متن شعر: |
سینا سه شنبه, 1387/11/15 23:08:40
چه درد آلود و وحشتناک نمی گردد زبانم که بگویم ماجرا چون بود دریغا درد ، هنوز از مرگ نیما من دلم خون بود …
چه بود؟ این تیر بی رحم از کجا آمد؟ که غمگین باغِ بی آواز ما را باز درین محرومی و عریانی پاییز ، بدینسان ناگهان خاموش و خالی کرد از آن تنها و تنها قمریِ محزون و خوشخوان نیز؟
چه وحشتناک ! نمی آید مرا باور و من با این شبخون های بی شرمانه و شومی که دارد مرگ بدم می آید از این زندگی دیگر
ندانستم ، نمی دانم چه حالی بود؟ پس از یک عمر قهر و اختیارِ کفر ، ـ چگویم ، آه ، نشستم عاجز و بی اختیار ، آنگاه به ایمانی شگفت آور ، بسی پیغام ها ، سوگندها دادم خدا را ، با شکسته تر دل و با خسته تر خاطر نهادم دست های خویش چون زنهاریان بر سر که زنهار ، ای خدا ، ای داور ، ای دادار ، مبادا راست باشد این خبر ، زنهار ! تو آخر وحشت و اندوه را نشناختی هرگز وَنَفْشُرده ست هرگز پنجه ی بغضی گلویت را تو را هم با تو سوگند ، آری ! مکن ، مپسندین ، مگذار
خداوندا ، خداوندا ، پس از هرگز ، پس از هرگز همین یک آرزو ، یک خواست همین یک بار ببین غمگین دلم با وحشت و با درد می گرید خداوندا ، به حق هرچه مردانند ، ببین یک مرد می گرید … چه بی رحمند صیادانِ مرگ ، ای داد ! و فریادا ، چه بیهوده است این فریاد نهان شد جاودان در ژرفتای خاک و خاموشی پریشادخت شعر آدمیزادان چه بی رحمند صیادان نهان شد ، رفت ازین نفرین شده ، مسکین خراب آباد دریغا آن زن ِ مردانه تر از هرچه مردانند ؛ آن آزاده ، آن آزاد تسلی می دهم خود را که اکنون آسمان ها را ، زچشمِ اخترانِ دور دستِ شعر بر او هر شب نثاری هست ، روشن مثل شعرش ، مثل نامش پاک ولی دردا ! دریغا ، او چرا خاموش ؟ چرا در خاک ؟
مهدی اخوان ثالث بهمن 1345 |
شاعر: |
اخوان ثالث در سوگ فروغ |