متن شعر: |
چنگیز شنبه, 1392/02/21 10:30:56
... ای خرد در راه تو طفلی بشیر گم شده در جستجویت عقل پیر ای گنه آمرز و عذرآموز من سوختم صد ره چه خواهی سوز من خونم از تشویش تو آمد به جوش ناجوانمردی بسی کردم بپوش من ز غفلت صد گنه را کردهساز تو عوض صد گنه رحمت داده باز پادشاها درمن مسکین نگر گر زمن هر بد بدیدی در گذر چون ندانستم، خطا کردم ببخش آنچه کردم عذر آوردم ببخش چشم من گر می نگرید آشکار جان نهان میگرید از عشق تو زار خالقا گرنیک و گر بد کردهام هرچه کردم جمله با خود کردهام عفو کن دون همتیهای مرا محو کن بیحرمتیهای مرا یک نظر سوی دل پر خونم آر از میان این همه بیرونم آر مبتلای خویش و حیران توام گر بدم گر نیک هم زان توام ای ز لطفت ناشده نومید کس حلقه داغ توام جاوید بس یارب آگاهی ز زاریهای من ناظری بر ماتم شبهای من ماتمم از حد بشد سوری فرست در میان ظلمتم نوری فرست لذّت نور مسلمانیم ده نیستیّ نفس ظلمانیم ده پایمرد من درین ماتم تو باش کس ندارم دستگیرم هم تو باش چون ز من خالی بماند جای من کس ندارد غیر تو فردای من ای خدای بینهایت جز تو کیست؟ چون تویی بیحدّ و غایت جز تو کیست؟ گم شدم در بحر حیرت ناگهان زین همه سرگشتگی بازم رهان در میان بحر پر خون ماندهام وز درون پرده بیرون ماندهام نفس من بگرفت سر تا پای من گر نگیری دست من ای وای من! جانم آلوده است از بیهودگی من ندارم طاقت آلودگی یا از این آلودگی پاکم بکن یا نه در خونم کش و خاکم بکن خلق ترسند از تو، من ترسم ز خود کز تو نیکی دیدهام، از خویش بد پادشاها دل به خون آغشتهایم پای تا سر چون فلک سر گشتهایم با دلی پر درد و جانی پر دریغ زاشتیاقت اشک میبارم چو میغ رهبرم شو زان که گمراه آمدم دولتم ده گرچه بیگاه آمدم هر که در کوی تو دولتیار شد در تو گم گشت و ز خود بیزار شد نیستم نومید و هستم بیقرار بو که در گیرد یکی از صدهزار یا اله العالمین درماندهام غرق خون بر خشک کشتی راندهام دست من گیر و مرا فریاد رس دست بر سر چند دارم چون مگس روی آن دارم که همراهی کنی میتوانی کرد، گر خواهی کنی
|
شاعر: |
عطار نیشابوری |