متن شعر: |
و آب بود که میرفت
کوچه خلوت بود
صدای قلب تو آری ،
صدای قلب تو پاشید بر در و دیوار...
و عطر سوختن اشک و عشق و شرم و شتاب
میان بندبند کهنهی دیوار آجری گم شد
فضای کوچهی میعاد
طنین خاطرهِ ی ضربههای گام تو را
به ذهن منجمد سنگفرش امانت داد.
و آب بود که میرفت...
|
شاعر: |
نصرت رحمانی |