شان نزول: |
رندی پول گدای کوری را دزدید. قضا را روزی دزد به خیال افتاد به کور غذایی دهد. از پول خود او طعامی برایش خرید و دعوتش کرد. گدا لقمه ی اول را که به دهان گذاشت،دست آن شخص را گرفت و گفت :«دزد من تویی.»پرسید از کجا دانستی ،گفت:«از آنجا که لقمه در گلویم گرفت و دانستم مال خودم است که از گلویم پایین نمی رود.» |
منبع: |
داستان نامه ی بهمنیاری – داستان های امثال دکتر حسن ذوالفقاری |