جای او بودم که میدیدم یکی عریان ولرزان دیگری پوشیده از صد جامه رنگین زمین واسمان را واژگون مستانه میکردم عجب صبری خدا دارد اگر من جای او بودم برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان هزاران لیلی ناز افرین را کو به کو اواره و دیوانه میکردم عجب صبری خدا دارد اگر من جای او بودم بعرش کبریایی با همه صبر خدایی تا که میدیدم عزیز نابجایی ناز بر یک نارو گردیده خواری میفروشد گردش این چرخ را وارونه بیصبرانه میکردم عجب صبری خدا دارد چرا من جای او باشم همان بهتر که او خود جای خود بنشسته وتاب تماشای زشتکاریهای این مخلوق بی وجدان بیاورده وگرنه من بجای او چو بودم یک نفس کی عادلانه سازشی با جاهل و فرزانه می کردم.
|
 |
ivan_makhof یکشنبه, 1390/11/30 16:04:42
پیوستن دوستان به هم آسان است دشوار بریدن است و آخر آن است شیرینی وصل را نمیدارم دوست از غایت تلخیی که در هجران است وحشی بافقی
|
 |
shahram49iz@yahoo.com یکشنبه, 1390/11/30 20:24:11
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن که دوست خود روش بنده پروری داند.
|
 |
ivan_makhof یکشنبه, 1390/11/30 22:09:07
این شب اخر ی شعر خاطره انگیزی میگم از پدر بزرگم شاید شنیده باشید نمیدونم خدا رحمتش کنه 2سال قبل فوت کرد ولی همش اینو میخوند وقتی خونشون میرفتم. کیف میکرد بری خونشون برات شعر وداستان بخونه
شعرش اینه -> مرگ اگر مرد است گو نزد من آ / تا در اغوشش بگیرم تنگ تنگ من از او عمری ستانم جاودان / او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ
|
 |
ivan_makhof یکشنبه, 1390/11/30 22:19:33
موفق و پیروز و سربلند باشید . هر کجاهستم باشم اسمان خاک زمین مال من است . اینو هدیه از من داشته باشید به فکر مال دنیا و دنیا اگه باشیم غیر از غم وغصه برامون ثمری نداره فکر ارامش روح باید بود تا زندگی لذت بخش بشه برامون اصلا غصه ناداری رو نخورید چون ارزش نداره پس ارزوی ارامش روحیتونو دارم تا زندگیه لذت بخشی داشته باشید
|
 |
باران دوشنبه, 1390/12/01 00:28:43
ای غایب از نظر به خدا میسپارمت جانم بسوختی و به دل دوست دارمت تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک باور مکن که دست ز دامن بدارمت
|
 |
ashkyar چهارشنبه, 1390/12/03 13:03:24
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب بدینسان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب
تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب
تماشایی است پیچ و تاب آتش ها .... خوشا بر من که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو که این یخ کرده را از بیکسی ها می کنم هرشب
تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟ که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب
محمدعلی بهمنی
|
 |
neda چهارشنبه, 1390/12/03 15:44:03
انگار دستات سرد سردن انگار چشمات شب تارن آسمون سیاه قلب پاره پاره شرشر بارون داره میباره حالا رفتی و من تهاترین عاشم رو زمین تنها خاطراتم تو بودی فقط همین گفتی برو تنها بمون با قصه ها همراه بمون دیگه نمیتونم خسته خستم طلسم غم رو زدم شکستم داره چشمام ابر بارون رو گونه هام شده روون رفتی و رفتی تنها میمونم تا آخر عمر واست میخونم حالا رفتی و من ،تنهاترین عاشقم رو زمین تنها خاطراتم تو بودی فقط همین
|
 |
neda چهارشنبه, 1390/12/03 15:52:43
چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
که کس مرغان وحشی را از این خوش تر نمی گیرد
|
 |
یلدا چهارشنبه, 1390/12/03 21:06:55
" بارون بارونه "
بارون بارونه زمینا تر میشه گلنسا جونم کارا بهتر می شه گلنسا جونم غصه نداره زمستون میره پشتش بهاره زمستون میره پشتش بهاره
دونه های بارون ببارین آرومتر بهارای نارنج داره میشه پرپر گلنسای منو میدن به شوهر خدای مهربون تو این زمستون یا منو بکش یا اونو نستون
|
 |
یلدا جمعه, 1390/12/05 18:34:00
چو مرغ شب ( شور )
چو مرغ شب خواندی و رفتی دلم را لرزاندی و رفتی شنیدی غوغای طوفان را ز خواندن وا ماندی و رفتی
( به باغ قصه به دشت خواب سایه ابریست در دل مهتاب مثل روح آزرده مهتاب )
دلم را لرزاندی و رفتی چو مرغ شب خواندی و رفتی تو اشک سرد زمستان را چو باران افشاندی رفتی
به باغ شب لاله افشان شد کویر تشنه گلستان شد تو می آیی آی تو می آیی به باغ قصه به دشت خواب به جام نیلی پر مهتاب ؟ به جام نیلوفر مرداب .....
|
 |
ashkyar سه شنبه, 1390/12/09 14:25:16
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد صیاد رفته باشد آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد امشب صدای تیشه از بیستون نیامد شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد خونش به تیغ حسرت یا رب حلال بادا صیدی که در کمندت آزاد رفته باشد از آه دردناکی سازم خبر دلت را وقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشد رحم است بر اسیری کز گرد دام زلفت با صد امیدواری ناشاد رفته باشد شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی گو مشت خاک ما هم بر باد رفته باشد پر شور از حزین است امروز کوه وصحرا مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد شعری زیبا از حزین لاهیجی
|
 |
Ashkaan چهارشنبه, 1390/12/10 02:19:30
تا چشم های من از دهن نیفتاده / بیدار شو
لب های به هم چسبیده/ لیوان چای نمیخواهند
من کمی بیشتر از تختخواب / به تا خوردن در آغوشت محتاجم
کمی بیشتر از لباس هایت / به تو آمدن را / میخواهم
کمی بیشتر از تمام سربه زیر بودنم ...
بگذارخورشید هر چه میخواهد لای موهایت ،جان بکند
فانوس ِ دریایی که سایه بان نمیخواهد ...
میخواهم با تو سرتمام ِ اسب های چوبی ِ کودکیمان شرط بندی کنم
و از تو تنها / دلت را / ببرم
ببرم سمت ِ کوه هایی که از تونل هایشان (به رویت نیار ، شرمنده میشوند)ا
حالا که در آغوش هم /اتراق کرده ایم
بیدار شو
ریملت را بکش / ریل هایت را بیاور
بیا از ایستگاه / ایستش را بردار ...
سوزن بان شو / به تمام نرفته هایم مسیر بده ...
تا مزرعه به مزرعه از موهایت /بگذرم
درو شوم در تابستان تنت ...
...
خاتون بانو ... ا بیدار شو ... ا
تا دیر نشده باید جای جاده ها را با قصه ها عوض کنیم
چشم امید مترسک ها به ماست ....
آنها یک پا که دارند / یک پای دیگر که قرض بگیرند
تمام آرزو هایشان برآورده خواهد شد ...
بیدار شو
چشمهایت را که باز کنی خدا حساب ِ کار دستش می آید ..........
|
 |
Ashkaan چهارشنبه, 1390/12/10 02:21:01
به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد
دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس سند عشق، به امضا شدنش می ارزد
گر چه من تجربه ای از نرسیدن هایم کوشش رود به دریا شدنش می ارزد
کیستم؟ باز همان آتش سردی که هنوز حتم دارد که به اِحیا شدنش می ارزد
با دو دستِ تو فرو ریختنِ دم به دمم به همان لحظه برپا شدنش می ارزد
دل من در سبدی، عشق به نیل تو سپرد نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد
سالها ... گر چه که در پیله بمانَد غزلم صبرِ این کرم به زیبا شدنش می ارزد...
|
 |
Ashkaan چهارشنبه, 1390/12/10 02:22:46
در فراسوی مرزهای تنم زیبایی چیزی نبود که می خواستم و اندامی که شهوت را در آغوش کشد
در زهدانم
تمنای زاده شدن نبود و مرزهای زنانگی ام فاتح نمی خواست
مردی می خواستم که در شعبده های عاشقانه اش هیچِ هراسناک درونم کبوتر آرامِ تپنده ای و زیبایی خفته ی دخترانه ام بیداری زنی شود که عشق را در فراسوی مرزهای تن اش از چشم های مردی می نوشد که تویی!
|
 |
Ashkaan چهارشنبه, 1390/12/10 02:23:47
قفس داران غرورم را شکستند دل دائم صبورم را شکستند به جای پا به پای عشق رفتن پر و بال عبورم را شکستند مرا از خلوتم بیرون کشیدند سکوت چون بلورم را شکستند تمنای نگاهم را نخواندند چه بی باور حضورم را شکستند...
|
 |
Ashkaan چهارشنبه, 1390/12/10 02:31:22
بگو سرگرم چی بودی که اینقدر ساکت و سرد ی خودت ارامشم بودی خودت دلواپسم کردی ته قلبت هنوز باید یه احساسی بمن باشه چقدر باید بمونم تا یکی مثل تو پیدا شه تو روز روزگار من بی تو روزای شادی نیست تو دنیای منی اما به دنیا اعتمادی نیست
سلام ای ناله باران سلام ای چشمای گریون سلام روزای تلخ من هنوزم دوستش دارم سلام ای بغض تو سینه سلام ای اه ایینه سلام شب های دل کندن هنوزم دوستش دارم یه بینشونم تو این خزون منو از خودت بدون یه بیقرارم یه نیمه جون منو از خودت بدون...
|
 |
یلدا چهارشنبه, 1390/12/10 23:14:11
سال ها پیش وقتی جوان بودم او روزی از روی صندلی بلند شد و به من گفت : " دوستت دارم "
زمان ! ای دزدی که همه چیزهای شیرین را از آن خود می کنی ... این را هم به فهرست خود اضافه کن هر چند حالا خسته و غمگینم و سلامت و قدرت از وجود من رفته است اما نگو پیرم
زمان ! ای دزدی که همه چیزهای شیرین را از آن خود می کنی ... این را هم به فهرست خود اضافه کن او روزی به من گفت : " دوستت دارم " " لی هانت "
|
 |
ashkyar شنبه, 1390/12/13 01:43:41
آورده خبر راوی کو ساغر و کو ساقی دوری به سر اومد از او خبر اومد
چشم و دل من روشن شد کلبه دل گلشن وا کن در ایوون کو گل واسه گلدون
دیدی سر ذوق اومد با شادی و شوق اومد زاری مکن ای دل شیون مکن ای دل
این لحظه ی دیداره پایان شب تاره غوغا نکن ای دل بلوا نکن ای دل
خسته تر از خسته ام شیشه ی بشکسته ام
"حالا که از ما گذشت اومدن یار و باش کار خدا رو ببین عاقبت ما رو باش
بعد یه عمری صبوری کنارم میاد اشکای شادی به چشمام که یارم میاد
|
 |
gole yakh یکشنبه, 1390/12/14 19:29:41
سلام دوستان گاهی وقت ها زمان اونقدر کوتاه هست که آدم فرصت نمیکنه به همه ی قسمت های سایت سر بزنه واقعاً از اشعار این اتاق لذت بردم دست مریزاد ، احسنت و آفرین بر شما
|
 |
ivan_makhof چهارشنبه, 1390/12/17 20:52:45
اول سلام دوم منم از شعر های ایم صفحه لذت بردم ( برگشته ام برای دوروز هستم امیدوارم به همین زودی منو یادتون نرفته باشه )
|
 |
gole yakh چهارشنبه, 1390/12/17 21:43:38
وای سلام ایوان عزیز خوش اومدی :))
|
 |
فریاد چهارشنبه, 1390/12/17 23:03:18
دلم براتون تنک شده. .
|
 |
gole yakh پنج شنبه, 1390/12/18 00:08:05
وای فریاد جونم خوش اومدی عزیزم دلم برات خیلی تنگ شده بود
|
 |
ساحل پنج شنبه, 1390/12/18 02:30:55
من که به ایوان جان تو اتاقهای دیگه سلام واحوال پرسی کردم و گفتم که همگی نگران حالت هستیم انشاا... زودتر خوب بشی.
ولی فریاد جون رو بگو چراغ خاموش میاد و میره و فکر نمی کنه چقدر دلمون واسش تنگه
خوبی فریاد مهربون؟ خوش اومدی نازنین
|
 |
ivan_makhof پنج شنبه, 1390/12/18 19:06:24
مرسی از اینکه منو یادتون مونده امیدوارم شما هم سالم وسلامت باشید ( گل یخ و ساحل عزیز مرسی ازشما ساحل جان توی اتاق مورد نظر جواب خوشامدگویتو دوباره میدم)
پیش بیا!پیش بیا!پیش تر! تا که بگویم غم دل بیش تر
دوست ترت دارم از هر چه دوست ای تو به من از خود من خویش تر
|
 |
ivan_makhof پنج شنبه, 1390/12/18 19:07:08
بی تو این جا همه در حبس ابد تبعیدند سال ها،هجری و شمسی،همه بی خورشیدند
|
 |
ivan_makhof پنج شنبه, 1390/12/18 19:08:50
نجیب مثل نگاهش بلند مثل تمنا گلی شکفته و در دل نشسته یکه و تنها
|
 |
ivan_makhof پنج شنبه, 1390/12/18 19:09:28
زندگی بی عشق، اگر باشد، همان جان کندن است دم به دم جان کندن ای دل کار دشواری است، نیست؟
زندگی بی عشق، اگر باشد، لبی بی خنده است بر لب بی خنده باید جای خندیدن گریست
زندگی بی عشق اگر باشد، هبوطی دائم است انکه عاشق نیست، هم اینجا هم اینجا دوزخی است
تا ابد در پاسخ این چیستان بی جواب بر در و دیوار می پیچد طنین چیست؟ چیست؟...
|
 |
فریاد جمعه, 1390/12/19 21:34:44
ساحل عزیزم ممنون ازین همه مهرت .. لذت میبرم از حضورتون ..
|
 |
فریاد جمعه, 1390/12/19 21:35:04
منم همینطور گلی جون...
|
 |
فریاد پنج شنبه, 1390/12/25 00:55:15
بهارا تلخ منشین، خیز و پیش آی گره وا کن ز ابرو، چهره بگشای
بهارا خیز و زان ابر سبک رو بزن آبی به روی سبزه ی نو
سر و رویی به سرو و یاسمن بخش نوایی نو به مرغان چمن بخش
بر آر از آستین دست گل افشان گلی بر دامن این سبزه بنشان
گریبان چاک شد از ناشکیبان برون آور گل از چاک گریبان
نسیم صبحدم، گو نرم برخیز گل از خواب زمستانی برانگیز
بهارا بنگر این دشت مشوش که می بارد بر آن باران آتش
بهارا بنگر این خاک بلاخیز که شد هر خاربن چون دشنه خون ریز
بهارا بنگر این صحرای غمناک که هر سو کشته ای افتاده بر خاک
بهارا بنگر این کوه و در و دشت که از خون جوانان لاله گون گشت
بهارا دامن افشان کن ز گلبن مزار کشتگان را غرق گل کن
بهارا از گل و می آتشی ساز پلاس درد و غم در آتش انداز
بهارا شور شیرینم برانگیز شرار عشق دیرینم برانگیز
بهارا شور عشقم بیشتر کن مرا با عشق او شیر و شکر کن
گهی چون جویبارم نغمه آموز گهی چون آذرخشم رخ برافروز
مرا چون رعد و توفان خشمگین کن جهان از بانگ خشمم پر طنین کن
بهارا زنده مانی، زندگی بخش به فروردین ما فرخندگی بخش
هنوز اینجا جوانی دلنشین است هنوز اینجا نفس ها آتشین است
مبین کاین شاخه ی بشکسته خشک است چو فردا بنگری، پر بید مشک است
مگو کاین سرزمینی شوره زار است چو فردا در رسد، رشک بهار است
بهارا باش کاین خون گل آلود بر آرد سرخ گل چون آتش از دود
بر آید سرخ گل، خواهی نخواهی وگر خود صد خزان آرد تباهی
بهارا شاد بنشین، شاد بخرام بده کام گل و بستان ز گل کام
اگر خود عمر باشد، سر بر آریم دل و جان در هوای هم گماریم
میان خون و آتش ره گشاییم ازین موج و ازین توفان بر آییم
دگربارت چو بینم، شاد بینم سرت سبز و دلت آباد بینم
به نوروز دگر، هنگام دیدار به آیین دگر آیی پدیدار
استاد هوشنگ ابتهاج
|
 |
باران پنج شنبه, 1390/12/25 11:08:48
بهار را باور کن باز کن پنجرهها را که نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد و بهار روی هر شاخه کنار هر برگ شمع روشن کرده است همه چلچله ها برگشتند و طراوت را فریاد زدند کوچه یکپارچه آواز شده است و درخت گیلاس هدیه جشن اقاقی ها را گل به دامن کرده ست باز کن پنجره ها را ای دوست هیچ یادت هست که زمین را عطشی وحشی سوخت برگ ها پژمردند تشنگی با جگر خاک چه کرد هیچ یادت هست توی تاریکی شب های بلند سیلی سرما با تاک چه کرد با سرو سینه گلهای سپید نیمه شب باد غضبناک چهکرد هیچ یادت هست حالیا معجزه باران را باور کن و سخاوت را در چشم چمنزار ببین و محبت را در روح نسیم که در این کوچه تنگ با همین دست تهی روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد خاک جان یافته است تو چرا سنگ شدی تو چرا اینهمه دلتاگ شدی باز کن پنجره ها را و بهاران را باور کن
فریدون مشیری
|
 |
maryam.27 پنج شنبه, 1390/12/25 11:15:43
بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد نگار آمد نگار آمد نگار خوش عِذار آمد صبوح آمد صبوح آمد صبوح راح و روح آمد خرامان ساقی مه رو به ایثار عقار آمد صفا آمد صفا آمد که سنگ و ریگ روشن شد شفا آمد شفا آمد شفای هر نزار آمد حبیب آمد حبیب آمد به دلداری مشتاقان طبیب آمد طبیب آمد طبیب هوشیار آمد سماع آمد سماع آمد سماع بیصداع آمد وصال آمد وصال آمد وصال پایدار آمد ربیع آمد ربیع آمد ربیع بس بدیع آمد شقایقها و ریحانها و لاله خوش عذار آمد کسی آمد کسی آمد که ناکس زو کسی گردد مهی آمد مهی آمد که دفع هر غبار آمد دلی آمد دلی آمد که دلها را بخنداند میی آمد میی آمد که دفع هر خمار آمد کفی آمد کفی آمد که دریا در از او یابد شهی آمد شهی آمد که جان هر دیار آمد کجا آمد کجا آمد کز این جا خود نرفتست او ولیکن چشم گه آگاه و گه بیاعتبار آمد ببندم چشم و گویم شد گشایم گویم او آمد و او در خواب و بیداری قرین و یار غار آمد کنون ناطق خمش گردد کنون خامش به نطق آید رها کن حرف بشمرده که حرف بیشمار آمد
|
 |
فریاد جمعه, 1390/12/26 01:19:28
غلام نبی عشقری: بی گفتگو به کلبه ام ای آشنا بیا بیگانه نیستی که بگویم بیا بیا در زندگی نیامدی روزی به پرسشم مُردم کنون به فاتحه بهر خدا بیا یک مو زیان به شوکت حسنت نمی رسد مُردم کنون به فاتحه بهر خدا بیا گر از پدر اجازه نداری به جای من پیشش بهانه کن ز ره سینما بیا در جای غیر چند روی سوختم مرو
|
 |
فریاد جمعه, 1390/12/26 15:05:09
بهار دلکش رسید و دل بجا نباشد از آن که دلبر دمی به فکر ما نباشد در این بهار ای صنم بیا و آشتی کن که جنگ و کین با من حزین روا نباشد صبحدم بلبل بر درخت گل به خنده میگفت نازینان را، مه جبینان را وفا نباشد اگر که با این دل حزین تو عهد بستی با رقیب من چرا نشستی، چرا دلم را از کینه خستی بیا در برم از وفا یک شب، ای مه نخشب تازه کن عهدی که برشکستی به باغ رفتم دمی به گل نظاره کردم چو غنچه، پیراهن از غم تو پاره کردم روا نباشد اگر ز من کنارهجویی که من ز بهر تو از جهان کناره کردم ای پریپیکر، سرو سیمینبر، لعبت بهاری مهوشی جانا، دلکشی اما وفا نداری
عارف قزوینی..
|
 |
ivan_makhof جمعه, 1390/12/26 15:59:15
مرا دردیست اندر دل اگر گویم زبان سوزد / اگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد
منجم کوکب بخت مرا از برج بیرون کن / که من کم طالعم ترسم از آهم اسمان سوزد
|
 |
فریاد جمعه, 1390/12/26 16:36:50
ممنون ایوان جان ..پاینده باشی.
|
 |
باران جمعه, 1390/12/26 18:16:02
ایوان !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
کی اومدی ناقلا؟ ایشالا که دیگه خوب شدی؟
|
 |
ساحل شنبه, 1390/12/27 00:10:42
افتاب می شودنگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره اب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست افتاب می شود
نگاه کن!
تمام هستی ام خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام می کشد
نگاه کن
تمام اسمان من
پر از شهاب می شود
ز سر زمین عطرها و نور ها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها ز ابرها بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها
به راه پر ستاره می کشانیم
فرا تر از ستاره می نشانیم
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های اسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان به بی کران به جاودان
کنون که امدیم تا به اوج ها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیرپا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب به راه ما
چگونه قطره قطره اب می شود
سراحی سیاه دیدگان من
به لالای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن
تو می دمی و افتاب می شود
|
 |
ساحل شنبه, 1390/12/27 03:08:52
ببخشید اسم شاعر فراموش شد.گرچه همه ی عزیزان خودشون میدونند ولی بنا به رسم مینویسم.
به روی گاهواره های شعر من نگاه کن تو می دمی و آفتاب می شود
«فروغ فرخزاد»
|
 |
ivan_makhof شنبه, 1390/12/27 10:53:43
فریاد فدای تو سر میدهم برای تشکر از فریاد و با باران جملاتم از باران برای اینکه یادم هست تشکر میکنم باران جان همین 5شنبه اومدم تا جمعه 4 فروردینم در خدمتتون هستم اره عزیز به ضرب پیاز و شلغمو و سیر خودمو خوب کردم و حالا خدارو شکر حال واحوالم روبراهه
|
 |
ivan_makhof شنبه, 1390/12/27 11:07:40
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
واندر طلب طعمه پر و بال بیاراست
بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت
امروز همه روی زمین زیر پر ماست
بـر اوج فلک چون بپرم از نظـر تــیز
میبینم اگر ذرهای اندر ته دریاست
گر بر سر خـاشاک یکی پشه بجنبد
جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست
بسیار منی کـرد و ز تقدیر نترسید
بنگر که ازین چرخ جفا پیشه چه برخاست
ناگـه ز کـمینگاه یکی سـخت کمانی
تیری ز قضاو قدر انداخت بر او راست
بـر بـال عـقاب آمـد آن تیر جـگر دوز
وز ابر مر او را بسوی خاک فرو کاست
بر خـاک بیفتاد و بغلـتید چو ماهی
وانگاه پر خویش گشاد از چپ و از راست
گفتا عجبست اینکه ز چوبست و ز آهن
این تیزی و تندی و پریدنش کجا خاست
چون نیک نگهکرد و پر خویش بر او دید
گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست
ناصر خسرو
|
 |
فریاد شنبه, 1390/12/27 22:16:01
زنده باشی ایوان جان .. امیدوارم حسابی بهت خوش بگذره .. خیلی مراقب خودت باش اقا.
|
 |
باران یکشنبه, 1390/12/28 09:06:08
خوش اومدی بهت خوش بگذره
|
 |
باران یکشنبه, 1390/12/28 09:13:24
کسی از مهدی خبر نداره؟فکر کنم خیلی داره بهش خوش میگذره؟!!!!!!!!
|
 |
باران یکشنبه, 1390/12/28 13:00:01
گل گلدون من شکسته در باد
تو بیا تا دلم نکرده فریاد
گل شب بو دیگه شب بو نمی ده
کی گل شب بو رو از شاخه چیده
گوشه ی آسمون پر رنگین کمون
من مث تاریکی تو مثل مهتاب
اگه باد از سر زلف تو نگذره
من میرم گم میشم تو جنگل خواب
گل گلدون من ماه ایوون من
از تو تنها شدم چون ماهی از آب
گل هر آرزو رفته از رنگ و بو
من شدم رودخونه دلم یه مرداب
آسمون آبی میشه اما گل خورشید
رو شاخه های بید دلش می گیره
دره مهتابی میشه اما گل مهتاب
از برکه های خواب بالا نمیره
تو که دست تکون میدی
به ستاره جون میدی
میشکفه گل از گل باغ
وقتی چشمات هم میاد
دو ستاره کم میاد
می سوزه شقایق از داغ
|
 |
ساحل یکشنبه, 1390/12/28 13:09:39
باران جان زیبا بود ممنون ، بچه ها فکر کنم مهدی سرش گرمه با مشاعره کردن با جناب حافظ و سعدی ،دیگه یادی ازمون نمی کنه
|
 |
ivan_makhof یکشنبه, 1390/12/28 14:48:16
زاغکی قالب پنیری دید به دهان برگرفت و زود پرید بر درختی نشست در راهی که از آن می گذشت روباهی روبهک پرفریب و حیلت ساز رفت پای درخت و کرد آواز گفت به به چقدر زیبایی چه سری چه دمی عجب پایی پر و بالت سیاه رنگ و قشنگ نیست بالاتر از سیاهی رنگ گر خوش آواز بودی و خوشخوان نبودی بهتر از تو در مرغان زاغ می خواست قار قار کند تا که آوازش آشکار کند طعمه افتاد چون دهان بگشود روبهک جست و طعمه را بربود.
|
 |
ivan_makhof یکشنبه, 1390/12/28 14:48:35
زاغکی قالب پنیری دید .... به دهان برگفت و زود پرید به درختی نشست بر راهی ... که از آن میگذشت روباهی روبه پر فریب و حیلت ساز .... رفت و مکرش بکرد همی آغاز زاغ گفت کور خوانده ای این بار .... من بدانم که حیلتی است به کار تو به فکر پنیر من هستی ..... کورخواندی تو اهرمن هستی زاغ دیگر کز آن کران بگذشت .... روی پشت کلاغِ ما بنشست دردش آمد کلاغ و زد فریاد ..... اینچنین شد که طعمه اش افتاد
شعر از : فرشاد رفیعی
|
 |
ivan_makhof یکشنبه, 1390/12/28 14:49:08
زاغکی قالب پنیری دید از همان پاستوریزه های سفید! پس به دندان گرفت و پر وا کرد روی شاخ چنار مأوا کرد اتفاقا ازان محل روباه می گذشت و شد از پنیر آگاه گفت :اینجا شده فشن تی وی! چه ویوئی !چه پرسپکتیوی! محشری در تناسب اندام کشتهء تیپ توست خاص و عوام! دارم ام پی تریّ ِ آوازت شاهکار شبیه اعجازت ولی اینها کفاف ما ندهد لطف اجرای زنده را ندهد ای به آواز شهره در دنیا یک دهن میهمان بکن ما را! زاغ ،بی وقفه قورت داد پنیر! آن همه حیله کرد بی تاثیر
گفت کوتاه کن سخن لطفن! پاس کردم کلاس دوم من
|
 |
غمیس چهارشنبه, 1391/01/02 14:49:47
پنجره ها به عمق چشمان تو ؛ بیقرار ذُل می زنند درهای منزوی به دستان قلم بازت؛ محتاج می شوند دیوارها با تو قیام می کنند،به قامتِ بلندت؛ پُل می زنند جاده های بی غرور از انتظار پیاده می شوند گام به گام با تو راه می روند هوا...هوای کِسل ؛ هوا از نفس های معتدلت اقتباس می کند زمان از تو اختلاس می کند...
|
 |
ivan_makhof جمعه, 1391/01/04 18:26:30
دوست داشتن،
صدای چرخاندن کلید است در قفل.
عشق،
باز نشدن آن.
کاری که ما بلدیم اما...
باز کردن در است
با لگد...
|
 |
ivan_makhof جمعه, 1391/01/04 18:30:27
از عشق مکن شکوه که جای گله ای نیست
بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست
من سوخته ام در تب ، آنقدر که امروز
بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست
غمدیده ترین عابر این خاک منم من
جز بارش خون چشم مرا مشغله ای نیست
در خانه ام آواز سکوت است ، خدایا
مانند کویری که در آن قافله ای نیست
می خواستم از درد بگوییم ولی افسوس
در دسترس هیچکسی حوصله ای نیست
شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد
هرچند از این ذهن پریشان گله ای نیست
|
 |
ساحل شنبه, 1391/01/05 01:46:39
اتفاقا خوب و قشنگ غزلی شد، ایوان عزیز ولی چرا اینقدر غمگین ؟!! دوست خوب، شاد باش و شاد غزل سرایی کن. بگذار غم از رو برود...
|
 |
ashkyar دوشنبه, 1391/01/07 16:23:39
صفای اشک و آهم داده این عشق دل دور از گناهم داده ای عشق دو چشمونت یه شب آتیش به جون زد خیال کردم پناهم داده ای عشق چنون عاشق چنون دیوونه حالم که می خوام از تو و از دل بنالم هنوزم با همین دیوونه حالیم یه رنگم، صادقم، صافم، زلالم
تو که عشق رو تو ویرونی ندیدی شب سر در گریبونی ندیدی نمی دونی چه دردی داره دوری تو که رنگ پریشونی ندیدی
عزیز جونم، غم عشق تو کم نیست سوای عشق تو هر غم که غم نیست گله کردی چرا می نالم از درد دیگه این ناله ها دست خودم نیست چنون عاشق چنون دیوونه حالم که می خوام از تو و از دل بنالم هنوزم با همین دیوونه حالیم یه رنگم، صادقم، صافم، زلالم
|
 |
ساحل سه شنبه, 1391/01/08 02:31:48
بیا ساقی می ما را بگردان بدان می این قضاها را بگردان قضا خواهی که از بالا بگردد شراب پاک بالا را بگردان زمینی خود که باشد با غبارش زمین و چرخ و دریا را بگردان نیندیشم دگر زین خورده سودا بیا دریای سودا را بگردان اگر من محرم ساغر نباشم مرا لا گیر و الا را بگردان اگر کژ رفت این دلها ز مستی دل بیدست و بیپا را بگردان شرابی ده که اندر جا نگنجم چو فرمودی مرا جا را بگردان
|
 |
باران چهارشنبه, 1391/01/09 13:29:57
ایمان بیاوریم به زندگی مرا به ترنم قطره های باران قسم داده اند که لحظه های عمرم را با خیال سرد و خاموش سکوت هدر ندهم و شب این آستانه ی آرامش را که هر چند یک بار می آید و می رود به پرتو خورشید حسرت مخورم . دلم را به زیبایی بهار فریب ندهم و به صداقت پاییز و زمستان که در زیر برگ های رنگین و برف پنهان است ایمان بیاورم... کیانا وحدتی
|
 |
ساحل چهارشنبه, 1391/01/09 21:55:32
سنگ خارا مرضیه
شمع خود سوزی چو من در میان انجمن گاهی اگر آهی کشد دلها بسوزد
جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم سنگ خارا را گواه این دل شیدا بگیرم
مو به مو دارم سخنها نکته ها از انجمنها
بشنو ای سنگ بیابان بشنوید ای باد و باران
با شما همرازم اکنون با شما دمسازم اکنون
جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم سنگ خارا را گواه این دل شیدا بگیرم
مو به مو دارم سخنها نکته ها از انجمنها
بشنو ای سنگ بیابان بشنوید ای باد و باران
با شما همرازم اکنون با شما دمسازم اکنون
یک چنین آتش به جان مصلحت باشد همان با عشق خود تنها شود تنها بسوزد
من یکی مجنون دیگر در پی لیلای خویشم عاشق این شور و حال عشق بی پروای خویشم
تا به سویش ره سپارم سر زمستی بر ندارم من پریشان حال دل خوش با همین دنیای خویشم جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم سنگ خارا را گواه این دل شیدا بگیرم
مو به مو دارم سخنها نکته ها از انجمنها
بشنو ای سنگ بیابان بشنوید ای باد و باران
با شما همرازم اکنون با شما دمسازم اکنون
|
 |
ashkyar جمعه, 1391/01/11 02:17:58
گرید به حالم کوه و در و دشت از این جدایی می نالد از غم این دل دمادم فردا کجایی سفر بخیر ، سفر بخیر مسافر من گریه نکن ، گریه نکن بخاطر من
باران میبارد امشب دلم غم دارد امشب آرام جان خسته ره میسپارد امشب در نگاهت مانده چشمم شاید از فکر سفر برگردی امشب از تو دارم یادگاری سردی این بوسه را پیوسته بر لب قطره قطره اشک چشمم میچکد با نم نم باران به دامن بسته ای بار سفر را با تو ای عاشقترین بد کرده ام من
رنگ چشمت رنگ دریا سینه من دشت غمها یادم آید زیر باران با تو بودم با تو تنها زیر باران با تو بودم زیر باران با تو تنها
گفته ای شاید بیایی از سفر اما نمیشه باور من رفتنت را کرده باور التماسم را ببین در این نگاهم زیر باران گریه کردم بلکه باران شوید از جانم گناهم
این کلام آخرینت برده میل زندگی را از سر من گفته ای شاید بیایی از سفر اما نمیشه باور من
کی رود از خاطر من آخرین بوسه شبی در زیر باران رفتی و کردم صدایت اما در آغوش شب گشتی تو پنهان
این کلام آخرینت....
|
 |
ivan_makhof جمعه, 1391/01/11 19:45:40
نفس می کشم نبودنت را
نیستی
هوای بوی تنت را کرده ام
می دانی
پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است
تو نیستی
آسمان بی معنیست
حتی آسمان پر ستاره
و باران
مثل قطره های عذاب روی سرم می ریزد
تو نیستی
و من چتر می خواهم ...
هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد در چشمانم لباس سیاه پوشیده...
خودم را به هزار راه میزنم
به هزار کوچه
به هزار در
نکند یاد آغوشت بیفتم ...
|
 |
ivan_makhof جمعه, 1391/01/11 20:17:34
سال هاست که تو رفته ای
از این دیار...
و من
مجنون وار سر به بیابان گذاشته ام
اما پیدایت نکرده ام
حالا ده سال از آن تاریخ گذشته است
برای خودم کسی شده ام!!
اگر به کسی نگویی
دیری است که رئیس اداره مجنونانم...!
و امروز دستور دادم
چشم هایت را
روی دیوار نقاشی کنند
تا دیگر به فکر فرار نیفتی!!
(سراینده نسیم رفیعی)
|
 |
ashkyar شنبه, 1391/01/12 01:18:40
عجب....................
|
 |
ivan_makhof شنبه, 1391/01/12 11:49:11
واقعا که عجب داره
|
 |
باران شنبه, 1391/01/12 19:54:35
پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است...
|
 |
ashkyar چهارشنبه, 1391/01/16 16:46:52
نگاه کن من به عشق تو چه لیلا وار تن یخ بستهء پروازو می بوسم بیا گرم کن منو با سرخی رگ هات من اون رگ های پر آوازو می بوسم
تو رو می بوسم ای پاکیزهء عریان تو روپاکیزه مثل مخمل قرآن طلوع کن من حرارت از تو می گیرم ظهور کن من شهامت از تو می گیرم
بیا ، هیچ کس مثل من و تو عاشق نیست مثل ما عاشق و همسایه و همدم بیا ، از شیشهء سخت و بلند عشق مثل ارابهء نور رد بشیم با هم
نگاه کن ، من چه شبنم وار، چه شبنم وار به استقبال دستای خزون می رم هراسم نیست از این سرمای ویران گر برای تو ، من عاشقانه می میرم
|
 |
ساحل پنج شنبه, 1391/01/17 22:16:49
سرسبــز دل از شاخه بریدم، تو چه کردی؟
افتــــادم و بر خاک رسیـــدم، تو چه کردی؟
من شور و شروموج و توسرسختی ساحل
روزی که به ســوی تو دویـدم، تو چه کردی؟
هــرکس به تــو از شــوق فرستـاد پیـــامی
من قاصـــد خــــود بــودم و دیدم تو چه کردی
مغــــرور، ولـــی دست بــــه دامان رقیبـان
رسوا شدم و طعنه شنیـدم، تو چه کردی؟
« تنهایی و رسوایی »، «بــیمهری و آزار»
ای عشق، ببین من چه کشیدم تو چه کردی
|
 |
ashkyar پنج شنبه, 1391/01/17 23:36:25
این روزا تو شهر ما کوچه و خیابونش
نم نمای بارونش شر شرای ناودونش
دوستای قدیمیمون بچه های شیطونش
تو رو یادم میارم غم رو غمهام میزارم
منو بی تو میبرن اشکامو در میارن
بدون اما دل من اینو باور نداره
به چه جرم و چه گناه عمری رو در به دره
میتونی بگی به من بی تو باید چه کنم
نیستی دریای غمو با کی قسمت بکن
|
 |
ivan_makhof جمعه, 1391/01/18 14:24:56
ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر بر من منگر تاب نگاه تو ندارم بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم ای رفته ز دل ، راست بگو ! بهر چه امشب با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟ گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه من او نیم او مرده و من سایه ی اویم من او نیم آخر دل من سرد و سیاه است او در دل سودازده از عشق شرر داشت او در همه جا با همه کس در همه احوال سودای تو را ای بت بی مهر ! به سر داشت من او نیم این دیده ی من گنگ و خموش است در دیده ی او آن همه گفتار ، نهان بود وان عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ مرموزتر از تیرگی ی شامگهان بود من او نیم آری ، لب من این لب بی رنگ دیری ست که با خنده یی از عشق تو نشکفت اما به لب او همه دم خنده ی جان بخش مهتاب صفت بر گل شبنم زده می خفت بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم آن کس که تو می خواهیش از من به خدا مرد او در تن من بود و ، ندانم که به ناگاه چون دید و چها کرد و کجا رفت و چرا مرد من گور ویم ، گور ویم ، بر تن گرمش افسردگی و سردی ی کافور نهادم او مرده و در سینه ی من ، این دل بی مهر سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم
|
 |
ساحل شنبه, 1391/01/19 00:57:13
کــوچـــه
سروده "هما میرافشار"
(پاسخی به اثر فریدون مشیری)
بی تو طوفان زده دشت جنونم صید افتاده به خونم تو چهسان میگذری غافل از اندوه درونم؟
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی بی من از شهر سفر کردی و رفتی قطرهای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم تو ندیدی ... نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چون در خانه ببستم، دگر از پا نشستم گوئیا زلزله آمد، گوئیا خانه فروریخت سر من
بی تو من در همه شهر غریبم بی تو، کس نشنود از این دل بشکسته صدائی بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی
تو همه بود و نبودی تو همه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من که ز کویات نگریزم گر بمیرم ز غم دل به تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدایی؟! نتوانم، نتوانم بی تو من زنده نمانم
|
 |
ashkyar شنبه, 1391/01/19 01:14:59
دورد بر تو ساحل زیبا سرشت...
|
 |
باران شنبه, 1391/01/19 07:38:01
او در همه جا با همه کس در همه احوال سودای تو را ای بت بی مهر ! به سر داشت
یواش میای یواش میری!!!!!!!!
|
 |
باران شنبه, 1391/01/19 07:38:45
منو رها کن از این فکر تنهایی
نه تو هنوز نرفتی هنوز اینجایی...
|
 |
ساحل شنبه, 1391/01/19 14:01:18
ممنون اشکیار این شعرها واقعا جاشون اینجاست ، خیلی خاطره انگیزند...
|
 |
بهروز شنبه, 1391/01/19 15:29:32
آلبوم: سرود مهر (مثنوی) در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع (مثنوی) روز و شب خوابم نمیآید به چشم غمپرست بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع [بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع] (مثنوی) رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد ببریده شد همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع (مثنوی) بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع (مثنوی) سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع (مثنوی) آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع [آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع]
|
 |
بهروز شنبه, 1391/01/19 16:26:01
گفت دانائی که: گرگی خیره سر هست پنهان در نهاد هر بشر
لاجرم جاری است پیکاری سترگ روز و شب ، مابین این انسان و گرگ
زور بازو چاره ی این گرگ نیست صاحب اندیشه ، داند چاره چیست
ای بسا انسان رنجور پریش سخت پیچیده گلوی گرگ خویش
وی بسا زور آفرین ، مرد دلیر هست در چنگال گرگ خود، اسیر
هر که گرگش را در اندازد به خاک رفته رفته ، می شود انسان پاک
وآن که از گرگش خورد هر دم شکست گر چه انسان می نماید ، گرگ هست
و آن که با گرگش مدارا می کند خلق و خوی گرگ پیدا می کند
در جوانی جان گرگت را بگیر وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
مردمان گر یکدگر را می درند گرگ ها شان رهنما و رهبرند
اینکه انسان هست این سان دردمند گرگ ها فرمانروائی می کنند
و آن ستمکاران که با هم محرم اند گرگ ها شان آشنایان هم اند
گرگ ها همراه و انسان ها غریب با که باید گفت این حال عجیب فریدون مشیری
|
 |
|