شان نزول: |
دختری بود بعد از آن که شوهرش دادند و به خانه ی بخت رفت،هر روز می رفت خانه ی پدر و مادرش. مادر هم برای اینکه دختر تازه عروسش بیشتر به خانه و زندگی خودش برسد، یک روز با کنایه و اشاره و با زبانی که دختر ناراحت نشود به او گفت:«سنگین بیا و سنگین برو.»دختر که منظور مادرش را نفهمیده بود،روز بعد وقتی می خواست به خانه مادرش برودچند تا سنگ ریزه به گوشه ی چارقدش بست ورفت. وقتی که مادر دید دخترش متوجه ی منظورش نشده است، این بار گفت:«دخترم،شیرین بیا شیرین برو، سحر بیا پسین برو.»روز بعد دختر یک ظرف شیره هم با خودش برد. مادر که دید دختر منظورش را نمی فهمد،گفت:«دختر جانم، کم بیا وکم برو.» |
منبع: |
تمثیل و مثل/ نقل از داستان های امثال دکتر حسن ذوالفقاری |