شان نزول: |
حاکمی روزی از وزیرش پرسید : چه چیزی است که از همه چیز در دنیا بدتر و نجس تر است ؟ وزیر در جواب ماند و از حاکم مهلت خواست ، روزی به چوپانی رسید که گوسفندانش را میچرانید ، از او پرسید . چوپان گفت : ای وزیر پیش از اینکه جوابت را بدهم ، مژده ای به تو بدهم ، بدان که پشت این تپه گنجی پیدا کرده ام ، بیا با هم آنرا تصرف کنیم ، در اینجا قصری بسازیم و لشکری جمع کنیم و حاکم را از تخت برداریم ، تو حاکم باش و من وزیر. وزیر خوشحال شد و حرف چوپان را پذیرفت و گفت : عجله کن ، گنج کجاست ؟ برویم ، آنرا نشان بده . چوپان گفت : شرط دارد ، باید 3 مرتبه زبانت را به نجاست سگ من بزنی تا گنج را به تو نشان دهم . وزیر قبول کرد ، پیش خود گفت : اینجا که کسی نیست ، اول گنج را تصرف میکنم ، بعد چوپان را میکشم ، بعد از انجام کار چوپان رو به وزیر طمعکار کرد و گفت : برگرد برو و جواب سوال را به حاکم بگو : طمع است که از نجاست سگ هم نجس تر است .
|
منبع: |
تمثیل و مثل - داستانهای امثال - دکتر حسن ذوالفقاری |