 تصویر |
شرح: |
حسین علیزاده، نوازنده و آهنگساز نوآور ایرانی از آغاز شهریور ماه امسال پای در ششمین دهه عمر خود نهاده است. گرفتاریهای انبوه و دور بودن از یکدیگر برگزاری گفت و گوی تازهای را با او ناممکن ساخت. ولی من قبلا در جریان یکی از کنسرتهای او در فیلارمونی شهر کلن در آلمان یکی دو ساعتی پای حرفهای او نشستم که تکههائی از آن، این جا و آن جا به نقل در آمد. اینک در آستانه شصتمین سالروز تولد او فرصت مناسبی پیش آمده برای انتشار نسخه کامل آن گفت و گو. البته تلفنی با او در این باره مشورت و موافقت او را جلب کردم. علیزاده تائید کرد که آنچه ده سال پیش در این گفتگو گفته، همچنان با نظرات امروز او سازگاری دارد. آنچه می خوانید بخش اول این گفتگوی دو قسمتی است. بخش اول به موسیقی سنتی و بداهه نوازی اختصاص دارد و در بخش دوم آقای علیزاده درباره ریتم و هماوایی حرف می زند:
ما که از دور نگاه میکنیم به نظرمان میرسد که نسل جوانتر موسیقیدانان، پس از گذر از یک دوره خفقانی و پس از یک دوره رجعت مطلق به سنت، با همت و اراده خود روزنههای تازهای را برای نوآوری گشودهاند. نام شما را همیشه در صدر فهرست این نوآوران دیدهایم. نظرتان درباره این دگرگونیها چیست؟
پرسش شما را باید بیشتر توضیح داد. اصلا باید ببینیم به چه چیز میتوانیم بگوئیم "نو" و یا بدانیم که منظورمان از سنت چیست؟
در مورد موسیقی سنتی ایران نامعلومها زیاد است. از جمله این که آیا این سنت دارای یک تاریخ دیرینه است و یا گذشتههای نزدیک را در بر میگیرد.
چیزی که امروز به آن سنت میگویند و به آن با تعصب نگاه میکنند در واقع همان چیزی است که از زمان قاجار جا افتاده است. البته نه این که همه گنجینه موسیقی سنتی در دوره قاجار به وجود آمده باشد، نه! در این دوره ولی جمعآوری و مدون شده است. آنچه را که متعصبان بر آن پا فشاری میکنند و میگویند که نباید تغییر کند، در واقع سنت نیست، مربوط به همین قرن گذشته است. و میدانیم که در تاریخ یک قرن زمان درازی نیست.
خوشحالیم که این حرفها را از زبان کسی میشنویم که خود زیر و زبر موسیقی سنتی را عمیقا آموخته است.
شمامیدانید که من پس از آن که در دوره ابتدائی، آموختن موسیقی را نزد "هوشنگ ظریف" آغاز کردم، رفتم به کلاس استاد "علی اکبر شهنازی". شهنازی بزرگترین یادگار استادان سنتی، "خاندان هنر" و در واقع میشود گفت که عصاره موسیقی سنتی بود. پس من- و همین طور دوستان دیگر- که موسیقی را نزد اینگونه استادان کار کردهایم، به هر صورت زیر و بم آن را شناختهایم. من ولی بعد به یک مسئله دیگری توجه پیدا کردم. از آن جا که موسیقی در تاریخ ما همیشه با مذهب مشکل داشته، بسیاری از موسیقیدانان و نظریهپردازان موسیقی از این سرزمین خارج شده و از زمینه موسیقی ایران حذف شدهاند. در نتیجه موسیقی در خفا- و به دست مطربان و دوره گردان- به زندگی خود ادامه داده است. قرنها بعد در دوره قاجار چند تنی از موسیقیدانان به این فکر افتادند که آنچه را که از سنت موسیقی به صورت شفاهی باقی مانده گردآوری کنند که از بین نرود...
بعد، از مجموعه همین گوشههای گردآوری شده، "ردیف سنتی" را پدید آوردهاند که از عمر مفیدش صد سالی بیش نمیگذرد..
اما نگاه به این ردیف با ردیفهای مشابه در سرزمینهای سنتی دیگر تفاوت میکند. مثلا "مقام"ها در کشورهای عربی و یا "راگا"ها در هندوستان، هیچکدام قید و بندهای ردیف ما را ندارند. راگاها، مثلا الگوهائی هستند که نوازنده بتواند بر اساس آنها، بداهه نوازی کند و چیز تازهای خلق کند. یعنی درون خودش را بیان کند. ولی در ایران موسیقیدان خوب کسی است که ردیف را همیشه درحفظ داشته باشد. همین گونه نگاه به ردیف در هنرستانها و دانشگاهها نیز اعمال میشود که کار بسیار اشتباهی است. شاگرد را با یک دیکتاتوری عجیب وادار میکنیم که مقدار زیادی گوشه را حفظ کند. البته شاید این کار در دورهای که اصلا موسیقی در حال از بین رفتن بود و تکنولوژی هم به این شکل در نیامده بود، مفهومی داشت. یعنی کوششی بود برای حفظ ملودیها که از میان نرود، ولی در دوره ما که همه چیز ثبت و ضبط شده، این کار معنا ندارد و درست نیست. استاد با این شیوه به شاگرد اجازه نمیدهد که چیزی از خودش بیان کند. ما خودمان پیش همه این استادان کار کردهایم، اگر جائی مضرابی، راستی، چپی، یک ایده و یا حس شخصی را بیان میکرد، فورا حذف میشد!
این "نگاه" که از آن صحبت میکنید، به نظر میرسد که پس از انقلاب رواج و رونق بیشتری یافته باشد. یعنی سنت، به اصطلاح رایج امروز "قداست" بیشتری پیدا کرده است؟
بله. بعد از انقلاب و پس از آن که موسیقی زیر سوال رفت، واپسگرایان قلمرو موسیقی هم امکان حضور بیشتری در جامعه پیدا کردند- البته نه در برابر مردم، بلکه در ارگانها و در "ممیزی"ها- اینها از فرصت استفاده و اوضاع را خرابتر از گذشته کردند. یعنی نگاه واپسگرایانهای که برای موسیقی زیان آور است، قدرت پیدا کرد. جالب است که در انواع موسیقی روزمره مصرفی هم در شوراها در جست و جوی ردیف میرزا عبدالله بودند! اگر با این ردیف تطبیق نمیکرد، بلافاصله رد میشد! این نگاه هنوز هم هست و گاه خیلی متعصبانهتر- منظورم در ارگانهاست-. ریشه این گونه نگاه کردنها را باید در همان گذشته جست و جو کرد که موسیقیدان وظیفه اصلی خود را حفظ آنچه باقی مانده بود میدانست و به رابطه با مردم هم فکر نمیکرد. توصیه استادان
در واقع به همین دلیل هم نیازی نداشت که به چیزی به جز محفوظات خود فکر کند. همانها را در محافل دربسته خصوصی- و اشرافی- اجرا میکرد.
بله، شما ببینید، از تاریخ کنسرت دادن در ایران بیشتر از پنجاه سال میگذرد، برای این که موسیقی نه در برابر مردم- بلکه در محافل خصوصی اجرا میشد.
البته سابقه کنسرت به صد و بیست سال پیش بر میگردد، به زمان انجمن اخوت و عارف...
و از "انجمن اخوت" به بعد، فکر اجرای موسیقی برای عامه مردم پیش آمده است. به هر صورت ما که الان به موسیقی سنتی خودمان نگاه میکنیم این سایههای سنگین را روی آن میبینیم. اول باید این سایهها را از روی آن برداریم و ببینیم آیا این موسیقی ردیفی برای حفظ کردن است یا برای اجرا.
در مورد ضرورت حفظ کردن آن به عنوان یک بخش از میراث فرهنگی فکر نمیکنم کسی حرفی داشته باشد.
بله اینها بخشی از تاریخ و فرهنگ ماست و هویت ما را میسازد. هیچ تغییری هم در آن نباید داده شود. من اگر مثلا یک باستان شناس باشم، نمیتوانم یک اسکلتی را از زیر خاک در آورم و یک انگشت آن را تغییر دهم و بگویم امروز از نظر ژنتیک، این جور انگشت غلط است! یا ظرفی قدیمی را بردارم و خطوط و طرحهای روی آن را تغییر دهم. قضیه در هنر هم همین طور است. در همین غرب اگر مدرنترین آثار نوشته و اجرا میشود، ولی موسیقی باخ و موسیقیدانان قدیمی دیگر هم سر جای خودش هست. میخواهم به این نتیجه برسم که در جامعه موسیقی ایران باید قائل به تفکیک شد. عدهای هستند از موسیقیدانان که "حافظ" سنتهای موسیقی خواهند بود. هیچ چیز را تغییر نمیدهند و همانی را که هست اجرا میکنند. در برابر عده دیگری هم هستند که موسیقی تازه به وجود میآورند. گروه اول دیگر حق ندارند بگویند که هیچ چیز دیگری نباید به وجود آید. ولی متاسفانه این گروه غالبا آنقدر کوته فکر هستند که این حرف را میزنند، حتی به شاگردان خود توصیه میکنند که به آن موسیقی که کمتر از صد سال عمر دارد گوش نکنند!
یعنی به این ترتیب اجازه دارند فقط به تار آقا حسینقلی گوش کنند؟!
آن هم با ضبطهای قدیمی و با دورهای غیر طبیعی! به هر صورت تکرار میکنم که اگر مسائل را از هم جدا کنیم، تفاوت خواهیم گذاشت بین "حافظان موسیقی" یعنی ردیفدانها و خالقان و مجریان. یعنی کسانی که صرفا به دنبال قراردادها نمیروند، هر چند که آنها را میشناسند. کسی که واقعا میخواهد دنبال شعر نو برود باید سعدی و حافظ را هم بشناسد! در موسیقی ما این اشتباه به وجود آمده که خالق کسی است که ریشه ندارد و کسی که ریشه دارد خالق نیست! خلق در بداهه نوازی
شما بهتر میدانید که در موسیقی سنتی، "بداههنوازی" را نوعی "خلق مجدد" ارزیابی میکنند، ولی اشکال این است که "حافظهنوازی" را با "بداههنوازی" به اشتباه میگیرند. استادان سنتی غالبا، از حافظه مینوازند و باز هم جوانترها هستند که به معنای واقعی بداههنوازی میکنند. نظر شما که خودتان بداهه نواز برجستهای به شمار میروید چیست؟
کسی که بداهه نوازی میکند، در وهله اول باید مسلط بر زیر و بم موسیقی ایرانی باشد. دستور زبان موسیقی ما هم همان "ردیف موسیقی" است ولی معنای این حرف "تکرار" آن نیست. حتما دیدهاید که بعضیها وقتی که شور، ابوعطا یا ماهور میزنند همیشه یک الگوی مشخصی را تکرار میکنند. حال آن که هر مقامی برداشتهای مشخصی را به نوازنده میدهد. موسیقی ما در زمینه بداهه نوازی- در ارتباط با شنونده- کمی گمراه است. البته متعصبانی که از آنها گفتیم حرف مرا گمراه کننده میدانند. ولی اگر ما سرمان را کمی از توی پیله خود بیرون آوریم و در موسیقی کشورهای همجوار و یا حتی در موسیقی نواحی ایران خودمان نگاه کنیم میبینیم که در هیچ کجا ردیفها را تکرار نمیکنند و ردیف تنها "دستور زبان" آنهاست.
نوازنده در بداهه نوازی به نوعی آزادی و آزادگی میرسد که اگر صرفا متکی به ردیف باقی بماند، آن را از دست میدهد. البته این حرف هنگامی درست است که نوازنده با موسیقی آشنائی کامل داشته باشد. نه آن که نوازنده ساز را به دست بگیرد و بگوید هر چی به ذهنمان آمد میزنیم، بعد هم یا عربی میزنند یا اسپانیولی! باز هم میرسیم به تفکیک همان "حافظان" از "خلاقان". کسی که واقعا خلاق باشد، هرگز نمیتواند یک چیز را مرتب تکرار کند.
گمان میکنیم این تفکیک که شما از آن به تکرار یاد میکنید، به خصوص در آموزش موسیقی نیز تاثیرات خوبی خواهد داشت. شاگردانی که استعداد آفریدن دارند، پر و بالی باز خواهند کرد و به هدر نخواهند رفت.
بله میتوان رشتههای مختلفی در همین محدوده نوازندگی به وجود آورد: تکنوازی، گروه نوازی، و حفظ و اشاعه موسیقی سنتی، ولی متاسفانه امروز به همه اینها به یک چشم نگاه میکنند و از همه یک انتظار دارند که این کاملا غلط است. به همین جهت هم هست که پس از انقلاب در آموزش موسیقی هرج و مرج غریبی به وجود آمد. قبل از انقلاب، به نظر من از بسیاری جهات بهتر بود. استادان بزرگ در قید حیات بودند، رشته موسیقی در دانشکده هنرهای زیبا واقعا دارای "کیفیت" بود. بحث و جدلها همه در سطح دانشگاهی بود. در هنرستانها هم کارها بهتر پیش میرفت. یکی از ثمرات هرج و مرج بعد از انقلاب این بود که واژه "استاد" هم همگانی شد. این روزها در تهران به همه یا "حاجی" میگویند یا "استاد"! پژوهشگر موسیقی: محمود خوشنام
|