متن شعر: |
"دستهامان نرسیده ست به هم ..."
از دل و دیده ، گرامی تر هم، آیا هست ؟ - دست ،
آری ، ز دل و دیده گرامی تر : دست !
زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان ، بی گمان دست گرانقدرتر است .
هر چه حاصل کنی از دنیا ، دستاورد است !
هر چه اسباب جهان باشد ، در روی زمین ، دست دارد همه را زیر نگین ! سلطنت را که شنیده ست چنین ؟!
شرف دست همین بس که نوشتن با اوست ! خوشترین مایه دلبستگی من با اوست .
در فروبسته ترین دشواری ، در گرانبارترین نومیدی ، بارها بر سرخود ، بانگ زدم :
-هیچت ار نیست مخور خون جگر ، دست که هست !
بیستون را یاد آر ، دست هایت را بسپار به کار ،
کوه را چون پَر کاه از سر راهت بردار !
وه چه نیروی شگفت انگیزی است ، دست هایی که به هم پیوسته است ! به یقین ، هر که به هر جای ، در آید از پای دست هایش بسته است !
دست در دست کسی ، یعنی : پیوند دو جان !
دست در دست کسی یعنی : پیمان دو عشق !
دست در دست کسی داری اگر ، دانی ، دست ،
چه سخن ها که بیان می کند از دوست به دوست ؛
لحظه ای چند که از دست طبیب ، گرمی مهر به پیشانی بیمار رسد ؛ نوشداروی شفا بخش تر از داروی اوست !
چون به رقص آیی و سرمست برافشانی دست ، پرچم شادی و شوق است که افراشته ای ! لشکر غم خورد از پرچم دست تو شکست !
دست ، گنجینه مهر و هنر است : خواه بر پرده ساز ، خواه در گردن دوست ، خواه بر چهره نقش ، خواه بر دنده چرخ ، خواه بر دسته داس ،
خواه در یاری نابینایی ، خواه در ساختن فردایی !
آنچه آتش به دلم می زند ، اینک ، هر دم سرنوشت بشرست ،
داده با تلخی غم های دگر دست به هم !
بار این درد و دریغ است که ما تیرهامان به هدف نیک رسیده است ، ولی
دست هامان ، نرسیده است به هم !
|
شاعر: |
(( فریدون مشیری )) |