متن شعر: |
به من بگو کدام تب میان روزهای داغ غروب از طلوع به لذت شام آخر بود ؟ بگو ، ترحّم کدام دست سخی تر از پناه شانه های من ، رحیم ترین مرحمت برای گریستن بود ؟ به من بگو که از کدام نیمه راه به آن عروج به آن فراز بی فرود به آن یگانه مقصد هبوط نور، گریختی ؟ بگو که از سکوت عاشقانه های من به هرم شعله ی کدام هرزگی گریختی ؟ بگو ، نترس ناله و فغان من ، دگر به گوش هیچ کس نمی رسد بگو ، چرا که دست من دگر به تو نمی رسد ! بگو تو ای قصاص جاودانه های من بگو تو ای شکست فاتحانه ی بلوغ من ... کنون عذاب قهر رفتنت از التهاب پر فغان من شنو بگو و تو ... دگر نمان و تا همیشه از کنار من برو ! بهمن ماه 83 |
شاعر: |
کیانا وحدتی |