شرح: |
مهربانا،من سرگشته ی دیوانه ببین! دل مارا ز طرب خالی و بیگانه ببین من ز بی مهری آفاق شدم پیر و هنوز سردی بی کسی و غربت این خانه ببین نفسی نیست مرا تا بکشم جور رقیب جور عالم همه در طعنه ی همخانه ببین بال پرواز نماند تا بکشم پر به افق مرغک مانده ز پرواز به کاشانه ببین قیس و لیلی ز بر عشق چو افسانه شدند حالیا قصه ی مارا تو چو افسانه ببین عشق نجوای غریبی ست فراسوی خیال راز این زمزمه در صحبت جانانه ببین ساقی پیر ز می گشت بسی مست و خراب جام بی باده و بشکسته ی حنانه ببین |