 تصویر |
شرح: |
داستان آموخته های علمی پسر در صومعه و درک ِخدا خانواده ای پسرشان را برای تعلیمات مذهبی به صومعه ای سپردند . وقتی پسر ۲۴ ساله شد روزی پدرش از او پرسید : آیا میتوانی پس ازاین همه تحصیل بگویی چگونه میتوان درک کرد خدا در همه چیز وجود دارد ؟ پسر شروع کرد به نقل از متون مقدس ... اما پدرش گفت: این هایی که میگویی خیلی پیچیده است، راه ساده تری نمیدانی ؟ پسر گفت : نمیدانم پدر من مرد با فرهنگی هستم و برای توضیح هر چیزی باید از فرهنگ و آموخته هایم استفاده کنم ! پدر ناله کرد : من تو را به صومعه فرستادم و فقط پولم را هدر دادم ! بعد دست پسرش را گرفت و او را به آشپزخانه برد ظرفی را پر آب کرد و در آن مقداری نمک ریخت . بعد همراه پسرش به شهر رفتند . بعدازبرگشت پدر به پسرش گفت ظرف نمک رابیاور و به اوگفت: نمک ها رامیبینی ؟ پسر گفت : نه نامرئی شدند ! پدر گفت : کمی از آب بچش ! پسر گفت : شور است ! پدر گفت : سال ها درس خواندی و نمیتوانی خیلی ساده توضیح بدهی خدا در همه چیز وجود دارد . من ظرف آبی، برداشتم اسم خدا را گذاشتم نمک و به راحتی این را توضیح دادم که خدا چگونه در همه چیز وجود دارد طوری که یک بی سواد هم میفهمد . پسرم لطفا دانشی که تورا از مردم دور میکند کنار بگذار ودنبال دانشی برو که تورا به مردم نزدیک کند.
|
دسته: |
حکایات دینی و معنوی |