 |
جواد سه شنبه, 1387/09/12 17:07:03
در صورتی که شعر خاصی در ذهن دارید که تداعی کننده خاطره ای شیرین برای شماست در این قسمت وارد کنید. همه ما برخی مواقع اشعاری را می بینیم و به یاد می سپاریم که یادآور احساس و یا حال خاصی است. با ثبت این اشعار در این قسمت به دیگران نیز فرصت سهیم شدن در آن احساس زیبا را دهیم.
|
|
« نمایش همه نظرات »
|
 |
ITAK چهارشنبه, 1390/06/30 09:55:17
آیینه
میبینم صورتمو تو آینه، با لبی خسته میپرسم از خودم : این غریبه کیه ؟ از من چی میخواد ؟ اون به من یا من به اون خیره شدم ؟
باورم نمیشه هر چی می بینم ، چشامو یه لحظه رو هم می ذارم ، به خودم میگم که این صورتکه ، میتونم از صورتم ورش دارم!
میکشم دستامو روی صورتام، هر چی باید بدونم دستام میگه، منو توی آینه نشون میده، میگه: این تو ای، نه هیچ کس دیگه!
جای پاهای تموم قصهها، رنگ غربت تو تموم لحظهها، مونده روی صورتات تا بدونی حالا امروز چی ازت مونده به جا!
*
آینه میگه: تو همون ای که یه روز میخواستی خورشیدو با دست بگیری، ولی امروز شهر شب خونهت شده، داری بیصدا تو قلبات میمیری!
میشکنم آینه رو تا دوباره نخواد از گذشتهها حرف بزنه! آینه میشکنه هزار تیکه میشه، اما باز تو هر تیکهش عکس من ئه!
عکسا با دهنکجی بهام میگن: چشم امید و ببر از آسمون! روزا با هم دیگه فرقی ندارن، بوی کهنهگی میدن تمومشون!
|
 |
ITAK چهارشنبه, 1390/06/30 10:03:06
فرهاد مهراد
|
|
« نمایش همه نظرات »
|