 تصویر |
شرح: |
علاجی کن که دیگر خر نباشی
خری باصاحب خود گفت در راه***** که ای بی رحمِ بی انصافِ بد خواه
مرا تا چند زیر ِبار داری ***** مرا تا چند، با جان کار داری
خدا مرگت دهد تا شاد گردم ***** ز بند محنتت ، آزاد گردم
جوابش داد: کای حیوان دربند ***** چرا ازمرگ ِمن،هستی تو خرسند
علاجی کن که دیگر خر نباشی ***** کشیدن بار را، در خور نباشی
وگرنه،تا تو خرهستی،به ناچار***** چه من، چه دیگری، از تو کشد کار
|